مَثَلی رایج است که می‌گویند بهترین تکنولوژی، آنی است که اصلاً سر راه آدم قرار نگیرد، اما قابلیت چندلمسی، خودش به میان آمده تا اصلِ راه را از نو مشخص کند و نشان بدهد که از کدام سمت می‌رود و به کجا می‌رود. به‌وسیله‌ی همین تکنولوژی چندلمسی است که می‌توانیم افکارمان، احساسات آنی و لحظه‌ای‌مان و اندیشه‌های فرّارمان را به زبانِ دستورات کامپیوتری ترجمه کنیم. تکنولوژی لمسی در دهه‌ی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ همواره رو به بهبود داشت و اغلب کاربردهای آن یا در مراکز دانشگاهی بود و یا آن را برای مقاصد پژوهشی و صنعتی به‌کار می‌بردند. شرکت موتورولا نوعی کامپیوتر لمسی ساخت که اصلاً جا نیفتاد؛ شرکت اچ‌پی هم همین‌طور. شرکت‌ها و مراکز تحقیقاتی مختلف روزبه‌روز بیشتر و بیشتر در زمینه‌ی رابط کاربری انسان‌دستگاه دست به آزمایش‌های متنوع می‌زدند. دستگاه‌های چندلمسی هم که سابق بر آن وجود داشتند و خود باکستن نمونه‌ای از آن را در دستگاه تبلت‌مانند خود در دانشگاه تورونتو به‌کار برده بود. روزبه‌روز بر دقت، سرعت پاسخگویی و سهولت کاربری همین دستگاه‌های چندلمسی افزوده می‌شد.

اما هنوز مانده بود تا تکنولوژی چندلمسی کاملاً همه‌گیر شود؛ ماجرا مهندسی را کم داشت که مسئله‌ای شخصی به او انگیزه‌ای مضاعف داده باشد. مهندسی که از ناحیه‌ی دست دچار صدمات جدی بود. دیگر از بخت‌واقبال این مهندس هیچ نمی‌گوییم که باعث شد تکنولوژی ساخته‌ی دست او، عاقبت از یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های حوزه‌ی تکنولوژی در تمام جهان سر در بیاورد.

وین وسترمن[۱] دانشجوی دکترای مهندس برق دانشگاه دلاویر بود. او در سال ۱۹۹۹ از پایان‌نامه‌ی دکتری خود دفاع کرد. پایان‌نامه‌اش «تشخیص حرکت دست و انگشتان و شیوه‌ی کار قوسی در صفحات چندلمسی» نام داشت و وی در صفحه‌ی تقدیمی آن پایان‌نامه چنین چیزی نوشته بود:

این پایان‌نامه تقدیم می‌شود به

مادرم، بِسی[۲]

که فهمید چطور باید با دردهای مزمنش به راه‌های مختلف و هوشمندانه کنار بیاید

و همه‌ی آن شیوه‌ها را به من آموخت.

مادر وین در ناحیه‌ی پشت دچار دردهای مزمن بود و بالاجبار بیشتر مدت شبانه‌روز را در تخت می‌گذارند. اما به این سادگی‌ها انگیزه و امید خود را نمی‌باخت. مثلاً می‌رفت و سیب‌زمینی برمی‌داشت و به تخت خود برمی‌گشت و به حالت درازکش، تک‌تک سیب‌زمینی‌ها را پوست می‌کند و باز از روی تخت بلند می‌شد و به آشپزخانه می‌رفت تا سیب‌زمینی‌ها را بپزد و غذایی برای خانواده درست کند. جلسات انجمن‌شان را نیز در اتاق پذیرایی خانه‌شان برگزار می‌کرد. وی دبیر انجمن زنان دانشگاهی آمریکا[۳] بود. هم به‌رغم اینکه تمام‌مدت روی تخت خود دراز می‌کشید، اما مشتاقانه در روند جلسه مشارکت می‌کرد. او زنی بود جسور و راه‌هایی پیدا کرده بود که با وجود رنج‌بردن از دردی مزمن، بتواند کارهای همیشگی‌اش را انجام بدهد. پسر او هم درست به‌سیاق مادر با دردهای مزمنش کنار می‌آمد. اگر وین و مادرش بسی دچار دردهایی مزمن نبودند و با سرسختی تمام، بر دردهای خود غلبه نمی‌کردند، احتمال داشت که تکنولوژی چندلمسی هرگز به آیفون راه پیدا نکند.

