فیلم «کاپیتان فانتاستیک» از آن دسته آثاری است که بر سرش مناقشه زیاد وجود دارد. فیلمی که مت راس آن را سال ۲۰۱۶ ساخت. پوسترش را که نگاه کنید ممکن است با یکی از فیلمهای وس اندرسون اشتباهش بگیرید. بهخاطر جماعتی، از ویگو مورتنسن گرفته تا ۶-۷ بچهی کوچک و بزرگ، که مستقیم داخل دوربین زل زدهاند و لباسهای عجیب و غریب تنشان است. حتی پنج دقیقهی اول «کاپیتان فانتاستیک» هم ممکن است بهنظرتان برسد کاراکترها مدل شخصیتهای فانتزی وس اندرسون هستند. اما جلوتر که میرویم میفهمیم همه چیز در جهان واقعی میگذرد و از اینجا همه چیز خراب میشود.
در نقد فیلم کاپیتان فانتاستیک خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
بن (ویگو مورتنسن) پدر هفت بچه است که بزرگترینشان پسر ۱۸ سالهاش است و کوچکترینشان دختر ۸ سالهاش. و به خواستهی بن همهی آنها در جنگل زندگی میکنند. چرا؟ چون میخواهند از سیستم حکومتی، نظام سرمایهداری، غذاهای غیرارگانیک و قوانین بشری از نظر بن بیمورد و دروغها و خلاصه پلیدیهایی که در ما آدمهای معمولی وجود دارد، دور بمانند. هر روز ورزش و تمرین و کوهنوردی برای سالم نگهداشتن بدنشان. خوردن غذاهای طبیعی و بچههایی که نابغه هستند چون پدرشان معنی همهی کلمات را به آنها توضیح میدهد. فرقی ندارد چه سنی داشته باشند! اینطوری است که آقای مت راس که خودش بازیگر است و در کارنامهاش فقط یک فیلم دیگر به اسم «۲۸ اتاق هتل» دارد که اثر مطرحی نیست، خواسته فیلمی در ستایش خانواده و آزادی بسازد که گاهی لحن کمیک میگیرد ولی اتفاقا مشکلش اینجاست که زیادی فیلمش را جدی گرفته است!
خواندن کتابهای مارکس و منشور حقوق بشر و اینکه پسر بزرگتر خانواده در روزگاری که جوانها اصولا مطالعه نمیکنند و فرق چپ و راست را نمیدانند، بین اینکه تروتسکیست باشد یا مائویست گیر افتاده، فیلم را تبدیل به اثری متکبرانه میکند که میخواهد خودش را در زمرهی آثار روشنفکری جا بزند ولی منطقش حسابی لنگ میزند.
از آنجا که فعلا سینماها تعطیل است و همه هم دنبال فیلمهای جذاب میگردند بد نیست سری به آرشیو فیلمهای قدیمیتر چند سال اخیر سینمای ایران و جهان بزنیم. در این سری مطالب فیلمهایی را معرفی میکنیم که بعضی از آنها شاید مهم هم نباشند اما در کل ارزش دیده شدن دارند و در این روزهای قرنطینه سرگرمتان میکنند
برای تحلیل منطق فیلم میخواهم از اثری دیگری مثال بزنم که همین چند سال پیش با مضمونی نسبتا مشابه ساخته شد: «به سوی طبیعت وحشی(into the wild) » ساختهی شان پن با بازی درخشان امیل هرش در مورد پسر بااستعدادی بود که یک روز خانه و خانواده خوب و زندگی مرفهش را ول میکند تا زندگی رها در دل طبیعت را تجربه کند و سرانجام در دل طبیعت هم از دنیا میرود. کاراکتر کریستوفر مکندلز، قهرمان آن فیلم، در کمال آگاهی مسیرش را انتخاب میکند. پله به پله جلو میرود. بعد از گذر از اولین منزل نامش را از کریستوفر به سوپرترمپ تغییر میدهد: یعنی «ابرولگرد». رهاییاش اعتبار دارد چون آگاهانه و با اختیار خودش صورت میگیرد. با طبیعت یکی میشود و از آن انرژی میگیرد ولی در فیلم «کاپیتان فانتاستیک» در حقیقت پدر مستبد و اتفاقا کوتهفکری داریم که هفت کودک را دور از اجتماع نگهداشته و به این کارش افتخار هم میکند و کارگردان هم احتمالا گمان کرده تماشاگران فیلمش باید برای این خانواده که خودشان را دور از پلیدیهای جامعه در جنگل حبس کردهاند، کف بزنند چون آنها به جای روسای جمهور ابرقدرتها، هوادار تئوریهای نوآم چامسکی هستند و روز او را جشن میگیرند.
