مضمون اکثر فیلم‌های سینمایی آن‌ها دربرگیرنده‌ی زندگی آدم‌هایی است که به شکلی تلخ دغدغه‌هایی اگزیستانسیالیستی و وجودی دارند. این آدم‌ها از چیزی آزار می‌بینند که در کلام نمی‌گنجد و در نهایت هم همان آزار درونی از ایشان افرادی غیرمعمول می‌سازد که دست به رفتاری غیر عادی می‌زنند. حال این شخص می‌تواند گنگستری در یک شهر پر از خلافکار باشد یا یک موزیسین که سودای تبدیل شدن به باب دیلنی دیگر در عرصه‌ی موسیقی دارد. البته که برادران کوئن این قصه‌ها را در چارچوب کمدی‌های سیاهی قرار می‌دهند که طعم تلخ گزندگی اثر را بگیرد. به همین دلیل است که مخاطب عام و خاص همواره با دستاورد هنری این دو برادر همراه می‌شود.

  • تراژدی مکبث؛ علت جدایی برادران کوئن پس از سال‌ها همکاری چیست؟
  • ۱۰ شخصیت پلید بزرگ در فیلم‌های برادران کوئن از بدترین تا بهترین

در طول دهه‌ها این دو برادر با بازیگران بزرگی کار کرده‌اند. از هولی هانتر تا نیکلاس کیج، از جف بریجز تا دنزل واشنگتن و در نهایت فرانسیس مک‌دورمندی که سال‌ها شریک زندگی یکی از آن‌ها بود. به هر سو از فیلم‌های آن‌ها که نگاه می‌کنی، بازیگری بزرگ جا خوش کرده که در نهایت بازی در فیلمی از برادران کوئن به یکی افتخاراتش تبدیل شده است؛ به ویژه این که شخصیت‌های سینمایی این دو برادر تفاوت‌هایی آشکار با شخصیت‌های سینمایی معمول سینمای آمریکا دارند و این می‌تواند چالشی تازه برای هر بازیگری باشد. فقط کافی است شخصیت‌هایی مانند شخصیت جف بریجز در فیلم «لبوفسکی بزرگ» یا فرانسیس مک‌دورمند «فارگو» یا خاویر باردم «جایی برای پیرمردها نیست» را به خاطر بیاورید تا به درکی از این تفاوت برسید.

برادران کوئن در طول این سال‌ها به تمام افتخارات سینمایی ممکن دست یافته‌اند. از کسب نخل طلای کن تا کسب جایزه‌ی اسکار. اما هیچ کس شکی ندارد که دلایل اهمیت آن‌ها از جوایزشان نشات نمی‌گیرد؛ بلکه ناشی از چیزی است که همه‌ی بزرگان تاریخ سینمای آمریکا از آن بهره برده‌اند، یعنی ساختن سینمایی عمیق و در عین حال سرگرم کننده و بنایی باشکوه که هم می‌تواند مخاطب عام را راضی و هم منتقدین سینما را شگفت‌زده کند.

همین چند سال پیش بود که خبر رسید برای اولین بار یکی از برادرها قصد دارد که فیلمی بدون حضور دیگری بسازد. جوئل از ایتن جدا شد و خودش فیلم «تراژدی مکبث» را ساخت. کسی خبر ندارد که آیا این به رویه‌ای معمول در کار این دو تبدیل خواهد شد یا نه، اما این تجربه‌ی تازه هم باعث ساخته شدن فیلمی قابل قبول شد. پس می‌توان با خیالی آسوده از آغاز دورانی تازه در کارنامه‌ی کاری دو برادر، به تماشای فیلم‌هایشان نشست و از کیفیت کارهای انفرادی آن‌ها مطمئن بود. بالاخره سر زدن به همین کارنامه و بررسی تک تک فیلم‌ها مشخص می‌کند که آن‌‌ها هیچ‌گاه از استانداردهایی پایین‌تر نیامده‌اند و همیشه فیلم‌هایی ساخته‌اند که حداقل مخاطب خود را حسابی سرگرم می‌کند.

۱۹. درود بر سزار! (Hail, Caesar!)

درود بر سزار

  • بازیگران: جرج کلونی، جاش برولین، چینینگ تاتوم، اسکارلت جوهانسون و تیلدا سوئینتون
  • محصول: ۲۰۱۶، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪

این که سینماگران پست مدرنیستی مانند برادران کوئن سری به تاریخ سینما بزنند و بخشی از آن را نقد کنند یا به شیوه‌ی خودشان ادای دینی به یک دوران کنند، چیز چندان عجیبی نیست. کوئنتین تارانتینو بارها چنین کرده و مثلا در «روزی روزگاری در هالیوود» (Once Upon A time In Hollywood) تا آن جا پیش رفته که شخصیت هایش فقط در دوران خاصی از تاریخ سینما از این سو به آن سو بروند؛ همین.

حال برادران کوئن هم سری به قلب هالیوود در اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی در عصر کلاسیک سینما زده‌اند؛ زمانی که سناتور مک‌کارتی با آغاز جنگ سرد به شکار کمونیست‌ها در سراسر کشور مشغول بود و هالیوود هم یکی از سنگرهای این تفکرات چپ به حساب می‌آمد. می‌دانیم در آن دوران در آمریکا و سینمایش چه گذشت و کوئن‌ها هم به هیچ عنوان قصد ندارند که تاریخ را مو به مو بازسازی کنند. هدف آن‌ها دست انداختن دورانی است که برای همیشه چهره‌ی سینما را عوض کرد.

در قلب درام مردی حضور دارد که شبیه به یک ایجنت است. اما او شغل سختی دارد؛ باید حواسش به رفتار ستاره‌هایی باشد که مدام دردسر می‌آفرینند و مدام در مکان‌هایی حضور دارند که سبب آسیب رساندن به چهره‌ی کمپانی‌ها می‌شود. برای درک این موضوع باید آگاه باشیم که در آن زمان ستاره‌های سینما در استخدام کمپانی‌های مختلف بودند و مانند الان نبود که هر بازیگری فقط برای یک فیلم با تهیه کننده‌ای قرارداد ببندد. بنابراین بازیگران نماد این استودیوها به حساب می‌آمدند و اگر خلافی می‌کردند به حساب کارفرما گذاشته می‌شد و آبروی آن‌ها می‌رفت.

حال این مرد باید مانند کارآگاهی به دنبال دختری بگردد که گم و گور شده و کسی هم از او خبر ندارد. اما باید این کار را به شکلی انجام دهد که کسی از ماهیت تحقیقاتش بویی نبرد وگرنه آبروی کارفرماهیش خواهد رفت. در چنین قابی است که پرسه‌زنی‌های این مرد به برادران کوئن فرصتی می‌دهد که چرخی در هالیوود آن زمان بزنند و زوایای مختلف زندگی در آن زمانه را به تصویر بکشند؛ از سر و کله زدن با خبرنگاران، تا شیوه‌ی کار کردن استودیوها تا جلساتی پشت درهای بسته که تشکیلات چپ برگزار می‌کردند. البته که همه‌ی این‌ها با همان طنز خاص برادران کوئن به تصویر درآمده است.

اما مشکل فیلم در همین پرسه‌زنی‌ها است. برادران کوئن نیک می‌دانند که در آن دوران چه گذشته و قصد دارند که کمی با تاریخ آن زمانه بازی کنند و به هجو آن بنشینند. اما متاسفانه این هجو کردن منجر به خلق آن حس و حال لازم نشده و شخصیت‌ها چندان همدلی‌برانگیز به نظر نمی‌رسند. دغدغه‌ی آن‌ها به دغدغه‌ی ما تبدیل نمی‌شود و همین باعث می‌شود که «درود بر سزار!» در چنین جایگاهی قرار بگیرد.