میزان مشارکت وسترمن در ساخت آیفون همواره از چشم همگان مخفی مانده است.

البته میزان مشارکت وسترمن در ساخت آیفون همواره از چشم همگان مخفی مانده است. علت این پنهان‌کاری هم یک چیز بیشتر نیست؛ سیاست مخفی‌کارانه و جنون‌آمیز اپل مبنی بر حفظ اسرار شرکت در هر حال. اپل به وسترمن اجازه‌ی مصاحبه نمی‌دهد و اگر کسی با او مصاحبه کند، حق ندارد نام او را به‌عنوان منبع و طرف مصاحبه‌شونده بیاورد. البته من با الن هوئرل[۴]، خواهر او، مصاحبه کرده‌ام. الن بسیاری از پیشینه‌ی خانوادگی خاندان وسترمن را به من گفت و مرا از خیلی مسائل آگاه ساخت.

وین در سال ۱۹۷۳ در شهر کانزاس[۵] واقع در ایالت میزوری[۶] به‌دنیا آمده و در شهری کوچک به‌نام ولینگتن[۷] بزرگ شده. شهر ولینگتن احتمالاً در مرکزی‌ترین نقطه‌ی جغرافیایی کشور آمریکا قرار گرفته و هیچ‌جایی از این شهر، به قلب آمریکا نزدیک‌تر نیست. خواهرش از او ده سال بزرگ‌تر است. بسی و هاورد[۸]، والدین خانواده، افرادی روشن‌فکر بودند، آن هم در دوره‌وزمانه‌ای که روشن‌فکری ابداً در منطقه‌ی روستایی و دورافتاده‌ی ولینگتن رواج نداشته. هاورد اولین بار به‌عنوان معلم دبیرستان استخدام می‌شود، اما دیری نمی‌پاید که او را از مدرسه اخراج می‌کنند، چرا که اصرار فراوان داشته تا موضوع تکامل طبیعی را نیز در میان موضوعات درسی بگنجاند و برای دانش‌آموزان توضیح بدهد.

وین از همان دوران کودکی نشان داد که بسیار مشتاق سرهم‌کردن چیزهای مختلف است. هوئرل می‌گوید: «مادر و پدرم هرچه اسباب‌بازی لِگو را که تا آن زمان در آمده بود، برای وین می‌خریدند.» وقتی وین پنج‌ساله بود، والدینش به او پیانو آموختند. خواهر وین می‌گوید که سرهم‌بندی چیزهای مختلف و نواختن پیانو، دو چیزی بوده‌اند که باعث شده‌اند برادرش روحیه‌ای ابداع و نوآوری داشته باشد و این روحیه در او تقویت شود. عادت داشته‌اند که توی اتاق پذیرایی خانه‌شان ریل قطار اسباب‌بازی را دورتادور و در میان اسباب‌ووسایل مختلف خانه بچینند و قطار را رویش بگذارند و روشنش کنند تا در میان همه‌ی آن اثاث مختلف، دائم دور خودش بچرخد. هوئرل می‌گوید: «والدین‌مان فکر می‌کردند پسرک برای خودش یک‌پا نابغه است.» وضع هوش وین هم روزبه‌روز بهتر می‌شد و چیزهایی از خودش نشان می‌داد. خواهر وین می‌گوید: «می‌توانم به ضرس قاطع خدمت‌تان عرض کنم که وقتی برادرم تنها پنج سال داشت، از خیلی همکلاسی‌های من هم زودتر مسائل مختلف را متوجه می‌شود و از قضایا سر در می‌آورد. اصولاً زودتر از هر کس دیگری متوجه ماجرا می‌شد. برای همین کتاب‌های کلاسیک دنیا را به دستش دادند تا بخواند و اشتراکی هم از مجله‌ی ساینتیفیک امریکن[۹] برایش گرفتند.»

بسی مجبور می‌شود پشتش را عمل کند. همین عمل آغازگر دردی است طولانی‌مدت که تا زمان‌های دراز با بسی می‌ماند. هوئرل می‌گوید: «عمل مادر هم یکی دیگر از مسائل بسیار مهم خانواده‌ی ماست. یک سال بعد از اینکه مادر عمل کرد، به‌خاطر درد مزمن و همیشگی‌اش دیگر هیچ کاری نمی‌توانست انجام بدهد.» الن که در زمان افتادنِ مادرشان توی بستر، دختری نوجوان بوده، «وظایف روزمره‌ی مادری» را در قبال وین برعهده می‌گیرد. هوئرل می‌گوید: «یک‌جورهایی مجبور بودم خودم بزرگش کنم. باید نمی‌گذاشتم خودش را به دردسر بیندازد.»

