نقد و بررسی Life is Strange: Before the Storm Episode 3: Hell is Empty

"به قلم محمد تقوی"

ارسطو در تعریف تراژدی می‌گوید: "بهترین تراژدی از پیچیدگی نشات می‌گیرد؛ جایی که وقایع از ترس و تاسف زاده می‌شوند. تیره‌بختی نه از فساد و تباهی بلکه از خطا و ضعف زاده می‌شود."

انسان ذاتا با توجه به احساساتی که نسبت به خانواده‌اش، دوستانش و نزدیکانش دارد، موجودی است جایز الخطا و بدین گونه هر لحظه از زندگی او می‌تواند به یک تراژدی مهیب تبدیل شود و این همان جایی است که Life is Strange: Before the Storm یا دقیق‌تر بگویم اپیزود سوم و پایانی‌اش می‌درخشد. تلاش برای فرار از موقعیتی که منجر به تراژدی شود غافل از آن که پایان داستان پیش از این به غم انگیزترین شکل ممکن نوشته شده است.

اپیزود سوم دقیقا در همان نقطه‌ای آغاز می‌شود که قسمت قبلی تمام شده بود. رویارویی "ریچل"، دختر محبوب آکادمی Blackwell با واقعیتی که ماهیت او را زیر سوال قرار می‌دهد و موقعیت خانوادگی به ظاهر بی‌نقصش را به زیبایی از هم متلاشی می‌کند. از آن طرف، "کلوئی" دوست داشتنی که در قامتی فراتر از یک دوست به ریچل نزدیک شده و بعد از مرگ پدرش، تا پیش از ملاقات با ریچل انسانی بی‌هدف و سرگردان بود، سعی می‌کند ریچل را دلداری دهد. تلاش او در نهایت به یک راه ختم می‌شود: این دو باید به هر قیمتی بتوانند حقیقت را از میان پرده‌های دروغین و رخدادهای جعلی بیابند و وقتی می‌گوییم به هر قیمتی، یعنی حتی تا پای مرگ.

 

"شخصیت منفی ما که متاسفانه پرداخت کمی دارد"

بزرگترین نقطه‌ی قوت اپیزود سوم در همین است. اینکه قهرمان ما در تلاش برای فرار به سوی خوشبختی، در هر نوبتی با تراژدی روبرو می‌شود و تلاش او برای فرار بی‌فایده است. اپیزود سوم، شخصیت کلوئی را دقیقا به همان جایی می‌کشاند که در بازی اصلی دیدیم؛ دختری شلخته با آن تیپ پانک و وانت قراضه‌اش که ناامید از فرار از شهر لعنتی‌اش گشته و تنها هم و غم‌اش پیدا کردن ریچل است. این شناخت شخصیتی از کلوئی، مخاطب را به سطحی جدید از درک شخصیت او می‌برد و و وقتی به پایان می‌رسیم، واقعیت را می‌بینیم. فارغ از تمام تصمیمات و دردسرهایی کلوئی در "پیش از طوفان"، او باز هم به تراژدی می‌رسد و دو راهی که عاقبت خوشی ندارد.

در مقابلِ کلوئی، سایر شخصیت‌ها نیز به همان نتیجه‌ی قابل انتظار می‌رسند. از دیوید، پدرخوانده‌ی او گرفته تا الیوت، پسری که علاقه‌اش به کلوئی را دیگر پنهان نمی‌کند. بعضی شخصیت‌ها هم گاهی درست استفاده نشده‌اند و فارغ از تصمیم‌ها و دیالوگ‌هایی که رد و بدل می‌شوند، سرشان را پایین انداخته و کارشان را می‌کنند. گاهی هم تلاش برای اینکه تمام شخصیت‌ها برای بازی اول در جای خود باشند زورکی و اجباری می‌شود اما این هم یکی دیگر از دردسرهای مقدمه سازی است. موضوعی که آزادی و خلاقیت را تا حدی از نویسندگان می‌گیرد و داستان در فضای احتمالات بسته‌تری روایت می‌شود. 

