۱۴ لحظه برتر و یهیادماندنی در سری Bioshock
«ترجمه شده از وبسایت Whatculture»
تقریبا یک دهه قبل بود که دنیای بازی با پدیدهای تازه متولد شده روبهرو شد، پدیدهای آفریده شده بدست "کن لوین" که مرزهای داستانسرایی در بازیهای ویدئویی را گسترش داد. این پدیده Bioshock نام داشت و طی یک دهه اخیر ما شاهد عرضه سه نسخه اصلی و گسترشدهندههای داستانی بر آن بودیم. Bioshock از لحاظ داستانی سرشار از لحظات خیرهکننده، شوکبرانگیز و بهیادماندنی است، به همین دلیل انتخاب لحظات برتر از بین آنها میتواند چالش بسیار جالبی باشد.
مقالهای که در ادامه میخوانید، دیدگاه یکی از نویسندگان سایت مقالهمحور Whatculture در مورد برترین لحظات فرانچایز Bioshock است و طبیعتا اگر شما موفق به تجربه تمامی نسخههای بازی نشدهاید، بهتر است همین الان صفحه مقاله را ببندید! در غیر این صورت با ما همراه باشید تا برترین لحظات Bioshock را مرور کنیم.
۱۴- Bioshock: شخصیت اتلس خانواده خود را از دست میدهد
با این که اتلس شخصیتی نیست که در ابتدای بازی تظاهر میکرد، اما او اولین شخصیت غیر دشمن بازی است که شما در Bioshock مواجه میشوید. درخواست او برای این که کمک کنید تا خانواده خودش را نجات دهد شما را در ابتدای بازی نگه میدارد و حس یک هدف را در کنار جنگیدن با Splicerهای دیوانه میدهد. شما از سد Splicerها میگذرید، به قسمت زیردریایی میروید و میبینید که اتلس خانواده خودش را نجات میدهد. همه چیز همان شد که انتظار میرفت. و سپس. اندرو رایان زیردریایی را منفجر میکند. به یکباره، شما به واقعیت بدون امید شهر رَپچِر بازگردانده میشوید. وقتی میفهمید که کل ماجرای خانوادهی اتلس حقهای برای بازی دادن شما بوده، در اولین بار بازیکردن دلپیچهای میگیرید که فریادهای دیوانهوار اتلس هم آن را تشدید میکند. زمانی که با این موضوع دست و پنجه نرم کردید، ایمان خود را به هدف اولیه خود از دست میدهید و در ادامه بازی باید در ماجراجویی غرق در خون و انتقام قرار بگیرید که در آن کشتن اندرو رایان تنها هدف باقی مانده است.
۱۳- Bioshock Infinite: اولین Tear الیزابت
وقتی اولین بار با درخواست نجات دختری مرموز مواجه میشوید، مشخص نیست که این دختر چرا اینقدر ارزش دارد که بوکر باید این همه سختی بکشد. فهمیدن این موضوع با اولین ملاقات با این دختر و دیدن قابلیت او در جابجا شدن بین دنیاها و واقعیات است که بازیکن ارزش او را متوجه میشود. در این زمان ارزش او در مقابل چشمانتان به شدت چشمک میزند اما دیدن اولین Tear باز شده توسط او به صورت عالی درآمده به گونهای که دلیلی برای شما ایجاد میکند تا از او به هر قیمتی محافظت کنید. احتمالا راه موثرتر دیگری برای معرفی چنین شخصیتی که نقش اساسی در داستان بازی ایفا میکند و نشاندهنده دلیل خواستن شدید او توسط کامستاک (Comstock) است وجود ندارد.
۱۲- Bioshcok: دکتر استاینمن
احتمالا انواع مختلفی از دیوانههای آدمکش و آدمهای روانی در رَپچِر وجود دارند اما دکتر استاینمن اولین روانی است که بازیکن مواجه میشود، بنابراین مورد خاصی بود. از دیوارهای آغشته به خون تا نوارهای صدایی که به تلاش او در رساندن بیمارهایش به «کمال» میپرداخت باعث شد که حضور دکتر استاینمن در کل منطقه پزشکی حس شود. زمانی که به پایان بازی نزدیک میشوید و فرصت ملاقات با خود دکتر را پیدا میکنید، همانطور که حدس میزدید او را دچار مشکلات روانی میبینید. سه جسد به حالت صلیب در بالای او وجود دارد در حالی که مشغول قطع اندام یک بیمار زنده است. وقتی شما را میبیند، اسلحه خود را برمیدارد و شروع به شلیک به سمت شما میکند. بعد از شنیدن تمام کارهایی که این شخصیت با بیمارانش کرده، کشتن استاینمن حس خوبی را میدهد. با این حال، بعد از تماشای جسدهای نابودشده و شنیدن تمام افرادی که در نوارهای ویدیویی تحت شوک بودند، سخت است که حس این که دیر کردهاید به سراغتان نیاید.