«فیلم داستانی ساختگی از زندگی شخصی واقعی به نام ادی منکیس است. او در دوران سینمای کلاسیک وظیفه‌ی مراقبت از منافع استودیوها در هالیوود را بر عهده داشت. روزی یکی از ستاره‌های فیلمی غیبش می‌زند و استودیو برای ادامه‌ی فیلم‌برداری به دنبالش می‌گردد. آن‌ها از ادی می‌خواهند که او را پیدا کند و در عین حال مواظب باشد که کسی از غیبت وی بویی نبرد و اگر هم در دردسر افتاده، جوری راست و ریستش کند که رسانه‌ها خبردار نشوند. ادی به دنبال آن بازیگر راه می‌افتد و سرنخ‌های مختلف را دنبال می‌کند. این در حالی است که از یک سو خبرنگاری سمج موی دماغش شده و از سویی دیگر عده‌ای هم در حال برنامه‌ریزی برای اتفاقی هستند …»

۱۸. وکیل هادساکر (The Hudsucker Proxy)

وکیل هادساکر

  • بازیگران: تیم رابینز، پل نیومن، جنیفر جیسون لی و سم ریمی
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۰٪

جهان سرمایه‌داری و مناسباتش هم می‌تواند باعث شود که برادران کوئن دوربین خود را برداند و به نقد این مناسبات بنشینند. جهانی که کارش فروختن رویاهای دروغین به هر فردی است و اگر کسی مراقب نباشد می‌تواند باعث نابودی‌اش شود. از آن جایی که کوئن‌ها به دنبال ساختن فیلمی واقع‌گرایانه در نقد این دنیا نیستند و روحیه‌ی آن‌ها به کارگردانانی مانند الیور استون نمی‌خورد، پس همه چیز هم به شکلی نمادین برگزار می‌شود و قصه‌ی فیلم حال و هوایی فانتزی دارد.

روزی مردی خودش را از یک ساختمان بلند به بیرون پرتاب می‌کند. همین باعث می‌شود که افراد حاضر در آن ساختمان نگران شوند؛ چرا که آن مرد رییس شرکتی بزرگ است که ساختمان را در تملک خود دارد. همزمان با خودکشی او  مرد دیگری تلاش می‌کند که خود را به بالای ساختمان برساند و در واقع پیشرفت کند. خودکشی مدیر این تشکیلات فرصتی به وی می‌دهد که خودش هم باورش ندارد.

این صعود و سقوط برای برادران کوئن فرصتی فراهم می‌کند که به نقد مناسبات امروز آمریکا بنشینند. از سویی مردی همه‌ی تلاش خود را می‌کند که چندغاز بیشتر درآمد داشته باشد و از سوی دیگر مردی تمام درآمد عالم را نمی‌خواهد. در واقع گرچه جایگاه این دو با هم فرق دارد و در ظاهر فرد ثروتمند خوشبخت‌تر است، اما در حقیقت چنین نیست. نکته‌ی دیگر به سادگی و دوری این مرد از جهان پر از دروغ سرمایه‌داران بازمی‌گردد.

در جهان ثروتمندان صاحب کمپانی، همه چیز با دروغ و دورویی اداره می‌شود. آن‌ها قصد دارند که پس از خودکشی رییس تشکیلات، از سهام شرکت بهره ببرند. اما سادگی همین مرد نقشه‌ی آن‌ها را نقش برآب می‌کند. از این جا است که برادران کوئن از نقد ساده‌انگارانه‌ی جهان سرمایه‌داری فراتر می‌روند و به خود انسان می‌‌رسند. در دنیای آن‌ها انسان و دغدغده‌هایش از هر چیز دیگری ارزشمندتر است.

اما مشکل این فیلم هم مانند فیلمی قبلی فهرست، از شخصیت‌هایی نشات می‌‌گیرد که مخاطب هیچ احساسی نسبت به آن‌ها ندارد. گرچه بزرگانی مانند پل نیومن با آن کاریزمای چندوجهی یا تیم رابینز با آن چهره‌ی معصوم در اثر حضور دارند و جای این شخصیت‌ها را بازی می‌کنند، اما مخاطب از جایی به بعد هیچ درکی از رفتار آن‌ها ندارد و مدام از ایشان فاصله می‌گیرد؛ یکی از دلایل این ضعف به عدم استفاده‌ی فیلم از پتانسیل‌های جهان فانتزی برمی‌گردد. برادران کوئن آن قدر به مولفه‌های واقعی جهان سرمایه‌داری ارجاع می‌دهند و آن قدر خود را به چارچوب‌های آن محدود می‌کنند، که فراموش می‌کنند از پتانسل نهفته در قصه‌ی فانتزی خود بهره ببرند.

«نیویورک سال ۱۹۵۸. مردی به نام نوویل بارنز قصد دارد که ایده‌ی تازه‌ی خود را به رییس یک شرکت بزرگ معرفی کند. او از طبقات پایین ساختمان بزرگ محل کارش راه می‌افتد تا به دفتر طبقه‌ی بالا برسد. در همان زمان که او مشغول بالا رفتن است، بنیان‌گذار این تشکیلات خود را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کند و می‌میرد. در این میان اعضای هیات مدیره این تشکیلات بزرگ قصد دارند که با به کارگیری یک مدیر ساده لوح باعث سقوط سهام شرکت شوند. آن‌ها نوویل را مناسب به عهده گرفتن این کار می‌دانند اما …»

۱۷. سنگدلی تحمل‌ناپذیر (Intolerable Cruelty)

سنگدلی تحمل ناپذیر

  • بازیگران: جرج کلونی، کاترین زتا جونز، بیلی باب تورنتون و جفری راش
  • محصول: ۲۰۰۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۵٪

دقت به فیلم‌های این فهرست با یک علامت تعجب همراه است. انگار برادران کوئن به هر نوع سینمایی و هر ژانری سرک کشیده‌ و در آن طبع‌آزمایی کرده‌اند و در همه‌ی آن‌ها هم موفق بوده‌اند؛ این یکی فیلمی است متعلق به سینمای کمدی رمانتیک.

ژانر کمدی رمانتیک از آن ژانرهایی است که هیچ‌گاه از دور خارج نشده و همواره طرفداران خود را داشته است. از زمان چارلی چاپلین تاکنون مخاطب بابت فیلم‌های این چنین دست به جیب شده و بلیط خریده؛ پس با ژانری طرف هستیم که همیشه خود را با شرایط خاص زمانه سازگار کرده است. حال اگر برادران کوئن به سراغ فیلمی با مختصات ژانر و کلیشه‌های آشنایش بروند، مخاطب توقع دارد که کلی دست انداختن و شوخی با همین کلیشه‌ها ببیند. اما از همان ابتدا و انتخاب بازیگران فیلم مشخص می‌شود که این دو برادر قصد دیگری دارند و اتفاقا این بار می‌خواهند فیلمی سهل و ممتنع از زندگی عاشقانه‌ی مرد و زنی بسازند که از همان کلیشه‌ها بهره می‌برد و خب، چه کسی گفته هر فیلمی باید ساختارشکن باشد و کلیشه‌ها را کنار بگذارد تا آن را اثر خوبی بدانیم؟ همین که اثری بتواند از کلیشه‌ها به خوبی استفاده کند، نصف راه موفقیت را رفته است.