وقتی الن از خانه می‌رود تا راهی کالج شود، برادرش منزوی و تنها بر جای می‌ماند. وین تا پیش از این هم چندان با دیگر بچه‌های هم‌سن‌وسال خودش نمی‌جوشید و حالا با رفتن خواهر، مجبور شده بود تا وظایف خانه‌داری را نیز بر عهده بگیرد. خواهرش می‌گوید: «باید غذا می‌پخت، خانه را مرتب می‌کرد، لباس‌ها را می‌شست و روی بند می‌انداخت و همه‌ی کارهای دیگر خانه را دست‌تنها انجام می‌داد. آن‌موقع هشت سالش بیشتر نبود.» وسترمن از همان اوایل دوران نوجوانی شروع کرد به اختراع ابزارووسایل مختلف. به مدرسه‌ای می‌رفت که پدرش در آن مشغول به‌کار بود و توی آزمایشگاهش، با مدارهای مختلف سروکله می‌زد و لوازم برقی مختلف را سرهم می‌کرد. پدر وین برای بچه‌های مدرسه کیت‌های آموزشی مختلف می‌خرید که به بچه‌ها چیزهایی راجع‌به مدار و الکتریسیته می‌آموختند و وقتی بچه‌ها، بعضی از کیت‌ها را نابود می‌کردند و از کار می‌انداختند، وین می‌آمد و قطعات‌شان را سرهم می‌کرد تا بشود دوباره از آن‌ها استفاده برد.

همین عمل آغازگر دردی است طولانی‌مدت که تا زمان‌های دراز با بسی می‌ماند.

او به‌عنوان دانش‌آموز ممتاز مدرسه فارغ‌التحصیل شد و کسی بود که خطابه‌ی فارغ‌التحصیلی مدرسه‌شان را در آن سال قرائت کرد. بلافاصله بعد از فارغ‌التحصیلی، مستقیم به دانشگاه پردو[۱۰] رفت. بعد از ورود به دانشگاه، تاندون‌های مچ دستش عیب کردند و این بیماری آزاردهنده و مزمن، در ادامه‌ی عمر با او همراه ماند. وین عادت داشت توی دانشگاه ساعت‌های متمادی پشت میزی بنشیند و با کامپیوترِ جلویِ روی خود مقالات مختلف بنویسد و به پژوهش بپردازد. دیری نگذشت که متوجه شد که این عادت، برای مچ دست‌هایش به‌شدت مضر است. اما وین به‌جای اینکه انگیزه‌ی خود را از دست بدهد، به‌دنبال پیدا کردن راهی افتاد تا خودش مشکلش را حل کند و دستگاهی بسازد تا دیگر مچ دست‌هایش اذیت نشوند. وین نوعی کیبورد ارگونومیکِ ساختِ شرکت کینِیسیس[۱۱] را خریداری کرد و چرخ‌هایی ریز زیر آن کیبورد کار گذاشت تا بتواند موقع تایپ‌کردن مطالب، دست‌هایش را به‌راحتی جلووعقب ببرد و این‌گونه، از فشار دائمی بر مچ دست‌هایش بکاهد. این دستگاه ابداعی آن‌قدر خوب بود که وین به‌فکر افتاد آن را به‌عنوان اختراعی از آن خود ثبت کند. البته نظر اداره‌ی ثبت اختراعات شهر کانزاس با نظر وین متفاوت بود. وین که از جواب سرد اداره‌ی ثبت اختراعات مأیوس نشده بود، به دفتر شرکت کینیسیس واقع در واشنگتن رفت و طرح خود را برای مدیران آنجا توضیح داد. مدیرهای شرکت کینیسیس به‌وضوح از طرح پیشنهادی وین خوش‌شان آمده بود، اما متأسفانه قیمت تمام‌شده‌ی تولید و ساخت این دستگاه در تعداد بالا گران می‌افتاد.