۱۱- Bioshock 2: پیستول را بردار. شلیک کن.
Bioshock 2 همیشه زیر سایه نسخه اول خود قرار داشت اما سکانسهای ابتدایی بازی به شیوهای شوکهکننده شروع شد. در ابتدا صحنهای از یک Big Daddy به نام دِلتا دیده میشود که بازیکن زمانی که با فعالیتهای روزمرهاش آشنا میشود با نمایی متفاوت روبرو میشود. با این حال در پایان این بخش شما با شخصیتی به نام سوفیا لَمب آشنا میشوید که شما را از Little Sisterها جدا میکند و به نظر شخصیت شما را تحت کنترل میگیرد و دلتا را وادار میکند تا به خودش شلیک کند. تمام این مقدمه نه تنها بازیکن را با مقدار پستی لَمب آشنا میکند بلکه آغازی خشن و شوکهکننده است که به بازیکنان اجازه میدهد تا اهمیت ربط بین شخصیتهای آلفا و الِنور را در ادامه داستان بازی درک کنند. همچنین حس ترحمی را برای دلتا القا میکند که یقینا در پروتاگونیست نسخه اول وجود نداشت. درست است که به هر صورت از این بخش سالم بیرون میآیید اما باز هم نمیشود منکر حس شوکهکننده اولین میانپرده بازی را در بار اولی که بازی میکنید از یاد برد.
۱۰- Bioshock Infinite: Burial At Sea Part 2: سوچانگ به خواستهاش میرسد
دکتر سوچانگ یکی از آن افراد اصلی و مقصر بلایی است که سر شهر رَپچِر و شهروندانش آمد. بنابراین سطح بد بودنش به گونهای بود که همیشه به پایانهای ناخوشایند برای خودش ختم میشد. با این حال هیچ بازیکنی شاید فکرش را نمی کرد که واقعا شاهد رسیدن سوچانگ به خواستهاش باشد. با یادآوری فایل صوتی مربوط به مرگ سوچانگ، بازیکن با صحنهای مواجه میشود که الیزابت در حال تماشای سوچانگ است که در حال اذیت کردن یک Little Sister است و سپس یک Big Daddy به شدت خشمگین ظاهر میشود. حتی اگر که سرنوشت سوچانگ را فراموش کرده باشید، نوشتههای روی دیوار نشاندهنده پایان غیر قابل اجتناب این برخورد است. بعد از تلاش برای فرار کردن، بدن سوچانگ به سرعت سوراخ میشود و به گوشهای انداخته میشود و شما را با دیدن صحنههای مخوفی تنها میگذارد. با در نظر گرفتن این که چقدر سوچانگ در بسته الحاقی Burial at Sea درد تحمل میکند، این موضوع که این لحظه در زمان واقعیت است شوکهکننده است به خصوص وقتی که داستان بیشتر روی مواجه شدن با اتلس تمرکز دارد. با گفتن این موضوع سخت است که دیدن سرنوشت سوچانگ توسط مخلوق خودش لذتبخش و ارضاکننده نباشد.
۹- Bioshock Infinite: بازگشت به رَپچِر
با این که شهر کلمبیا بدون شک زیبا و پر از رنگ بود اما دلتنگ حس نوستالژی و کیفیت تکاندهنده بودنی که شهر زیرِ دریایِ رَپچِر داشت بودیم. اما بازیکن فکرش را هم نمیکرد که در گیر و دار آخرین رویارویی بوکر و سانگبِرد، الیزابت یک Tear را باز کند که آنها را مستقیم به رَپچِر ببرد تا این پرنده هم به آرامی در اعماق دریا غرق شود. قدم زدن اطراف محیط آشنایی که در قسمتهای ابتدایی Bioshock اول دیده بودیم نه تنها تهدیدی برای بازیکن بود بلکه لحظهای بود که کاملا با چیزهایی که در Infitite تجربه شد مغایرت داشت چرا که Infinite سعی در جدا کردن خودش از بقیه سری داشت و هیچ اشارهای به نسخههای پیشین یا هر چیز مربوط به دنیای آنها را نکرده بود. زمانی که در این محیط سپری میکنید کوتاه است اما بسیار در ربط دادن دنیاهای کلمبیا و رپچر تاثیرگذار است تا این دو را در یک جهان و زمان قرار بدهد.
