لوگان: یا چگونه یاد گرفتم که مرگ را دوست بدارم!
"به قلم علی خمسه"
فیلمهای کمیک بوکی در چند دهه اخیر، تبدیل به یک سبک جداگانه در فیلمسازی شدهاند. آنها چهارچوب، مخاطب و قواعد خود را ساختهاند و گاهاً اجازه ورود ژانرهای دیگر را نیز به جمع کوچک خودشان میدهند. نکتهای که باعث میشود فیلمهای کمیک بوکی به این درجه برسند، این است که مخاطب این فیلمها، قبل از دیدن فیلم با شخصیتها آشنا است، داستانها را میداند و انتظاراتی دارد که باید این فیلم به آنها جواب بدهد، بنابراین فیلمهای کمیک بوکی بر اساس خلاقیت در داستان درجه بندی نمیشوند، برای اینکه نمیتوانند بیشتر از حد خاصی داستان را تغییر دهند وگرنه با لشکری از فنهای عصبی روبهرو میشوند، به این دلیل فیلمهای کمیک بوکی در سه جهت میتوانند خلاقیت سازندگان خود را نمایش دهند: فضاسازی (خلق اتمسفر)، شخصیتپردازی و استفاده از بازیگران. دلیلی که «Logan» جیمز منگولد[1] تبدیل به فیلمی بیادماندنی میشود نیز همین سه مقوله است.
سری «X-Men» هفده سال پیش در سال 2000 میلادی با اولین فیلم خود به کارگردانی برایان سینگر[2] به مخاطب فیلمهای کمیک بوکی نشان داد که دنیایی خلق کرده که در آن قهرمانانی انسانیتر از دیگر فیلمهای کمیک بوکی آن دوره وجود دارند. در اولین فیلم X-Men ما با مقولههایی بسیار آشنا و قابل درک مانند تعصب، جاودانگی، بحران هویت و محرومیت بدنی روبهرو شدیم که نسبت به فیلمهای کمیک بوکی همدورهاش (مانند «Spider Man» و «Blade») مفاهیم سادهتری برای همذاتپنداری بود و بنابراین خیلی زود این سری در بین دوستداران فیلمهای کمیک بوکی به شهرت و محبوبیت رسید.
در این فیلم، برایان سینگر ما را با شخصیتی آشنا میکند که شاید در بین طرفداران کمیک و حتی طرفداران سریال انیمیشنی X-Men محبوبترین و شناختهشدهترین شخصیت باشد: لوگان[3] که خود را ولورین[4] معرفی میکند. چه چیزی باعث شده بود که این شخصیت به این درجه از محبوبیت برسد؟ رفتار و دیدگاهش به دنیا. قدرت لوگان در این بود که اول از همه دارای بدنی جاودانه بود. بدنش پیر نمیشد و این قدرت را داشت که زخمها و ضرباتی که تحمل میکند را با سرعت زیادی ترمیم کند. در کنار این لوگان میتوانست اسلحهاش را از بدن خودش بیرون بکشد؛ سه تیغ که از بین انگشتان دستش بیرون میآمدند که حملات لوگان معمولاً با آنها بود و حتی نام قهرمانیاش، ولورین، را نیز برای آن به دست یافته بود. ولی این دو قدرت باعث نشده بود که لوگان تبدیل به قهرمانی بشود که همه دوست داشتند در سریال یا در کمیک ببینند. لوگان در سریال و کمیک، شخصیتی بسیار خونسرد بود. در هنگام نبرد هیچ تردیدی به دلش راه نمیداد و هنگام گفت و گو میشد دید که هیچ علاقهای به همراهانش ندارد، ولی همین شخصیت همیشه برای محافظت و یا نجات دادن دوستانش پیشقدم میشد و همیشه نجات دادن جان دیگران را جلوتر از سلامتی خودش میگذاشت.
با اینحال، ولورین سینمایی تفاوتهای زیادی با همزاد کمیک و تلویزیونیاش داشت. دیگر خبری از غرور ناشی از جاودانگی نبود، دیگر خبری از آن موجود دور از دسترس ولی خطرناک نبود، لوگان سینمایی یک سرباز زجرکشیده بود. کسی که جاودانگیاش باعث شده بود که بیش از حد نیاز شکنجههای روحی را تحمل کند، کسی که وقتی روگ[5] نیاز به همدردی دارد آنجا است. با اینحال بازی بسیار خوب هیو جکمن[6] و فیلمنامه و کارگردانی قوی برایان سینگر باعث شد که ولورین سینمایی به اندازه ولورین تلویزیونی و کمیک محبوب شود و طرفدار پیدا کند.