یک ساعت اول فیلم حداقل برای من واقعا عصبیکننده بود. هر دقیقهاش کاراکترها مشغول افاضه فضل بودند و مثلا قرار بود نقش خانوادهای را بازی کنند که هم به هم وابستهاند و هم پدرشان در کمال دموکراسی بین آنها سیستم گفتوگو را برقرار کرده است. مشکلم این بود که پشت این منطق، حماقتی پنهان بود. این آدمها با اختیار خودشان مسیرشان را انتخاب نکرده بودند. دموکراسی در کار نبود و درنتیجه قهرمان داستان یعنی بن در حقیقت آدم بد احمقی بود که فقط بازی درخشان ویگو مورتنسن وادارتان میکرد نگاهش کنید. درست بعد از یک ساعت و ده دقیقه وقتی یکی از بچهها جلوی پدرش میایستد، همان جا که اتفاقات پشت سر هم باعث میشود برای نیم ساعت بنیان خانواده دوستداشتنی به هم بریزد فیلم تبدیل به اثری درست با منطق روایی درست میشود.
از این مدل فیلمها در سالهای اخیر زیاد ساخته شدهاند. فیلم چندان دیده نشده «شرق» ساخته کارگردان ناشناختهای به نام زال باتمانگلیج داستان گروهی را روایت میکرد که از شهر دور شده بودند و به جنگل پناه برده بودند و در حرکات پارتیزانی با سازمانهایی که باعث آلودگی محیط زیست یا کشتن حیوانات میشد، مبارزه میکردند. منطق آن فیلم هم درست بود و اتفاقا فیلم خوبی هم بود. آدمها با هم مخالفت میکردند و تصمیم میگرفتند بدون اینکه از حقوق بشر و کتابهای مارکس فکت بیاورند. چه در «به سوی طبیعت وحشی» و چه در «شرق» با آدمهای زندگی کرده مواجه بودیم. آدمهایی که از دل تجربههایشان به یک نتیجه رسیده بودند.
مشکل «کاپیتان فانتاستیک» این است که قهرمانش انگار زندگی نکرده. عین بچههایش خودش را از جامعه دور کرده و ایزوله نگهداشته. نمیتواند قهرمان باشد. حتی کمی فاشیست است که به زور بچههایش را از تمدن دور نگه میدارد. پایان سرخوشانهی فیلم و آن آواز بچهها برای مادر سکانس خوب شوقبرانگیزی از کار درآمده ولی در کلیت ماجرا «کاپیتان فانتاستیک» فیلم خوشآب و رنگ و خوشریتم با بازیهای خوب ولی گولزننده است.
فیلم «کاپیتان فانتاستیک» البته همان سال و بعدتر طرفداران زیادی پیدا کرد. خیلیها عاشق رنگ و لعاب فیلم مت راس شدند و به نظرشان ویگو مورتنسن کاراکتر کاریزماتیک دوستداشتنی را به تصویر کشیده بود. اخیرا اما خواندن کتاب «درس خوانده؛ یک سرگذشت» نوشتهی تارا وست اوور که در آمریکا نامزد جایزهی پن شد و بهترین کتاب گودریدز هم شناخته شد، کمک کرد که در عقیدهام نسبت به فاشیستی بودن فیلم «کاپیتان فانتاستیک» مطمئنتر بشوم. کتاب «درس خوانده» داستان اتوبیوگرافیک نویسندهاش است که پدر مورمون متعصبی داشته. پدری که اجاره نمیداده بچههایش به مدرسه بروند یا اصلا به شیوهی آدمهای شهر حمام کنند، بازی کنند یا زندگی کنند.
کتاب نشان میدهد که خلا زندگی آنارشیستی چهطور به روح و روان این بچهها در طول همهی این سالها آسیب زده. نشان میدهد که برخلاف تصور قانون و جریان آکادمیک آموزشی تا چه حد برای سلامت روح انسانها لازم است. «درس خوانده» را که بخوانید متوجه میشوید ذهنیت کاپیتان فانتاستیک تا چه حد هولناک است. فیلمش البته جذاب است و سبک اما اگر اسیر ایدهی خطرناکش بشوید خیلی چیزها را در زندگی از دست خواهد داد که اتفاقا مهمترینشان آزادی است. مت راس بعد از «کاپیتان فانتاستیک» هنوز فیلم دیگری نساخته است و هنوز هم آن فیلم به عنوان یکی از آثار دیدنی هزارهی سوم توصیه میشود.
نقد فیلم حقیقت؛ درامی فرانسوی به زیبایی کاترین دونوو از فیلمساز ژاپنی
The post نقد فیلم کاپیتان فانتاستیک؛ سرخوشی تقلبی و تفکر فاشیستی appeared first on دیجیکالا مگ.
منبع متن: digikala