۸- Bioshock: بار دیگر، فیتزپاتریک جوان
با توجه به این موضوع که چقدر شخصیت ساندِر کوهن دراماتیک است، لحظه اولین برخورد شما با او که به صورت یک پیانوی در حال انفجار است کاملا مناسب به نظر میرسد. در ابتدا شما مطمئن نیستید که او کیست یا چه شکلی است، اما به سرعت متوجه غیر عادی بودن او میشوید و این که چقدر دچار اختلال شخصیتی است. تمام چیزی که باعث اولین حضور قدرتمند او میشود یک پیانوی پر از TNT و چندین نُت موسیقی اشتباه است که توسط فیتزپاتریک پیر و بیچاره زده میشود. چیزی که این اولین حضور را غیر منتظره میکند درخواست کوهن از شما است تا از جسدهای مشخصی که او میخواهد آنها را نمایش بدهد عکس بگیرید. در این موقعیت، بازیکنان با شخصیتهای پیچیدهای مثل دکتر استاینمن آشنا شده بودند اما این هنرمند سوسیاپاث ((Sociopath مرزهای غیر منتظره بودن و خشونت را تنها با همین یک صحنه جابجا کرد.
۷- Bioshock: خاطرات صوتی The Bunny
هر کدام از نسخههای Bioshock چندین و چند فایل صوتی مختلف دارد که هر کدام هم دلیل خاصی دارند. فایل صوتی The Wild Bunny از بقیه خاصتر است چرا که نه تنها شوکهکننده است بلکه معنای حقیقی آن و این که شخصیت ساندر کوهن چقدر با این فایل صدا برای مخاطب بازتر میشود هم قابل توجه است. در ابتدا، اشارات به خرگوشها به نظر میرسد که تنها خزعبلات یک مرد دیوانه باشد. با این حال وقتی که توضیحات بیشتر داده میشود، متوجه میشوید که تمام Splicerها و خود کوهن یک ماسک خرگوش را برای پوشاندن چهرهی آسیبدیده خود به سر میگذارند. با توجه به صحبتهای با اشتیاق کوهن درباره این که چقدر دوست دارد گوشهای این ماسک را بکند، به نظر میرسد اعلام نظری است که بیان دارد که چقدر او دوست دارد که دفورمیتی یا بدشکلیهایش را درست کند. این به نظر میرسد که در مورد بقیه Splicerهایی که برای پوشاندن صورت ترسناکشان ماسک گذاشتهاند هم صدق میکند. تا به اینجای داستان بعد از کشتن بسیاری از آنها، این نوار صوتی نه تنها کوهن که دچار مشکلات شخصیتی است را انسان جلوه میدهد بلکه جلوهای متمدن و انسانی از تمام Splicerهای دیگری که تقریبا به اندازه آسیب روانیشان از بیرون هم آسیبدیده هستند را نشان میدهد.
۶- Bioshock Infinite: کلمبیا رنگ اصلی خود را نشان میدهد
« یک چیزی در مورد این شهر غلط است. این را میدانم.» تقریبا هر بازیکنی نگرانیهای خود را در اولین قدمهایشان در کلمبیا و بهشت واقعی بودن آن داشتند. با این حال باز هم به نظر چیز غلطی در مورد این شهر وجود نداشت. تا این که بوکر به حراج میرود و برنده یک نقاشی میشود. در این زمان است که داستان به صورتی پیش میرود که همه افرادی که ساکن این جزیره هستند دشمن شما میشوند و شما را به چشم دشمن درجه یک جامعه میبینند. قسمت دیگر این لحظه که در شوکهکننده بودن آن سهم دارد مربوط به خشونت گرافیکی است که بوکر با استفاده از Skyhook یک نگهبان علیه خودش ایجاد میکند. صحنهای خشن که میزان خشونت آن فراتر از تمام نسخههای پیشین است. بعد از اتفاقات مربوط به حراج، کلمبیا دیگر بهشتی که فکر میکردید نیست و تبدیل به یک میدان نبرد میشود. امید است که شما قبل از آن از صحنه گروه موسیقی در مغازه پیرایش مو لذت برده باشید.