با جدا شدن برایان سینگر از سری X-Men بعد از فیلم دوم، شخصیتی که او در حال ساختن بود به کناری انداخته میشود و لوگان تبدیل به همان چیزی میشود که در کمیک بود. یک جنگجوی بی احساس و دور از دسترس. حتی با بازگشت دوباره سینگر در فیلم «X-Men: Days of Future Past» به نظر نمیرسید که خبری از ولورین زجرکشیده فیلم اول و دوم در سری به گوش برسد. سری X-Men و ولورین تبدیل به تمام فیلمهای کمیک بوکی دیگر شده بودند و بنظر میرسید که هیچ راه فراری نباشد، تا آنکه خبر میرسد که جیمز منگولد، کارگردان فیلم «Cop Land» و «Walk the Line»، تصمیم گرفته کمیک بسیار محبوب «Old Man Logan» را تبدیل به آخرین فیلم برای شخصیت لوگان کند و قرار است که هیو جکمن برای آخرین بار این نقش را بازی کند، در اینجا Logan متولد میشود.
همانطور که گفته شد، در یک فیلم کمیک بوکی به سه نکته باید بیش از باقی توجه شود، چون این سه نکته با خود قدرت تیم سازنده را همراه دارند: فضاسازی، شخصیتپردازی و استفاده از بازیگران. برای شروع شاید بهتر باشد به آخرین نکته و اولین نقطه قوت فیلم اشاره کرد. منگولد پیش از Logan نیز اثبات کرده بود که میتواند از بازیگرانش بهترین استفاده را بکند و از آنان بازیهای بیادماندنی بگیرد. در اینجا، قدرت منگولد برای استفاده از بازیگران با قدرت و اشتیاق خود بازیگران ترکیب شده و باعث شده که فیلم مملو از نقشآفرینیهای فراتر از حد انتظار بشود. تیم بازیگری متشکل از هیو جکمن، پاتریک استوارت[7]، ریچارد ای. گرنت[8] و استفان مرچنت[9] بنظر میرسید که بهترینهای بریتانیا را کنار هم جمع کرده.
جکمن پیش از این فیلم نیز اثبات کرده بود که بهترین انتخاب برای بازی در نقش لوگان است و در فیلمهای خارج از سری نیز قدرت بازیگری خود برای نقشهای مختلف را به نمایش گذاشته بود. در Logan جکمن در کنار هفده سال تجربه برای بازی در نقش لوگان، قدرت بازیگری خود بعنوان یک بازیگر جدی درام را نیز به میدان میآورد و لوگان پیر تبدیل به یکی از بهترین هنرنماییهای او، نه تنها در نقش لوگان بلکه در کل فیلموگرافیاش، میشود. در کنار جکمن نیز پاتریک استوارت که با نقش پروفسور چارلز اگزویر[10] غریبه نبوده در اینجا نیز زجر شخصیت خود را که در فاصلهی بین X-Men: Days of Future Past و Logan دچار جنایتهای مختلف شده را به بهترین نحو به نمایش میکشد. دیگر بازیگران فرعی نیز همگی پیش از این فیلم قدرت خود را در نقشهای مختلف نشان داده بودند و در اینجا نیز با کمک منگولد بازیهای فراتر از انتظار نمایش میدهند.
ولی شاید در بین بازیگران فیلم باید به یک نام بیش از دیگر نامها اشاره بشود: دفنه کین[11] در نقش لارا[12]. در دهههای 80 و 90 میلادی در سینما، ما با بازیگران خردسال مختلفی روبهرو شدیم که در کار خود بیهمتا بودند، مانند هیلی جوئل آزموند[13] و الیجا وود[14]، ولی با ورود به قرن جدید، بنظر میرسید که تعداد بازیگران خردسال خوب کاهش یافته. اکثر آنها در فیلمهای اول یا با کارگردانهایی که بازیگردانهای خوبی نبودند بازیهای بسیار بدی ارائه میدادند و سپس در ششمین یا هفتمین بازی خود با کارگردانهای سختگیری مانند دیوید کروننبرگ[15] و لنی آبراهامسون[16] مواجه میشدند و یک بازی قابل قبول از خود ارائه میدادند. در این میان انتخاب بازیگر خردسالی مانند دفنه کین که Logan دومین نقشآفرینی او محسوب میشد برای بازی در یکی از کلیدیترین نقشهای فیلم بنظر یک ریسک بسیار بزرگ میرسید. با اینحال دفنه کین و جیمز منگولد نشان دادند که این ریسک بزرگ ارزش داشت و کین به بهترین نحو از پس لارا برآمد. او تکههایی از نقشآفرینی جکمن در نقش لوگان را استفاده کرده و آن را با بازی خودش ترکیب کرده و در نتیجه، لارا را تبدیل به بهترین جایگزین برای لوگان میکند.