وین دوران تحصیل در دانشگاه پردو را خیلی زود به‌پایان برد و بعد، به‌دنبال یکی از اساتید محبوبش، یعنی نیل گالگر[۱۲] راهی دانشگاه دلاویر شد. وین در آن زمان بسیار به موضوع هوش مصنوعی علاقه‌مند شده بود و قصد داشت که دوره‌ی تحصیل دکترای خود را تحت نظارت دکتر جان الایس[۱۳]، استاد تحسین‌شده و موفق دانشگاه دلاویر، بگذراند. اما با ادامه‌ی دوران تحصیل، تمرکز بر یک حوزه‌ی خاص برای وین دشوار و دشوارتر مي‌شد.

در همین زمان درد مزمن ناحیه‌ی مچ وسترمن شدیدتر از هر زمان دیگری برگشته بود. بعضی روزها شدت درد او به‌حدی بود که نمی‌توانست بیش از یک صفحه مطلب توی کامپیوترش تایپ کند.

وسترمن بعدها در مصاحبه‌ای گفته: «دیگر حتی تاب و توان نداشتم که فقط یک دکمه‌ی دیگر را فشار بدهم.» تعداد مصاحبه‌های وسترمن از تعداد انگشتان دست هم تجاوز نمی‌کند. اکثر مصاحبه‌های او مربوط به دورانی است که هنوز در شرکت اپل به‌استخدام در نیامده بود و از اینجا به‌بعد، هروقت از او نقل‌قول کرده‌ام، به یکی از همان مصاحبه‌های کم‌شمار او ارجاع داده‌ام. او بالاجبار و از سر ناچاری به‌دنبال این افتاد تا شیوه‌هایی دیگر را جایگزین کیبورد کند. وسترمن می‌گوید: «متوجه شدم که وقتی با وسایلی کار می‌کنم که مقاومت‌شان کاملاً صفر است، دست‌هایم خیلی دیرتر از حالت عادی درد می‌گیرند. منظورم کارکردن با دکمه‌های نوری یا صفحات لمسی‌خازنی است.»

وین به این فکر افتاد تا حوزه‌ی پژوهش‌های خود را به سویی ببرد تا بتواند راه‌هایی بیابد و صفحاتی بسازد که کار با آن‌ها دردسر کمتری برای شخص خود او داشته باشد. او گفته: «به‌دنبال راهی افتادیم که کار با آن، برای دست درد کمتری ایجاد کند. اما در آن زمان چیزی به‌اسم تبلت توی بازار موجود نبود. شرکت‌هایی که در آن زمان صفحات لمسی می‌ساختند، به دکتر الایس گفتند که هیچ‌کدام از محصولات‌شان نمی‌تواند لمس همزمان چند انگشت را تشخیص بدهد.»

وسترمن گفته است: «آخرش این شد که خودمان شروع کردیم به ساختن همه‌چیز از صفر.» از آن نقطه به‌بعد، وسترمن و استادش تمام تلاش خود را معطوف ساخت صفحه‌ی لمسی تازه‌ای کردند که در بازار وجود نداشت و در نهایت، وسترمن از موضوع اصلی پایان‌نامه‌ی دوره‌ی دکترای خود «منحرف شد»، همان پایان‌نامه‌ای که قرار بود در زمینه‌ی هوش مصنوعی به رشته‌ی تحریر در بیاید. وین وسترمن بالاخره برای انجام کارش الهام لازم را گرفته بود و ایده‌هایی در سر داشت تا بتواند صفحه‌ای لمسی بسازد که همزمان لمس چند انگشت را تشخیص بدهد و هیچ‌گونه مقاومتی هم در برابر فشار نداشته باشد. وسترمن در مصاحبه‌ای گفته است: «من خودم پیانو می‌نواختم و برای همین، استفاده از هر ده انگشت به‌نظرم جالب و طبیعی می‌آمد. به همین دلیل دنبال راهی بودم تا شیوه‌ی تعامل دست کاربر با دستگاه، شبیه دست نوازنده‌ای باشد که مشغول نواختن سازی موسیقایی است.»