"رویاهای کلوئی که مرز عجیب بودن را جلو بردند"

شاید بزرگ‌ترین ضعف هم در اینجا هویدا شود. اپیزود سوم با یک هدف مشخص از همان ابتدا شروع می‌شود و بیشتر روایتش را در همان راستا بسط می‌دهد؛ دقیقا برخلاف اپیزودهای قبلی. یکی از بزرگترین نقاط قوت اپیزود اول و دوم، بی‌هدفی و سرگردانی ذاتی کلوئی بود که در کنار خلق یک جو نیمخ سبک با وجود تمام غم‌هایی که بر روی دوش او سنگینی می‌کند، تا حدی عناصر غیرقابل پیش بینی نیز به بازی تزریق می‌کرد. صحنه‌هایی مثل بازی Dungeons & Dragons در حیاط و یا اجرای Tempest شکسپیر و زیبایی‌های موازی‌سازی‌اش، به شدت شوکه کننده و غیرمنتظره بودند؛ موضوعی که اپیزود سوم فاقد آن است. با کمی منطق و فکر کردن، به راحتی می‌توان شمای کلی داستان را حدس زد و این موضوع بازی کردن این اپیزود را (به خصوص برای اثری که بر روی گیم‌پلی چندان تکیه نمی‌کند) خسته کننده می‌کند. در کنار این، از آن قابلیت جالب "نبرد دیالوگ‌ها" در این اپیزود کمتر استفاده شده و برخی از منحصر بفردترین عناصر پیشین هم یا حضور ندارند یا حس طراوتشان را از دست داده‌اند. تا جایی که احساس می‌کنم Deck Nine بیشتر ایده‌هایش را تا بیش از این صرف کرده و به بن بست خورده‌اند، موضوعی که بازی اصلی در آن بهتر بود.

 

"از آن پیروزی‌های کوچک"

از طرفی نمی‌دانم چقدر با Life is Strange آشنایید اما از دید فنی بازی واقعا حرفی برای گفتن ندارد و گاهی حس می‌کنم حتی در مقابل بازی‌های Telltale (که خودشان به مشکلات فنی فراوان دچار هستند) کم می‌آورد! برخی از احساسی‌ترین لحظات به دلیل ضعف فنی و یا باگ‌های عجیب و غریب به یادماندنی می‌شوند نه بار سنگین احساسی‌شان. البته خرده گرفتن از بازی‌ای که بودجه محدودی داشته، تا حدی غیرمنطقی و احمقانه است و شاید اگر بودجه‌ای دیوید کیجی نصیبشان می‌شد، اثری در حد و اندازه‌های استانداردهای فنی Heavy Rain تولید می‌کردند. البته دردهای گرافیکی به راحتی با صداگذاری عالی شخصیت‌ها و موسیقی خوب (هر چند کمرنگ‌تر از پیش) درمان می‌شود. اما برای آینده بهتر است Square به فکر راه درمانی بهتر باشد. هر چند که ممکن است سبک بصری خاص بازی در این پروسه تا حدی از بین برود.

 

نکات مثبت

روایت تکان دهنده و به شدت رئال از دنیایی باورپذیر

تکامل فوق العاده‌ی شخصیت کلوئی و اطرافیانش

دوبله‌ی عالی

نکات منفی

داستان کلی تا حدی قابل پیش بینی است

برخی عناصر منحصر به فرد سری در اپیزود حضور کمرنگی دارند (مثل موسیقی)

مشکلات فنی که ممکن است تعلیق را بشکاند

سخن پایانی

اپیزود سوم Life is Strange: Before the Storm نسبت به قسمت‌های پیشین ساده‌تر است؛ خیلی از راه خودش خارج نمی‌شود و تلاش نمی‌کند دست به آب و آتش بزند تا مخاطبش را به شگفتی بکشاند. برای همین شاید این قسمت نه بهترین باشد و نه به یاد ماندنی‌ترین اما به لطف پایان بندی‌ بسیار تلخ برای داستانی جذاب، به خوبی ماجراهای ریچل و کلوئی را به بازی اصلی می‌رساند و رسیدن به این رسالت، بزرگترین دستآورد Hell is Empty است.

امتیاز پردیس‌گیم به اپیزود سوم: 8

امتیاز پردیس‌گیم به Life is Strange: Before the Storm (تمامی قسمت‌ها): 8.5

........................................................

Verdict

Life is Strange: Before the Storm’s 3rd episode has a simpler approach to its narrative. It doesn’t go out of its way to amaze the player. So it might not be the best or the most memorable but thanks to an incredibly bitter ending to a great story, Rachel’s and Chloe’s adventures connect to the main game and that is the biggest achievement of Hell is Empty

Score: 8 - PS4 Version

منبع متن: pardisgame