با وجود اینکه بازی بازیگران فیلم مهمترین و بیادماندنیترین نقطه قوت فیلم است، نباید از دیگر نقاط قوت فیلم نیز غافل شد. منگولد برای خلق فضای Logan تصمیم گرفته به جای استفاده از فضای فیلمهای قبلی سری، یک دنیای جدا از آنها خلق کند. داستان فیلم این نکته مثبت را دارد که در آیندهای جدا از سری شکل میگیرد و برای همین بسیار آزادتر است تا با شخصیتها و فضای فیلم بازی کند، از طرفی روند داستان به قدری شخصی و در روند سیارهای بیاهمیت است که باعث میشود اتفاقات فیلم راحتتر منطقی بنظر برسند و تاثیر زیادی روی باقی سری نگذارند. منگولد و Logan به طور کامل مانند جزیرهای هستند که از دیگر تمدن X-Men به دور افتاده و برای همین منگولد به راحتی میتواند با هر گوشه این جزیره بازی کند و از هر تکهی آن استفاده کند. منگولد برای خلق فضای فیلم به سراغ فضای آخرالزمانی[17] و فضای فیلمهای وسترن کلاسیک رفته. فضای فیلمهای سری X-Men اکثراً مملو از رنگهای سرد است و کل فیلم بیشتر فضای فلزگونه دارد، ولی Logan برعکس آنها فضای گرمتری دارد و حتی همانطور که گفته شد حالت ویرانتری از دنیای عادی دارد. منگولد لوکیشنهایی را انتخاب کرده و نماهایی را نشان میدهد که بیشتر به ویرانهتر شدن دنیا اشاره دارد و یادآور استفادههای فیلمهای وسترن کلاسیک مانند «Shane» و یا «High Noon» است
نکته به روند داستانگویی فیلم کمک بسیاری کرده. داستان Old Man Logan برعکس دیگر کمیکها، یک داستان وسترنمانند است. یک مرد (یا یک گروه کوچک) با یک دشمن سازمانیافته و بسیار وحشتناکتر از خودش روبهرو میشود و تصمیم میگیرد که برای محافظت از یک منطقه (یا یک گروه کوچک دیگر) با این دشمن روبهرو بشود و هرچه دارد (از مادیات گرفته تا حتی جانش) را در این جدال از دست بدهد. استفاده و انتخاب منگولد برای خلق یک فضای وسترن کلاسیک در کنار روند داستان باعث شده که فیلم یک فضای کاملاً مستحکم و همخوان پیدا کند. در این میان نیز باید به موسیقی اورجینال مارکو بلترامی[18] و انتخاب موسیقی بینظیر او اشاره کرد. برخلاف اکثر فیلمهای ناآگاه به فضای وسترن که تصور میکنند تفاوتی میان موسیقی و فضای وسترن کلاسیک و اسپاگتی نیست، بلترامی موسیقیهایی را انتخاب کرده و آهنگهایی را برای فیلم ساخته که تاثیرگرفته از آثار انیو موریکونه[19] نیستند و شبیه به موسیقیهایی هستند که در آثار جان فورد[20] استفاده میشد طراحی شدهاند. حتی موسیقی انتهایی فیلم (آهنگ «The Man Comes Around» اثر جانی کش[21]) طوری انتخاب شده که یادآور موسیقی انتهایی فیلم High Noon (آهنگ «Do Not Forsake Me, O My Darlin» اثر تکس ریتر[22]) باشد.