وسترمن و الایس با کمک یکدیگر صفحه‌ای لمسی می‌سازند که هیچ دکمه‌ای ندارد و حرکات مختلف دست را نیز تشخیص می‌دهد. آن‌ها برای ساخت این صفحه‌ی لمسی از الگوریتم‌هایی استفاده می‌کنند که قبلاً موقع کار بر روی پروژه‌ی هوش مصنوعی ساخته بودند. این الگوریتم‌ها می‌توانستند حرکات پیچیده‌ی انگشتان و همچنین لمس همزمان چند انگشت را تشخیص بدهند. اگر این دو نفر می‌توانستند به هدف خود برسند و صفحه‌ی لمسی را به‌بهترین نحو بسازند، تکنولوژی ساخته‌ی دست آن‌ها بدل می‌شد به موهبتی آسمانی برای مبتلایان به بیماری آسیب فشار تکراری[۱۴]. یعنی کسانی درست مانند شخص وین. ضمناً، این شیوه شاید بدل می‌شد به راهی ایدئال‌تر برای ورود داده به کامپیوتر. چه چیزی از این بهتر؟

«همیشه با تردید و دودلی به حاصل کارمان نگاه می‌کردند.»

اما تلاش وسترمن و استادش به‌چشم عده‌ای دیگر از هم‌دانشگاهی‌های او عجیب آمد. آخر چه کسی ترجیح می‌داد به‌جای تایپ‌کردن، مدتی طولانی دست خود را روی صفحه‌ای صاف بگذارد و دائم تق‌تق‌تق به آن ضربه بزند؟ ضمناً، چند دهه می‌شد که کیبورد، اصلی‌ترین راه ارتباطی بین انسان و کامپیوتر بود و هر کاربری، به‌وسیله‌ی همین کیبورد منظور خود را به کامپیوتر می‌فهماند. وسترمن گفته: «وقتی نتیجه‌ی اولین آزمایش‌های‌مان را برای تایپ بر روی صفحات صاف کامپیوترهای خانگی پیش روی دیگران می‌گذاشتیم، همیشه با تردید و دودلی به حاصل کارمان نگاه می‌کردند. اما به‌کمک الگوریتم‌هایی که طراحی کرده بودیم، تایپ بر روی صفحه‌ی تخت خیلی راحت و ساده و دقیق به‌نظر می‌رسید، هرچند، کاربری که با این شیوه مشغول تایپ می‌شد، تجربه‌ی چندان خوش‌آيندی نداشت.»

دکتر الایس استاد راهنمای وسترمن بود. الایس می‌توانست با مهارت و دانش لازم خود، الگوریتم‌هایی را که وین نوشته است، به زبان سخت‌افزاری برگرداند. نیل گالگر که در دانشگاه دلاویر مدیر گروه شده بود، ترتیبی داد تا دانشکده بودجه‌ای به این دو نفر اختصاص بدهد و آن‌ها بتوانند با دریافت این کمک مالی، نخستین نمونه‌ی دستگاه‌شان را بسازند. وسترمن توانست حمایت بنیاد ملی علوم[۱۵] را نیز برای همین پروژه جلب کند.

وسترمن تمام تحقیقات و تلاش‌های خود و حتی موضوع پایان‌نامه‌اش را به ساخت دستگاهی اختصاص داد که به‌زودی زود نزد جهانیان به دستگاه چندلمسی معروف می‌شد. وسترمن الگوریتمی طراحی کرده بود برای «تشخیص یکپارچه‌ی ورودی‌ها» و به‌کمک همین الگوریتم، دستگاهش می‌توانست هم ضربات واحد را تشخیص بدهد، هم چند نقطه‌ی لمس همزمان را. می‌شد بدون کوچک‌ترین دردسری از حالت تایپ مطالب تغییر حالت داد و به حالتی رفت می‌شد با لمس همزمان چند انگشت، محتویات برنامه‌های مختلف را تغییر داد و با آن کار کرد. چنین ایده‌ای شبیه چیزی است که جایی دیده‌ایم، مگر نه؟ آدم هروقت بخواهد، می‌تواند کیبورد را جلوی روی خودش باز کند و هروقت لازمش نداشته باشد، می‌بنددش و می‌گذاردش کنار.

اما وین تمام تمرکز خود را روی این قرار داده بود تا بتواند حرکاتی متفاوت را برای دستگاه خود تعریف کند که با همان حرکات، جای موس و کیبورد را بگیرد. مثلاً یکی از این حرکات این بود که کاربر به‌نوعی صفحه را نیشگون بگیرد و با همین نیشگون‌گرفتن… نه، اشتباه فکر کردید، در آن زمان نیشگون‌گرفتن برای بزرگنمایی به‌کار نمی‌رفت، بلکه با آن، فایل انتخاب‌شده را کات می‌کردند. اگر کاربر دستش را به‌سمت راست می‌چرخاند، برنامه‌ی انتخابی اجرا می‌شد. اگر دستش را با همان حالت به‌سمت چپ می‌چرخاند، برنامه‌ی انتخابی بسته می‌شد. وسترمن تعداد زیادی از این حرکات مختلف برای عملکردهای گوناگون در کامپیوتر تعریف کرد و معتقد بود که با این حرکات، می‌شود رابطه‌ی انسان و کامپیوتر را دوباره از نو ساخت و میزان بهره‌وری آن را بسیار بالا برد.