برادران کوئن روی جذابیت و کاریزمای دو هنرپیشه‌ی اصلی فیلم خود حساب اساسی باز کرده‌اند. از یک سو جرج کلونی را داریم که به خوبی می‌تواند نقش مردان زرنگ و جذابی را که می‌توانند زنی را دلباخته‌ی خود کنند، بازی کند و از سوی دیگر کاترین زتا جونزی حضور دارد که هم شیطنت از چشم‌هایش می‌بارد و هم در نقش زنان خانه خراب کن درخشان است. جذابیت ذاتی این دو بازیگر قصه‌ی غریب فیلم را توجیه می‌کند تا ما هیچ‌گاه از خودمان نپرسیم که چگونه زنی می‌تواند به طور مستمر مردان ثروتمند و باهوش را گول بزند؟ و از سوی دیگر چگونه همین زن که به نظر قلبی از سنگ دارد، عاشق مردی می‌شود که به تازگی دست او را رو کرده و در دادگاهی شکستش داده است؟

البته باید این نکته را در نظر گرفت که سینمای کمدی رمانتیک، منطقی فانتزی دارد. کارگردان‌ها از این منطق فانتزی استفاده می‌کنند تا روایت‌هایی غیرقابل باور از عشق بسازند و مخاطب برای لذت بردن از همین جهان آرمانی و غیرواقعی که در نهایت با وجود همه‌ی مشکل‌ها با سمت خوشبختی و خوشی حرکت می‌کند، پول می‌دهند.

خلاصه که دلیل قرار گرفتن این فیلم در این جای فهرست به این موضوع بازمی‌گردد که فیلم «سنگدلی تحمل‌ناپذیر» چیز بیشتری برای رو کردن جز استفاده‌ی درست از کلیشه‌ها و همین‌طور هنرپیشه‌های خود، ندارد. این فیلم، اثری سرگرم کننده است که هم می‌تواند شما را حسابی بخنداند و هم کاری کند که گذر زمان از دستتان خارج شود. شاید این موضوع برای کارگردانانی دیگر دستاوردی عظیم باشد و چنین فیلمی بتواند در جایگاه نخست کارنامه‌ی کاری آن‌ها قرار بگیرد، اما برای این دو برادر دستاورد چندان بزرگی نیست و فیلم‌های معرکه‌ی دیگر فهرست، اجازه‌ی خودنمایی بیشتر به «سنگدلی تحمل‌ناپذیر» نمی‌دهند.

«مرلین زنی زیبا است که با افراد ثروتمند ازدواج می‌کند و پس از جدایی از آن‌ها بخشی از ثروتشان را به جیب می‌زند. مایلز که وکیل آخرین شوهر این زن کلاه‌بردار است. او دست زن را رو می‌کند و در دادگاه پیروز می‌شود و اجازه نمی‌دهد که مرلین به خواسته‌اش برسد. اما مایلز خودش دل در گرو مرلین می‌بازد …»

۱۶. قاتلین پیرزن (The Ladykillers)

قاتلین پیرزن

  • بازیگران: تام هنکس، ایرما هال و جی کی سیمونز
  • محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۴٪

سال‌ها پیش، در دهه‌ی ۱۹۵۰ الکساندر مکندریک فیلمی معرکه ساخت که نامش «قاتلین پیرزن» بود. داستان فیلم، داستان عده‌ای دزد و جنایتکار سندگدل بود که برای طرح‌ریزی نقشه‌ی خود، اتاقی را در قلب لندن اجاره می‌کردند. صاحب خانه هم پیرزن ریزنقش بامزه‌ای بود که میزان خوش قلبی‌اش حد و مرز نداشت و تصور می‌کرد عده‌ای موزیسین در خانه‌اش سکونت دارند و آن‌ها را روی تخم چشمانش می‌گذاشت. اما همین خوش قلبی و مهربانی سبب می‌شد که این جنایتکاران هر بار به در بسته بخورند و راه به جایی نبرند. تضاد و برخورد میان این دو نوع مختلف از زندگی و تقابل خیر و شر هم موقعیت‌هایی خنده‌دار خلق می‌کرد که با توجه به وجود یک وضعیت تلخ پس‌زمینه، از فیلم «قاتلین پیرزن» کمدی سیاهی می‌ساخت؛ یعنی همان چیزی که کوئن‌ها در آن تبحر دارند.

سال‌ها گذشت. حال همه می‌دانستند که کوئن‌ها این فیلم الکساندر مکندریک را بسیار دوست دارند تا این که در نهایت نتوانستند مقاومت کنند و دست به کار شدند و به بازسازی آن فیلم کلاسیک دست زدند. در فیلم تازه، فضای فیلم استیلیزه‌تر شده و منطق فانتزی اثر افزایش پیدا کرده است. برادران کوئن سعی کرده‌اند میزان کمدی را هم بیشتر کنند تا در تقابل بیشتری با فضای سرد و مه‌آلود اثرشان قرار گیرد. تیم بازیگرانی هم فراهم کرده‌اند که آشکارا با تیم بازیگران قدر فیلمی قبلی تفاوت دارد. ضمن این که از خوی حیوانی و جنایت‌های مردان قصه هم کاسته‌اند. همه‌ی این تصمیمات تا حدودی جواب داده اما باعث شده که مخاطب آشنا به نسخه‌ی قدیمی‌تر با فاصله به تماشا اثر بنشیند.

قطعا فیلم این دو برادر نمی‌تواند جا پای آن شاهکار بزرگ گذارد. قطعا فاصله‌ای میان این دو فیلم وجود دارد که به همین تصمیمات برادران کوئن بازمی‌گردد اما شاید دلیل اصلی این اختلاف به حضور کتی جانسون در نقش پیرزن ماجرا و نقش نوشته شده برای او در فیلم اول بازگردد. تغییراتی که برادران کوئن در نقش پیرزن ماجرا داده‌اند باعث شده تقابل این دو دنیای کاملا متفاوت الکن بماند و همان چیزی که قرار است فیلم را سیاه و در عین حال خنده‌دار کند، از بین رفته است. پیرزن این فلیم نه آن بامزگی و طراوت نسخه‌ی قدیمی‌تر را دارد و نه آن قدر در روند درام تاثیرگذار است که تقابل دو دنیای خیر و شر به چشم بیاید.

در هر صورت کوئن‌ها جهانی سرخوش خلق کرده‌اند که به تمامی از محیط آشنای اطراف فاصله می‌گیرد. فیلم «قاتلین پیرزن» فیلم خوبی است و حسابی باعث حیرتتان می‌شود. تنها مشکلش این است که هر کاری کند با یکی از بهترین کمدی‌های تاریخ سینما مقایسه می‌شود؛ چون بالاخره بازسازی آن یکی است.