در اینجا نکتهای نمایان میشود، فیلم Logan بشدت تاثیرگرفته از تاریخ سینما است. فیلمهای کمیک بوکی معمولاً ریشه خود را باید در اولین فیلمهای کمیک بوکی (مانند «Batman» و «Superman» دهههای 70 و 80 میلادی) پیدا کنند که آنها نیز ریشههایشان به سینمای وحشت دههی 20 میلادی و سینمای حماسی دهههای 50 و 60 میلادی میرسد. بنابراین میتوان این ادعا را کرد که سینمای کمیک بوکی زاده شده از سینمای حماسی است که با جذب و استفاده از صنعت کمیک و مخاطبانش تبدیل به یک سبک جداگانه شده. در این میان چند فیلم استثناء هستند. مانند Batman که متاثر از سینمای وحشت دهه 20 میلادی و استفاده کارگردانش از سینمای وحشت بریتانیایی دهه 50 میلادی است و یا «Constantine» که بسیار تاثیرگرفته از سینمای وحشت فراطبیعی[23] آمریکا است. در این میان، Logan نیز جزو یکی از این فیلمهای استثنائی محسوب میشود. منگولد به این نتیجه رسیده که فضای کارآگاهی پیچیده شده با حماسی سری X-Men به درد داستان فیلمش نخورده و برای همین به سراغ فضایی جداگانه رفته، و از آنجایی که Old Man Logan مانند یک فیلم وسترن است، منگولد نیز به سراغ بزرگان سینمای وسترن کلاسیک رفته و سعی کرده که فیلمش را شبیه به آثار آنان کند، برای همین بیشتر از آنکه Logan تاثیرگرفته از سینمای کمیک بوکی پیش از خود باشد، تاثیرگرفته از تاریخ سینما است.
در انتها، تنها چیزی که باقی میماند شخصیتپردازی منگولد است. فیلم Logan با وجود جداییاش ولی همچنان ادامهدهنده سری X-Men است. بنابراین شخصیتهایی که منگولد با آنان سر و کار دارد قبل از او ساخته و معرفی شدهاند، پس کاری که او میتواند بکند، گسترش آنها و پایان دادن به روند شخصیتپردازیشان است. ما در اولین فیلم با ولورین روبهرو میشویم و از همان ابتدا یک مشکل اساسی با این شخصیت به ما معرفی میشود: جاودانگی. شخصیتهای بسیاری نه تنها در سینمای کمیک بوکی بلکه در کل تاریخ داستانگویی بشریت با این مشکل دست و پنجه نرم کردهاند، زیرا از ابتدا ما بعنوان انسان برایمان مسئله جاودانگی مقوله جذاب و بحثبرانگیزی بوده. یکی از مشکلاتی که لوگان از اولین فیلم با آن دست و پنجه نرم میکرده، همین جاودانگی و نامیرایی فیزیکیاش بوده که باعث شده بود او بارها در مواجهه با مشکلات بزرگ بتواند پیروز بیرون بیاید و همینطور با تراژدیهای زیادی در طول زندگیاش دست و پنجه نرم کند.
منگولد از این نکته استفاده میکند و شخصیت لوگان را طوری جلو میبرد که مخاطب بتواند اثرات این جاودانگی را ببیند. ما در طول فیلم با شخصیتی همراه میشویم که در ظاهر همان لوگانی است که بعنوان ولورین به ما معرفی شده بود و بارها از پس هزاران دشمن کوچک و بزرگ برآمده و از نظر فیزیکی بسیار قویتر از یک انسان عادی است، ولی منگولد اینبار به سراغ چیزهایی میرود که با رفتن سینگر از سری به فراموشی سپرده شد. ما در Logan به درون ذهن شخصیتهای شناخته شده میرویم. در فیلم ما با لوگان بعنوان یک همراه انسانی روبهرو میشویم نه یک قهرمان به دنبال نجات دادن جهان. یکی از نکاتی که اتفاقات شخصی فیلم و دوری فیلم از دنیای بزرگتر بیرون به همراه دارد همین است. یک داستان بسیار شخصی که باعث میشود ما بتوانیم با قهرمانی که پیش از این برایمان معرفی شده احساس نزدیکی بیشتری پیدا کنیم.
ولی منگولد در کنار شخصیتهای از پیش ساخته شده، مسئولیت ساخت شخصیتهای جدید را هم برعهده دارد. او باید لارا را به مخاطبی که با لوگان بزرگ شده معرفی کند و این مشکلی است که اگر به درستی با آن برخورد نشود، نه تنها فیلم را به نابودی میکشاند بلکه احتمال دارد کل سری را از بین ببرد. ولی منگولد نشان میدهد که میتواند از پس خلق شخصیتهای تازه نیز بربیاید و برای این کار از یکی از معضلات بزرگ سینمای کمیک بوکی استفاده میکند: خلق یک شخصیت بر اساس یک شخصیت دیگر، اما به صورتی تازه. در سینمای کمیک بوکی ما با یک معضل بزرگ روبهرو هستیم و آن هم وجود یک مخاطب آشنا به همهی اتفاقات و شخصیتها است. سینما از ابتدای وجودش اقتباس را با خودش حمل کرده ولی وقتی به سینمای کمیک بوکی میرسد نه تنها باید اقتباس کند، بلکه باید گذشته و آینده منبع اقتباس را نیز زیرنظر داشته باشد. برای همین زمانی که شخصیتی در یک فیلم کمیک بوکی ساخته میشود که قرار است به یک شخصیت دیگر شباهت داشته باشد، معمولاً به قدری این دو را شبیه به یکدیگر میسازند که با از بین رفتن یکی، بنظر نمیرسد که فیلم یا آن سری دچار مشکل شده باشد.