۵- Bioshock Infinite: دِیزی فیتزروی یک بچه را گروگان میگیرد
دیزی فیتزروی رهر گروه انقلابی Vox Populi بود که گروه مخالف رهبر مذهبی کلمبیا یعنی کامستاک میشد. شخصیت او جذاب و کاریزماتیک، باهوش و به عنوان کسی که مقید به اصل قرار دادن رفاه مردم و آینده خوب برای آنها بود نشان داده شد. با در نظر گرفتن تمام این موارد، به سادگی متعجب خواهید شد وقتی بفهمید که چنین شخصیتی برای استفاده از شما یک بچهی کم سن و سال را گروگان میگیرد. با این که این شخصیت چندان هم قبل از این صحنه پاک نبوده اما تغییر فیتزروی به رهبر انقلابی فاسدشده چیزی است که به نظر از ناکجاآباد آمد و برای بازیکنانی که فکر میکردند او با دو شیطان بازی متفاوت است غیر منتظره بود. علاوه بر این، بازی پیامی را منتقل کرد که چقدر یک انقلابی در حال برد میتواند تبدیل به رهبری شود که حتی از نیروی ستمپیشه مقابل هم بدتر شود. پیامی که با دیالوگ بوکر روشنتر میشود: «تنها تفاوت بین فیتزروی و کامستاک در تلفظ اسمشان است.» این صحنه زمانی به اوج خود میرسد که الیزابت کسی می شود که دیزی را میکشد. چیزی که باعث تغییر شخصیتی خود او میشود. Vox Populi رهبر خود را از دست میدهد، الیزابت دستش به خون کس دیگری آغشته می شود و بازیکنان می فهمند که هیچ کدام از دو طرف در تیم «حق» نیستند.
۴- Bioshock Infinite: Burial at Sea Part 2: الیزابت به هواپیمای جک میرود
وقتی که Burial at Sea را بازی میکنید سخت است که پیشبینی کنید که بازی چطور قرار است که داستان الیزابت را به نتیجهای برساند. به علاوه، با استناد به این موضوع که این داستان آخرین محتوای Bioshock است که توسط خالق سری یعنی کِن لِوین ساخته شده، بایستی که پایان مناسبی برای الیزابت تدارک دیده میشد که تازه واردی به سری هم بود. لوین این مورد را با دادن پایانی حل کرد که کل سری را به هم مربوط میکند و به علاوه پایانی برای داستان الیزابت هم کنار میگذارد. الیزابت بعد از دادن کدی که اتلس میخواست توسط او مورد اصابت گلوله قرار میگیرد اما اتلس چیزی از کد سر در نمیآورد. بعد از آن، الیزابت تصویری را از خودش میبیند که در یک هواپیما است. او به بیرون میرود و جک، شخصیت اصلی اولین Bioshock را میبیند که جعبهای را میاندازد و عبارت « میشود لطف کنی؟» (Would You Kindly) نمایان میشود. به این ترتیب او به اتلس عبارت را میگوید و به تمام داستان Bioshock اصلی جان دوباره میدهد. بدون پیچیدگی نهایی داستان احتمالا یک پایان مناسب آز آب در نمیآمد و این افشای نهایی بدون شک بسیار به جا و دیوانهکننده است که ثابتکننده نقش کلیدی الیزابت در وقایع تایملاین سری است که موقعیتی را برای او فراهم کند تا آینده Little Sisterها که در آن آزاد هستند را تضمین کند حتی اگر که خودش دیگر زنده نیست تا آن آینده را ببیند. یک پایان غمانگیز برای یک شخصیت غمانگیز.
۳- Bioshock Infinite: هویت حقیقی بوکر
شخصیت کامستاک شخصیتی است که به راحتی میشود از او متنفر شد. او کسی است که الیزابت را در تمام عمرش زندانی کرد، توده مردم نژادپرست و با اندیشه مذهبی کلمبیا را تقویت کرد و سعی کرد تا شما را در موقعیتهای مختلف متوقف کند. تا این که شما شانس روبرو شدن با او را پیدا میکنید و بوکر با عصبانیت سر او را به فواره میکوبد و او را میکشد. احتمالا در این زمان با خود فکر میکنید که این آخرین بار است که او را میبینید اما بعد از این صحنه، الیزابت هویت واقعی کامستاک را نمایان میکند. او فقط یک مرد پیر نبود، او بوکرِ یک جهان موازی دیگر بود. از آنجایی که کامستاک پدر الیزابت است، پس بوکر هم پدر الیزابت میشود. این افشای پیچیده به این صورت خلاصه میشود: کامستاک مذهب را انتخاب کرد (به خصوص غسل تمعید)، بوکر مذهب را رد کرد و این شخصیتهای بسیار متفاوت را به وجود آورد. با این حال، بقیه توضیحات به چیزی فراتر ختم میشود…
۲- Bioshock Infinite: همیشه یک برج فانوس دریایی وجود دارد. همیشه پای یک مرد در میان است.