«خانم ماروا، زنی مسن است که قصد دارد یکی از اتاق‌هایش را برای کسب کمی درآمد بیشتر اجاره دهد. مردی مبادی آداب که خودش را پروفسور معرفی می‌کند، خواهان آن اتاق است و خانم ماروا هم که جذب ادب این مرد شده، اتاق را به وی اجاره می‌دهد. پروفسور فقط یک خواسته از صاحب خانه‌ی تازه‌ی خود دارد و آن‌هم این است که به اتفاق اعضای گروهش بتواند از زیرزمین خانه برای تمرین موسیقی استفاده کند. پیرزن بیچاره هم موافقت می‌کند و خبر ندارد که این‌ها در واقع عده‌ای دزد و خلافکار هستند که قصد استفاده از آن زیرزمین را دارند تا با حفر تونلی به جای خاصی برسند. اما …»

۱۵. بخوان و بسوزان (Burn After Reading)

بخوان و بسوزان

  • بازیگران: جرج کلونی، برد پیت، فرانسیس مک‌دورمند، جان مالکوویچ، ریچارد جنکینز و تیلدا سوئینتون
  • محصول: ۲۰۰۸، آمریکا، فرانسه و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪

برادران کوئن گاهی پس از ساختن یک فیلم پر زحمت مانند «جایی برای پیرمردها نیست»، سراغ فیلم‌های جمع و جورتری می‌روند که هم کار کمتری دارد و هم از جهان شخصی‌تری بهره می‌برد. شاید این فیلم‌ها برای خیل مخاطبان ناآشنا با المان‌های سینمای این دو برادر چندان جذاب به نظر نرسد، اما اگر عمری در آثار آن‌ها غور کرده و هر فیلمشان را چند باری دیده باشی، قطعا این کارهای جمع و جور و کوچک‌تر را حسابی دوست داری. حال شاید خواننده‌ی احتمالی این فهرست با نگاهی به لیست بازیگران اثر خیال کند که نگارنده اشتباه کرده و فیلمی که در آن هم برد پیت حضور دارد و هم جرج کلونی و هم تیلیدا سوئینتون و دیگران، نمی‌تواند فیلم کوچکی باشد. اما باور بفرمایید که هر فیلم‌سازی که به جایگاه برادران کوئن دست پیدا کند، می‌تواند ستاره‌ها را برای حضور در هر نقشی اغوا کند و بازیگران هم برای حضور در آثارشان سر و دست می‌شکنند.

داستان فیلم همان موقعیت آشنای برادران کوئن است. دوباره اشتباهی همه‌ی نقشه‌ها فردی را بر باد می‌دهد و عده‌ای آدم که هیچ شناختی از هم ندارند را به جان یکدیگر می‌اندازد. برای مهیج‌تر شدن کار و هم‌چنین زدن نیش و کنایه‌ای به سیستم حاکم هم، موضوع فیلم به لو رفتن اطلاعاتی امنیتی پیوند می خورد تا این دو برادر حسابی هم سیستم حاکم بر کشورشان را دست بیاندازند و هم به نقد زندگی انسان مدرن بنشینند. در چنین چارچوبی است که داستان فیلم از جایی به بعد به هرج و مرج کاملی تبدیل می‌شود که هیچ کس نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد.

پس مشخص است که با فیلمی حسابی خنده‌دار طرف هستیم. گرچه مانند همیشه این کمدی سمت و سویی تاریک دارد اما می‌توان ادعا کرد که هیچ کدام از فیلم‌های برادران کوئن تا این اندازه کمدی نیستند. فقط کافی است که به حضور برد پیت در فیلم توجه کنید و بازی که کوئن‌ها با شمایل او در سینما راه می‌اندازند را با دقت بنگرید تا متوجه شوید که از چه می‌گویم. این بازی با خصوصیات برد پیت به تیم بازیگران فیلم منحصر نمی‌شود و کارگردانان تا می‌توانند کلیشه‌های فیلم‌های جاسوسی را دست می‌اندازند.

از سوی دیگر بار بخش زیادی از کمدی فیلم بر دوش همین بازیگران معرکه‌ی فیلم است. فرانسیس مک‌دورمند و جان مالکوویچ در اجرای نقش‌های کمدی خود سنگ تمام گذاشته‌اند، اما تیلدا سوئینتون چندان در این امر موفق نیست. او که با آن شمایل و پرسونای غریبش به طور بالقوه می‌تواند بازیگر مناسبی برای جهان سینمایی کوئن‌ها باشد، هیچ‌گاه در آثار آن‌ها موفق نبوده و نتوانسته که انتظارها را برآورده کند؛ چه در «درود بر سزار!» و چه در این جا چندان بازیگر موفقی نیست و بخشی از ریتم فیلم را بر هم می‌زند. بقیه بازیگرها هم کم و بیش خوب هستند اما هیچ کدام به پای جان مالکوویچ و فرانسیس مک‌دورمند نمی‌رسند.

«آزبورن کارمند اطلاعاتی آمریکا است. او به دلیل اعتیاد به الکل از کار بیکار می‌شود. همسرش که قصد دارد از او طلاق بگیرد، به پیشنهاد وکیلش تمام اطلاعات کامپیوتر آزبورن را روی یک سی دی می‌ریزد تا روند طلاق برای او ساده‌تر شود. در این میان پیش نویس کتاب خاطرات آزبورن هم به اشتباه بر روی سی دی کپی می‌شود. منشی جناب وکیل سی دی را به اشتباه در یک رختکن ورزشی جا می‌گذارد و یکی از کارکنان ورزشگاه، آن را پیدا می‌کند. حال اعضای باشگاه ورزشی که تصور می‌کنند به اطلاعاتی حساس دست یافته‌اند، قصد دارند از آزبورن به خاطر محتویات سی دی حق‌السکوت بگیرند …»

۱۴. تراژدی مکبث (The Tragedy Of Macbeth)

تراژدی مکبث

  • کارگردان: جوئل کوئن
  • بازیگران: دنزل واشنگتن، فرانسیس مک‌دورمند
  • محصول: ۲۰۲۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

سال‌ها و دهه‌ها است که با الهام از نمایش نامه‌های ویلیام شکسپیر فیلم‌های مختلفی ساخته می‌شود. از همین مکبث گرفته تا رومئو و ژولیت و البته هملت. اما هیچ‌ کدام توان برابری با آن نمایش‌های درخشان را ندارند و البته شاید این موضوع بسیار طبیعی هم باشد؛ چرا که این نمایش‌ها چه به لحاظ درام‌ نویسی و روایت و چه به لحاظ شخصیت پردازی چنان کامل هستند که حتی کوچکترین تغییر یا انتقال آن‌ها به هر مدیوم هنری دیگری، آن‌ها را از آن کمال مطلق دور می‌کند.

چند فیلم خوب تاکنون از نمایش نامه‌ی مکبث ساخته شده است که می‌توان در میان آن‌ها نام فیلم‌سازان بزرگی مانند ارسن ولز یا رومن پولانسکی یا آکیرا کوروساوا را سراغ گرفت. این بزرگان تاریخ سینما هر کدام به نحوی و از دریچه‌ی چشم خود به اثر شکوهمند آن نابغه‌ی انگلیسی نزدیک شده‌اند و روایت شخصی خود را ارائه داده‌اند. حال جوئل کوئن برای اولین بار بدون برادرش ایتان دست به کار شده و فیلمی کاملا شخصی از این قصه‌ی تکرارنشدنی ساخته است. داستان همان داستان آشنا است و تغییرات اندکی هم نسبت به اصل نمایش ‌نامه دارد اما فیلم آقای کوئن برخوردار از نوعی نبوغ خاص است که نمی‌توان آن را تماشا کرد و لذت نبرد.

با این که باز هم با فیلم جمع و جوری طرف هستیم اما حضور بازیگران بزرگی در نقش‌های اصلی جلب توجه می کند. در هر صورت جوئل کوئن می‌توانسته با حضور دنزل واشنگتن در قالب نقش اصلی و فرانسیس مک‌دورمند در قالب لیدی مکبث بودجه‌ی لازم را برای خود جور کند اما این که اثری چنین شخصی ساخته و تا توانسته از ایده‌های رادیکال برای تبدیل کردن نمایش شکسپیر به فیلم استفاده کرده، از اعتباری ناشی می‌شود که او نزد تهیه کنندگان دارد. البته تهیه کننده‌‌ی فیلم، کمپانی مفخم A24 است که ید طولایی در آزاد گذاشتن دست کارگردانان دارد.