منگولد که از این مشکل آگاه است، به خوبی تعادل را برای لارا نگه میدارد. لارا شخصیتی است که باید شبیه به لوگان باشد و در صورت از بین رفتن لوگان بتواند جای او را بگیرد، ولی از طرفی، لارا نباید یک کپی مونث از لوگان باشد. باید شخصیتی جداگانه داشته باشد که مخاطب بتواند به او بعنوان یک قهرمان جدید نگاه کند نه ورژن دیگری از ولورین. منگولد به خوبی و با زیرکی بسیار قسمتهایی از شخصیت لوگان در طول هفده سال نمایش او روی پرده نقرهای را میگیرد و در ابتدا تنها همانها را نشان میدهد. مخاطب با لارا ارتباط برقرار میکند چون همان چیزهایی را درونش میبیند که درون لوگان دیده. هرچه فیلم جلوتر میرود، منگولد آرام آرام تکههای لوگان را کمرنگتر میکند و شخصیت مستقل لارا را نمایان میکند. در انتهای فیلم، ما دیگر با یک کپی از لوگان روبهرو نیستیم، بلکه با شخصیتی روبهرو میشویم که با لوگان شناختهشده در ذهن ما تفاوتهای بسیاری دارد. در اینجا ما باید قبول کنیم که لارا قرار نیست ورژن دوم ولورین باشد و ما با یک شخصیت جدید روبهرو شدهایم.
سینمای کمیک بوکی، دنیای خاص خود و مخاطب خاص خود را دارد. در این سینما شخصیتها، بازیگران و فضاسازی در یک دنیای ایزوله متولد میشوند و در یک دنیای ایزوله نیز از بین میروند. در این میان فیلمهایی که شروع کننده یک شخصیت باشند معمولاً بسیار عالی عمل میکنند ولی فیلمهایی که قرار است آن شخصیت را به نهایت وجودش برسانند ضعیفتر ظاهر میشوند؛ بنابراین فیلمی مانند Logan که یک شخصیت تکه شده در این هفده سال را به دوش میکشد، باید از موانع زیادی عبور کند و شاید در نهایت فیلمی قابل قبول بشود. این که جیمز منگولد و هیو جکمن با اشتیاق فراوان برای خلق این فیلم جلو آمدند، این نکته که منگولد نشان داده که از تاریخ سینما بسیار میشود استفاده کرد، این که در این فیلم ما باید با یکی از محبوبترین شخصیتها خداحافظی کنیم و هزاران نکته دیگر دست در دست یکدیگر دادهاند تا Logan تبدیل به فیلمی فراتر از یک دنبالهی ساده بشود. در سینمای کمیک بوکی قلههای زیادی وجود دارد. زمانی که در سال 1988 میلادی Batman اکران میشود و به مخاطبان سینمای جدیدی به نام سینمای کمیک بوکی را معرفی میکند، زمانی که در سال 1998 فیلم Blade اکران میشود و به مخاطبان سینما یادآوری میکند که باید سینمای کمیک بوکی و داستانهایش را جدی گرفت، و میتوان گفت که شاید یکی از این قلهها در سال 2017 و با اکران Logan و پایان دادن به محبوبترین شخصیت کمیک بوکی یک سری بلند اتفاق افتاده باشد.
[1] James Mangold
[2] Bryan Singer
[3] Logan
[4] Wolverine
[5] Rogue
[6] Hugh Jackman
[7] Patrick Stewart
[8] Richard E. Grant
[9] Stephen Merchant
[10] Professor Charles Xavier
[11] Dafne Keen
[12] Laura
[13] Haley Joel Osment
[14] Elijah Wood
[15] David Cronenberg
[16] Lenny Abrahamson
[17] Post-Apocalyptic
[18] Marco Beltrami
[19] Ennio Morricone
[20] John Ford
[21] Johnny Cash
[22] Tex Ritter
[23] Supernatural
منبع متن: pardisgame