فکر میکنید که وقایعی که در کل داستان اتفاق میافتد خاص هستند؟ دوباره فکر کنید. بعد از اتفاقی که در شماره قبل ذکر شد، الیزابت توضیح میدهد که واقعیت کنونی آنها چطور تنها یکی از واقعیات بیانتها است. با این حال، همیشه دو مورد وجود دارد: همیشه یک برج فانوس دریایی وجود دارد و همیشه پای یک مرد در میان است. بوکر در هر واقعیت پا به برج فانوس دریایی میگذارد و یک هدف را دوباره و دوباره طی میکند و همیشه هم به یک نتیجه میرسد. صرف نظر از این که بوکر در کشتن کامستاک در یک واقعیت موفق میشود یا خیر،«همیشه» یک کامستاک وجود دارد تا زمانی که یک بوکر زنده است. اگر یکی زنده باشد، پس هر دو زنده هستند. با این ذهنیت است که الیزابتِ واقعیتِ بازیکن به همراه الیزابتهای واقعیاتِ دیگر بوکر را محاصره میکنند و او را در آب غسل میدهند. اگر بوکر نباشد، خب کامستاکی هم در کار نیست. با روشن شدن این موضوع، الیزابت صورت بوکر را میگیرد و در زیر آب قرار میدهد در حالی که الیزابتهای دیگر به تماشا ایستادهاند. زمانی که بوکر نفسهای آخر را میزند، هر الیزابت شروع به غیب شدن میکند تا در نهایت هیچ کس دیگری دیده نمیشود. واقعا یک پایان فوقالعاده.
۱- Bioshock: میشه لطف کنی؟ (?Would You Kindly)
حتی وجود واقعیتهای مختلف هم نمیتواند جانشین بزرگترین پیچیدگی تاریخ بازیها شود. بعد از دست و پنجه نرم کردن با سختیهای بسیار و پیدا کردن راهتان برای رویارویی با اندرو رایان، بازیکنان میفهمند که عبارت «میشود لطف کنی» (Would You Kindly) که بسیار در طول بازی استفاده می شود معنای «بسیار» بیشتر از چیزی را داشت که هر کس به فکرش میرسید. بعد از این که رایان از خواستههای جک مطلع میشود، باعث میشود که کلمات نهایی و قدرتمند خود را بزند و این راز را فاش کند. او توضیح میدهد که تمام اعمال جک در طول بازی بر اساس تصمیمات شخصی خودش نبوده بلکه دستوراتی پنهانی از اتلس بوده تا نقشه و برنامه خود را پیاده کند. برای نشان دادن قدرت کمی که جک دارد، رایان یک چوب گلف را به او میدهد و به او میگوید که او را حرکت دهد. جک اطاعت میکند و در ادامه پدر رَپچِر را کتک میزند. رایان با صورتی خونین، به روی دو پا میایستد و کلمات پایانی خودش را میگوید:«اطاعت کن»! که در نهایت جک با یک ضربه نهایی رایان را میکشد. برای نمک زدن به این زخم، اتلس فاش میکند که او در حقیقت فرانک فانتِین است که رقیب اصلی رایان محسوب میشده و بعد از این که نقشههایش به صورت عالی برایش ختم شده به معنای واقعی به رویتان میخندد. در حالی که پایان واقعی بازی شاید کمی ناامیدکننده باشد اما پیچیدگی این قسمت است که بازیکنان را میخکوب میکند و Bioshock را تبدیل به یک کلاسیک مدرنی میکند که به این زودیها فراموششدنی نیست.
به انتهای مقاله رسیدیم. کدام لحظه Bioshock شما را غافلگیر کرده است؟ در قسمت نظرات با ما در میان بگذارید.
مترجم: صدرا شریعتی
منبع متن: pardisgame