جوئل کوئن عامدانه نخواسته تا مخاطب حین تماشای فیلمش فراموش کند که با اثری تئاتری روبه‌رو است. شاید بیان این موضوع کمی گیج کننده باشد؛ چرا که عموما دیده و شنیده‌ایم که فیلم‌هایی با جنبه‌های غلیظ تئاتری از سوی منتقدان چندان جدی گرفته نمی‌شوند. چه این گزاره را بپذیریم و چه نه، فیلم‌ساز عامدانه تلاش کرده که مخاطب مدام به یاد منبع اقتباس باشد؛ چرا که به نظر می‌رسد هر گونه تلاشی برای پرت کردن حواس مخاطب از چنین منبع اقتباس سرشناسی، کاری به شدت اشتباه است. اما یک نکته این وسط وجود دارد که نشان دهنده‌ی همان نبوغ فیلم‌ساز است.

جوئل کوئن تمام دکورهای فیلمش را شبیه به دکورهای تئاتری ساخته است و البته نورپردازی و جلوه‌هایی شبیه به سینمای اکسپرسیونیسم به آن اضافه کرده است؛ به گونه‌ای که اگر بعد از دیدن فیلم مشغول خواندن  نمایش نامه شوید، محال است که نورپردازی پرده‌های مختلف نمایش را به شیوه‌ای غیر از نورپردازی اکسپرسیونیستی تصور کنید. اما این همه‌ی ماجرا نیست؛ فیلم «تراژدی مکبث» از نوعی دوربین کاملا سینمایی بهره می‌برد که باعث می‌شود مخاطب در حین تماشای آن دکورهای به شدت مینی‌مالیستی، فرامش نکند که با فیلمی سینمایی از یک کارگردان بزرگ روبه‌رو است. کنار هم قرار دادن این دو جهان در ظاهر متفاوت (جهان سینما و تئاتر) یکی از نقاط قوت اساسی فیلم است.

اما نقاط قوت فیلم «تراژدی مکبث» به همین‌ها ختم نمی‌شود. فیلم دو بازیگر بزرگ در قالب شخصیت‌های اصلی خود دارد. دنزل واشنگتن در نقش مکبث بازی می‌کند و به خوبی توانسته از پس نقشی برآید که بسیاری از بازیگران را رسوا کرده و عیار آن‌ها را مشخص کرده است. به دلیل همین اجرای خوب هم نامش در بین نامزدهای اسکار همان سال قرار گرفت. از سوی دیگر فرانسیس مک‌دورمند را در قالب نقش لیدی مکبث داریم. لیدی مکبث از آن نقش‌هایی است که هر بازیگر زنی آرزو دارد که روزی در قالب آن قرار گیرد. این موضوع با آن مونولوگ‌های طولانی لیدی مکبث و هم چنین دوربینی که مدام نمای درشت بازیگر را در قاب خود قرار می‌داد، فرصت بیشتری در اختیارفرانسیس مک‌دورمند قرار داده که خودنمایی کند. ضمن این که جناب جوئل کوئن یکی از به یادماندنی‌ترین جادوگرهای تاریخ سینما را با همین فیلم به ما تقدیم کرده است.

«مکبث یک نجیب زاده‌ی اسکاتلندی است که به تازگی از نبردی سخت بازگشته و موفق شده است که دشمنان اسکاتلند را شکست دهد. در حین بازگشت از میدان نبرد سه جادوگر بر وی ظاهر می‌شوند و به او وعده می‌دهند که به زودی پادشاه اسکاتلند خواهد شد. پادشاه اسکاتلند منتظر ورود او است تا پیروزی‌اش را جشن بگیرد اما مکبث خیال دیگری در سر دارد و تمایل دارد که هر جور شده پادشاه کشورش شود …»

۱۳. بزرگ کردن آریزونا (Raising Arizona)

بزرگ کردن آریزونا

  • بازیگران: نیکلاس کیج، هولی هانتر، حان گودمن و فرانسیس مک‌دورمند
  • محصول: ۱۹۸۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪

اگر برادران کوئن در همان فیلم اول خود یعنی «دهشت‌زده» به سینمای جنایی و نوآر دوران گذشته ادای دین کردند و فیلمی ساختند که در آن می‌شد نشانه‌هایی از علاقه‌مندی آن‌ها به فضاهای سرد و بی‌روح و حضور یک طنز تلخ و تاریک را در پس زمینه دید، در دومین تجربه‌ی کارگردانی خود به سراغ فیلمی رفتند که آن طنز تلخ و سیاه را از پس زمینه بیرون کشیده و به جلوی قاب آورده بودند. در عوض جنایت و فضای سرد و بی روح به پس زمینه رفته و در واقع جای این دو با هم عوض شد. تا به امروز برادران کوئن میان این دو نوع فیلم در نوسان بوده‌اند و گاهی بر جنایت تاکید بیشتری داشته و گاهی بر همان طنز سیاه.

البته «بزرگ کردن آریزونا» عناصر دیگری هم دارد که متاسفانه بعد از فیلم «بارتون فینک» در کمتر اثری از این دو برادر قابل مشاهده است؛ حضور خواب و رویا به عنوان عاملی تاثیرگذار و پیشبرنده‌ی درام که حتی ممکن است با واقعیت در هم آمیزد و بر تصمیمات اشخاص مقابل دوربین تاثیر گذارد. متاسفانه این عامل کم کم از فیلم‌های آن‌ها رخت بربست و کار به جایی رسید که دیگر وجود نداشت.

این خواب و خیال و رویا در فیلم «بزرگ کردن آریزونا» در قالب مردی موتورسوار حضور دارد. این مرد که انگار مستقیما از جهنم رانده شده و از شیطان دستور می‌گیرد، باعث ایجاد ترس در شخصیت اصلی شده و در نتیجه بر روند علت و معلولی درام تاثیر دارد. پس با فیلمی طرف هستیم که هیچ ابایی از درهم آمیختن خواب و رویا ندارد و منطقش، به سینمای فانتزی پهلو می‌زند. ضمن این که شکل و شمایل همین موتورسوار هم از دل تاریخ سینما بیرون آمده و ادای دین واضحی به سینمای گذشته در آن نهفته است.

از سمت دیگر به قیاس فیلم‌های بعدی، برادران کوئن از دست انداختن هیچ ژانری فروگذار نیستند. سینمای عاشقانه جا به جا توسط آن‌ها دست انداخته می‌شود اما قضیه زمانی جذاب می‌شود که به سراغ سینمای سرقت می‌روند. دزدیدن نوزادی به قصد خیر، جهان اخلاقی فیلم را پیچیده می‌کند و البته نمایش چهره‌ی پدر نوزاد و رفتارش نیشی هم به سیستم سرمایه‌داری می‌زند. همه‌ی این المان‌ها در فیلم‌های بعدی برادران کوئن هم حضور دارد و کم و بیش در هر کدام بسط و گسترش پیدا کرده اما در کمتر فیلمی می‌توان حضور همه را یک جا سراغ گرفت.

نیکلاس کیج سال‌ها پیش از این که به این وضعیت برسد و پشت سر هم در فیلم‌های بد بازی کند، بازیگر قابل احترامی بود و کلی نقش معرکه در کارنامه داشت. اگر نگاهی به کارنامه‌ی او در دهه‌‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی بیاندازید، متوجه خواهید شد که بیش از ۱۰ فیلم معرکه و ماندگار با کارگردان‌های بزگ در کارنامه دارد. یکی از نقش‌آفرینی‌های معرکه‌ی او در همان دوران، بازی در همین فیلم «بزرگ کردن آریزونا» است. از سوی دیگر هولی هانتر هم که قبلا در فیلم «دهشت‌زده» درخشیده بود، نشان می‌دهد که چقدر به سینمای برادران کوئن می‌آید.