البته انگیزه‌ی اصلی وسترمن هنوز این بود که نحوه‌ی کار با کیبورد را برای کاربران راحت‌تر کند؛ کار با صفحه‌ی ابداعی او تکرار کمتری می‌طلبید و با فشار کمتر دست، می‌شد دستورات سابق را وارد کرد. اصلی‌ترین و صادق‌ترین گواه این مدعا، خود پایان‌نامه‌ی دکتری وین وسترمن بود. پایان‌نامه‌ای با بیش از سیصد صفحه حجم که خود وین با استفاده از صفحه‌ی ساخته‌ی خویش، آن را تمام‌وکمال تایپ کرده بود. او می‌گفت: «با توجه به اینکه هر روز از این نمونه‌ی اولیه استفاده کرده‌ام تا پایان‌نامه‌ام را بنویسم، می‌توانم بگویم که سامانه [ی صفحه‌ی چندلمسی]، سامانه‌ای است کاربردی و با میزان بهره‌وری بالا که نسبت به ترکیب قدیمی موس و کیبورد، فشار جسمانی بسیار کمتری به کاربر خود وارد می‌کند.» پایان‌نامه‌ی او در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. وسترمن نوشته است: «طی چند سال گذشته و با رشد روزافزون اینترنت، سرعت نفود کامپیوتر در میان کارهای روزمره‌ی ما و همچنین سبک زندگی‌مان افزایش یافته است.» همین رشد روزافزون ضریب نفوذ کامپیوتر در میان مردم، باعث شده بود که ناکارآمدی ترکیب کیبورد و موس، باعث بروز «بیماری‌های توان‌فرسا» در میان مردم شود. وسترمن چیزی نوشت که گروه آتگت شرکت اپل نیز کاملاً با او موافق بود. وسترمن نوشته بود که «کیبورد رایج که دستگاهی است مکانیکی، هرچقدر هم که قدرتمند و محکم باشد، باز نمی‌تواند چنان که باید و شاید با پتانسیل‌های گرافیکی نرم‌افزارهای امروزی همخوانی داشته باشد و با ملزومات این نرم‌افزارهای تازه منطبق باشد.» بر همین اساس، «اگر به‌جای کیبورد مکانیکی، صفحه‌ای چندلمسی به‌کار گرفته شود که حرکات مختلف دست را تشخیص بدهد… آن‌گاه ارتباط دست انسان و دستگاه کامپیوتر دستخوش تحولاتی بنیادین و شگرف خواهد شد.» چقدر که وین وسترمن راست می‌گفت.

 

[۱] Wayne Westerman

[۲] Bessie

[۳] American Association of University Women

[۴] Ellen Hoerle

[۵] Kansas

[۶] Missouri

[۷] Wellington

[۸] Howard

[۹] Scientific American

[۱۰] Purdue

[۱۱] Kinesis

[۱۲] Neal Gallagher

[۱۳] John Elias

[۱۴] Repetitive strain injury

[۱۵] National Science Foundation

 

قسمت‌های گذشته:

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش اول)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (مقدمه/بخش دوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش اول)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش دوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل اول/بخش سوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل دوم/بخش اول)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل دوم/بخش دوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل دوم/بخش سوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل دوم/بخش چهارم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل سوم/بخش اول)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل سوم/بخش دوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل سوم/بخش سوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل سوم/بخش چهارم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل چهارم/بخش اول)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل چهارم/بخش دوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل پنجم/بخش اول)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل پنجم/بخش دوم)

پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل پنجم/بخش سوم)

مطلب پاورقی دنباله‌دار کتاب «یگانه دستگاه: تاریخچه مخفی آیفون» (فصل پنجم/بخش چهارم) برای نخستین بار در دیجی‌کالا مگ منتشر شده است.

منبع متن: digikala