«های مک‌دانا پس از رهایی از زندان با ادوینا دختر یکی از نگهبانان زندان ازدواج می‌کند. زندگی این دو پس از مدتی به دلیل نداشتن بچه به هم می‌ریزد. های و ادوینا امکان بچه‌دار شدن ندارند و به همین دلیل تصمیم می‌گیرند که یکی از نوزادان پنج قلوی یک ثروتمند محلی به نام نیتان آریزونا را بربایند. پس از انجام این سرقت سر و کله‌ی دو تن از هم بندی‌های دوران زندان های پیدا می‌شود و زندگی مشترک این زوج بیشتر دچار مشکل می‌شود. این در حالی است که های از کابوسی رنج می برد و نمی‌تواند راحت بخوابد. تا این که …»

۱۲. شجاعت واقعی (True Grit)

شجاعت واقعی

  • بازیگران: جف بریجز، هیلی استنفیلد، مت دیمون و جاش برولین
  • محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

در سال ۱۹۶۸ کتابی به نام «شجاعت واقعی» به قلم چالز پورتیس منتشر شد که حسابی سر و صدا کرد. داستان کتاب حول زندگی کلانتری از کار افتاده و پیر و الکلی بود که به دختری کمک می‌کرد تا انتقام بگیرد. سناریوی کتاب مبتنی بر سناریوی انتقام بود اما نویسنده چنان به شخصیت کلانتر بها داده و چنان با جزییات کامل او را لا به لای خطوط کاغذ ترسیم کرده بود، که عملا داستان را باید داستان آن کلانتر به حساب ‌آورد تا داستان دخترک؛ داستان مردی پا به سن گذاشته و بی هدف که سعی می‌کند تا دوباره روی پای خودش بایستد و برای بار آخر کاری را به درستی انجام دهد. این داستان بلافاصله توسط هالیوود خریداری شد تا هنری هاتاوی از آن فیلمی درخشان بسازد.

هنری هاتاوی آن فیلم را ساخت تا قهرمانش، یعنی روستر کاگبرن به یکی از نمادهای سینمای وسترن در دوران گذار و تجدید نظرطلبی تبدیل شود و از جان وین چهره‌ای تازه ترسیم کند که تا پیش از این بر پرده حضور نداشت. همین نقش‌آفرینی هم بالاخره جایزه‌ی اسکار نصیبش کرد و حق را به حقدار رساند. سال‌ها گذشت و برادران کوئن هم تصمیم گرفتند که اقتباسی از کتاب ارائه دهند. جف بریجز در نقش روستر کاگبرن قرار گرفت و فیلم کلید خورد. اما تفاوتی میان این دو فیلم وجود داشت؛ برادران کوئن با عوض شدن زمانه، علاقه‌ی کمتری به نقد قهرمان وسترن کلاسیک داشتند و بدون توجه و مکث بر آن سینمای ضدوسترنی که فیلم هنری هاتاوی نمایندگی‌اش می‌کرد، کار خود را پیش بردند.

روستر کاگبرن این فیلم یکی از معروف‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینمای وسترن است. مردی یک چشم که حتی توان ایستادن هم ندارد و باید در سفر اودیسه‌وار پیش رو اول با دیوهای درونش روبه‌رو شود و از پس آن‌ها برآید تا شایستگی گرفتن انتقام مرگ پدر دختر و سپس به دست آوردن آبروی خود را داشته باشد. برادران کوئن هم بیش از هر چیز بر همین به دست آوردن شرافت مکث کرده‌اند تا چیز دیگری، در حالی که نسخه‌ی قدیمی با تمرکز بر از کارافتادگی قهرمان و تمام شدن دوران قهرمان وسترن کلاسیک، ساخه شده است.

فارغ از هر چیزی، کوئن‌ها با ساختن «شجاعت واقعی» یکی از آخرین وسترن‌های معرکه‌ی سینما در عصر حاضر را کارگردانی کردند. سال‌ها است که نفس سینمای وسترن به شماره افتاده و متاسفانه فقط چندتایی وسترن خوب این جا و آن جا ساخته شده‌اند. مردان خیرخواه این سینما که نماینده‌ی اصول اخلاقی ویژه‌ای هستند، با حفظ همان الگوها سر از سینمای ابرقهرمانی درآورده‌اند و مثلا می‌توان برخی از خصوصیات اخلاقی روستر کاگبرن را در ابرقهرمانی چون هالک دید. این نوع انتقال ارزش‌ها از سینمایی به سینمای دیگر نشان از این دارد که شاید سر و شکل فیلم‌ها عوض شده باشد اما هنوز هم سینما همان تصویری را از مردان خیرخواه و یاری رسان ارائه می‌دهد که دهه‌ها پیش می‌ساخت.

«دختر نوجوانی به نام متی راس به تازگی پدر خود را از دست داده است. پدرش توسط هفت تیر کشی به نام تام چینی کشته شده و او قصد دارد که انتقام خونش را بگیرد. متی به کلانتر سابق پیر و دائم‌الخمری پیشنهاد می‌کند که در این راه همراهی‌اش کند. کلانتر در ابتدا نمی‌پذیرد اما بعد از اصرارهای مکرر دخترک رام می‌شود. آن‌ها در کنار هم، سفری پر خطر را آغاز می‌کنند و این در حالی است که یک هفت تیر کش دیگر هم به جمع آن‌ها اضافه می‌شود …»

۱۱. مردی که آن جا نبود (The Man Who Wasn’t There)

مردی که آن جا نبود

  • بازیگران: بیلی باب تورنتون، ریچارد جنکینز، فرانسیس مک‌دورمند، اسکارلت جوهانسون و جیمز گاندولفینی
  • محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

این همان جهان آشنای برادران کوئن است؛ همان جهانی که از فیلم «دهشت‌زده» وجود داشت و کوئن‌ها بهتر از هر دنیای دیگری می‌شناسند؛ جهان سوتفاهم‌ها و اشتباهات در جریان جنایت‌ها، جهانی که در آن عده‌ای ناشی نقشه‌های بزرگ می‌کشند و چون توانایی انجام دادنش را ندارند، گند می‌زنند و خودشان را به دردسر می‌اندازند. درست چند سال قبل آن‌ها شاهکاری به تام «لبووسکی بزرگ» در همین زمین بازی آشنای خود ساخته بودند که الان بهترین فیلم آن‌ها است و چند سال بعد هم با همین ایده بهترین فیلم قرن بیست و یکمی خود یعنی «جایی برای پیرمردها نیست» را روانه‌ی پرده‌ی سینماها کردند.

در این جا با مرد سر به راهی سر و کار داریم که تصور می‌کند در زندگی‌اش شکست خورده و زنش هم با مرد دیگری به او خیانت می‌‌کند. طرف مقابل هم رییس او است و همین بیش از پیش مرد را از کوره به در می‌کند تا در نهایت بشورد و عصیان کند. اما این عصیان راه به جایی نمی‌برد و موقعیتی ابزورد فراهم می‌کند که نه خواسته‌ی مرد بوده و نه اصلا کسی برای آن برنامه‌ریزی کرده است.

می‌بینید که خط داستانی فیلم شباهت بسیاری با فیلم «دهشت‌زده» یا حتی «فارگو» دارد. آن‌ جا هم با داستان مردان و زنانی روبه‌رو بودیم که نقشه‌ی جنایتی را در سر دارند اما در نهایت همه چیز به خاطر ناشی‌گری خودشان به هم می‌ریزد. این فیلم‌ها آگاهانه ادای دینی به سینمای کلاسیک و نوآرها هستند اما تفاوت‌هایی هم دارند که از جهان کوئن‌ها سرچشمه می‌‌گیرد؛ نوعی کمدی سیاه و تلخ در آن‌ها جریان دارد که از بیهودگی اتفاقات فیلم خبر می‌دهد.

البته تفاوت دیگری هم وجود دارد: شخصیت اصلی این فیلم، از آن شخصیت‌های حاضر جواب و باهوش سینمای نوآر نیست که مثلا کسی مانند همفری بوگارت نقش آن‌ها را بازی می‌کرد؛ این جا بیلی باب تورنتون در نقش مردی کند ذهن و اخته ظاهر شده که مدام نقشه‌های ابلهانه می‌کشد و مدام گند می‌زند. همین هم فیلم را تبدیل به داستان مردی می‌کند که با حماقت‌هایش، آهسته و پیوسته گور خود را می‌کند، وگرنه در حال و هوا و روند علت و معلولی داستان‌ها، شباهت‌های بسیاری بین این فیلم و آثار سینمای کلاسیک و نوآر هالیوود وجود دارد.

لحن فیلم سرد و عبوس است. کارگردانان هیچ عجله‌ای برای تعریف کردن قصه ندارند. چهره‌ی سنگی بیلی باب تورنتون هم این سردی فضا را افزایش می‌دهد. حاشیه‌ی صوتی فیلم هم تقریبا ساکت و خلوت است و تصویربرداری پر از سایه روشن راجر دیکنز هم عامل دیگری است که فیلم را سرد و عبوس می‌کند. پس اگر اهل دیدن فیلم‌هایی هستید که در تلاش هستند به مود خاصی دست یابند و بعد مخاطب را در آن حال و هوا شریک کنند، این یکی فیلم مناسبی است.

«اد آرایشگری است که تصور می کند همسرش به او خیانت می‌کند. تصور اد بر این است که مرد همراه زنش، رییس او است. روزی شخصی وارد شهر می‌شود که ادعا می‌کند نقشه‌ای در سر دارد. او می‌گوید که با سرمایه‌گذاری در کسب و کار خشک‌شویی می توان پول زیادی به جیب زد. ایده‌ی این مرد باعث می‌شود که نقشه‌ای به ذهن اد برسد که هم می‌تواند کمک کند انتقامش را از زن و رییسش بگیرد و هم کاری کند که پول زیادی به جیب بزند. اما …»

۱۰. یک مرد جدی (A Serious Man)

یک مرد جدی

  • بازیگران: مایکل اشتالبرگ، ریچارد کیند
  • محصول: ۲۰۰۹، آمریکا و فرانسه و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

برادران کوئن با ساختن فیلم «یک مرد جدی» به همان حال و هوای فیلم‌های شخصی‌تر خود برگشتند. داستان فیلم مستقیما از دوران کودکی خودشان الهام گرفته شده و شخصیت‌ها گرچه از تخیل آن‌ها سرچشمه گرفته‌اند اما ما به ازایی بیرونی دارند. جهان فیلم هم گرچه تلخ و تاریک است اما می‌توان نشانه‌هایی از طنز مورد علاقه‌ی این دو برادر در سرتاسر آن دید. قصه هم که در ظاهر قصه‌ی ایوب پیامبر را تداعی می‌کند و به روز شده‌ی آن داستان قدیمی است؛ همین باعث شده که فیلم راه به تفاسیر فرامتنی مختلف دهد.

تصویری که برادران کوئن از زندگی در دهه‌ی ۱۹۶۰ می سازند، تصویری متفاوت از دیگر کارگردان‌ها است؛ نشانه‌هایی از عوض شدن اوضاع و آغاز دوران تازه را می‌توان این جا و آن جا دید اما این دو برادر با قرار دادن پدر یک خانواده در مرکز قاب خود و ایستادن سمت او، عوض شدن زمانه را از دریچه‌ی چشم یک فرد نسل قدیم نمایش می‌دهند. می‌توان چنین تصور کرد که آن‌ها تلاش می کنند با انتخاب یک مرد قدیمی به عنوان شخصیت اصلی، آسیب دیدن قدیمی‌ترها از این عوض شدن ارزش‌ها را به تصویر بکشند؛ این دقیقا همان کاری است که از کارگردانان پست مدرنی چون برادران کوئن برمی‌آید.

البته همان طور که اشاره شد این داستانی امروزی از زندگی ایوب پیامبر هم هست. پس مانند همان داستان، مساله‌ی اصلی، مساله‌ی انتخاب است. شخصیت اصلی در مسیری قرار می‌گیرد که پس از تحمل آزارهای بسیار باید انتخاب کند؛ این که سر به عصیان گذارد یا کماکان به آن چه که دارد راضی باشد.

مانند بسیاری از فیلم‌های برادران کوئن در این جا هم می توان نیش و کنایه‌های تند آن‌ها به سیستم حاکم بر کشورشان را مشاهده کرد. همه‌ی ارکان جامعه از دانشگاه تا صومعه، کاری جز تحقیر لری یا همان قهرمان درام ندارند اما او مانند مردی استوار ایستاده و به جای این که مدام نق بزند، به دنبال راهی است که مشکلاتش را حل کند. در جا به جای فیلم به درماندگی او اشاره می‌شود، به این که می‌تواند پیچیده‌ترین مسائل ریاضی را پای تخته حل کند و آن‌ها را به شاگردانش بفهماند اما نمی‌داند که کجای زندگی اشتباه کرده یا حال چگونه مشکلات زندگی‌اش را حل کند. اما لری باز هم می‌گردد و می‌گردد تا شاید علاجی بیابد.

باید گفت که فیلم «یک مرد جدی» متکی به شخصیت اصلی خود است و داستان در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارد. برادران کوئن بیش از هر چیز بر ترسیم درست رفتار و حرکات شخصیت مرکزی خود تمرکز کرده‌اند و جواب هم گرفته‌اند. البته بازی معرکه‌ی مایکل اشتالبرگ هم در درآمدن درست این شخصیت نقشی به سزا داشته است. می‌توان بازی او را با قاطعیت یکی از بهترین بازی‌ها در کارنامه‌ی کاری این دو برادر دانست.

«سال ۱۹۶۷. لری یک استاد دانشگاه و پدر خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط و یهودی است. او کم کم دچار مشکلات بسیاری می‌شود؛ همسرش ترکش می‌کند و قصد دارد که با بهترین دوست لری ازدواج کند، پسرش مدام از دستوراتش نافرمانی می‌کند و برخلاف اعتقادات لری به موسیقی راک علاقه دارد، دختر نوجوانش سر سازگاری ندارد و از کیف پول او دزدی می‌کند، برادرزن آواره‌اش در خانه‌ی او لنگر انداخته و در دانشگاه هم در آستانه‌ی اخراج شدن قرار دارد و … او نمی‌داند که به کدامین گناه این همه بلا بر سرش نازل شده است. به همین دلیل به صومعه می‌رود اما …»

۹. چکامه باستر اسکراگز (The Ballad Of Buster Scruggs)

چکامه باستر اسکراگز

  • بازیگران: کین دیلی، جیمز فرانکو و لیام نیسن
  • محصول: ۲۰۱۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

روایت اپیزودیک، سرخوش و البته پر از ظرافت برادران کوئن از زمانه‌ای که عموما با سختی ها و تلخی‌ها و پوست کلفتی‌ها به یاد آورده می‌شود، به راستی در تاریخ سینما نظیر ندارد. داستان‌هایی در باب پیدایش غرب وحشی، شکل‌گیری تمدن در آن نقطه از دنیا و پدید آمدن قانون در زمانه‌ای که به لحاظ ریاضی کمی بیش از یک قرن با امروز ما تفاوت تاریخی دارد اما به نظر می‌رسد که به شیوه‌ی زندگی انسان‌های بدوی نزدیک‌تر است تا به امروز ما. برادران کوئن روایت خود از این دوران غریب را به شش اپیزود تقسیم کرده‌اند تا حرکت آرام غرب به سوی تمدن را تصویر کنند.

همه چیز این فیلم خبر از جدایی از شیوه‌ی داستانگویی سینمای وسترن کلاسیک دارد. اپیزود اول داستانی عجیب و غریب و موزیکال از موزیسینی است که هفت تیر کش قهاری است. برادران کوئن در همین اپیزود نگاه متفاوت خود به سینمای وسترن را تمام قد اعلام می‌کنند. در این جا وسترنر کلاسیک که مانند فیلم‌هایی چون «شین» (shane) اثر جرج استیونس با بازی آلن لاد یا «وراکروز» (Veracruz) از رابرت آلدریچ با بازی گاری کوپر، لباس سفیدی به تن دارد تا نشان دهد که سمت خیر داستان ایستاده، به دست هفیت تیرکش سیاه پوشی کشته می‌شود تا خوش خیالی آن جهان گذشته در این جا دیگر تکرار نشود. در واقع دیگر نه خبری از قهرمان کلاسیک است و نه خبری از نجات‌ دهنده.

در اپیزودهای بعدی هم روایت‌های آشنای سینمای وسترن به نفع تفکرات پست مدرنیستی و البته سرخوشانه‌ی برادران کوئن مصادره به مطلوب می‌شود تا برسیم به آن اپیزود با شکوه پایانی که در آن افرادی به سمت مکانی خیالی می‌روند و نشانه‌هایی از ترس و البته امید را می‌توان در چهره‌ی همه‌ی افراد دید. در این میان برادران کوئن به هر جلوه‌ای از شکل گیری یک تمدن سر می‌زنند و حتی در اپیزودی، کنار رفتن یک هنر والا به نفع شکل سخیفی از سرگرمی را مورد انتقاد قرار می‌دهند تا با نیشی تند هنر امروز آمریکایی را دست بیاندازند و با نمایش سرچشمه‌ی این کج‌روی، گردانندگان نمایش‌های هنری را به همان اندازه مورد شماتت قرار دهند که خود مردم و خود سیستم شایسته‌ی سرزنش هستند.

در چنین چارچوبی هم شکل نمایش تب طلا در آن فیلم‌های کلاسیک تغییر کرده و هم شکل نمایش به وجود آمدن قانون. تب طلا به موضوعی امروزی که همان نجات طبیعت و زمین از دست بشر است، گره خورده و شکل گیری قانون در چارچوب نمایشی خنده‌دار از برپایی سکوی اعدام. همه‌ی این‌ها تجربه‌ی تماشای فیلم «چکامه‌ی باستر اسکراگز» را به تجربه‌ای یکه در تاریخ سینما تبدیل می‌کند.

«اپیزود اول: داستان مردی به نام باستر اسکراگز که ادعا می‌کند هیچ‌کس توانایی رودرویی با او را در یک دوئل ندارد اما … اپیزود دوم: شخصی سعی می‌کند به بانکی وسط بیابان دستبرد بزند اما توسط پیرمردی دستگیر می‌شود. حال او را برای اجرای اعدام می‌برند اما … اپیزود سوم: صاحب یک نمایش دوره گرد از مردی بدون دست و پا که شیوه‌ی بیان شکیلی دارد مواظبت می‌کند. تنها بازیگر تئاتر او همین مرد است. روزی او متوجه می‌شود که مردم به نمایش و دست و پا زدن یک مرغ بیش از نمایش او توجه دارند به همین دلیل تصمیم می‌گیرد از شر مرد بدون دست و پا خلاص شود … اپیزود چهارم: پیرمردی در دشتی وسیع به دنبال طلا می‌گردد اما از حضور فرد دیگری در آن محیط خبر ندارد … اپیزود پنجم: پسری قصد دارد که با سفر به اورگن خواهرش را به عقد مردی ثروتمند درآورد اما … اپیزود ششم: پنج تن در یک درشکه به سمت شهری حرکت می‌کنند، در حالی که دو تن از آن‌ها داستان‌های ترسناکی برای تعریف کردن دارند …»

۸. ای برادر کجایی؟ (O Brother Where Art Thou?)

ای برادر کجایی

  • بازیگران: جرج کلونی، جان تورتورو، تیم بلیک نلسون و جان گودمن
  • محصول: ۲۰۰۰، آمریکا، فرانسه و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪

اقتباس برادران کوئن از ادیسه‌ی هومر شبیه به هیچ‌کدام اقتباس‌های ساخته شده از این کتاب نیست. داستان در سال ۱۹۳۷ و در دوران رکود بزرگ اقتصادی آمریکا، در ایالت می سی سی پی می گذرد و چند روز از زندگی زندانیان فرار از بندی را در برمی‌گیرد که قصد دارند به زمینی برسند که گنجی در آن مدفون است. آن‌ها فقط چند روز برای رسیدن به آن قطعه زمین فرصت دارند، چرا که آن محل به زودی برای بهره‌برداری زیر آب خواهد رفت و دیگر فرصتی باقی نخواهد ماند.

چنین داستان جنایی در دستان کوئن‌ها تبدیل به فیلمی سرخوش شده که در سرتاسر آن موسیقی محلی جنوبی‌های آمریکا شنیده می‌شود. در واقع انگار فیلم این دو برادر ساخته شده تا ادای دینی به فرهنگ مردمان جنوب آمریکا و موسیقی آن‌ها باشد. شخصیت‌های اصلی آواز می‌خوانند و به هر جا هم می‌روند کسی در حال اجرای قطعه‌ای است. از این منظر فیلم به ژانر موزیکال نزدیک می‌شود اما داستان آن وابسته به موسیقی و آوازخوانی شخصیت‌ها نیست.

از سوی دیگر برادران کوئن مانند همیشه انتقادی هم نثار گردانندگان سیستم کشورشان می‌کنند. در پس زمینه‌ی داستان یک رقابت انتخاباتی در جریان است. گروهی نماد همان آرمان‌هایی هستند که این وضع مصیبت‌بار را پیش برده و گروه دیگر هم افرادی که لاف اصلاحات می‌زنند و ادعای روشنفکری دارند، اما در باطن اشخاصی سودجو و نژادپرست هستند که هیچ ابایی از دار زدن بیگناهی به جرم رنگ پوستش ندارند. البته بیش از هر چیز پس زمینه‌ی رویدادها است که این فضای تاریک دوران رکود اقتصادی را نمایان می‌کند، فضایی که آشکارا فیلم «سفرهای سالیوان» (Sullivan’s Travel) از پرستن استرجس به سال ۱۹۴۱ را به خاطر می‌آورد.

کمدی جاری در فیلم شباهتی به آثار معمول کمدی ندارد، منطقی فانتزی بر اتفاقات داستان حکم‌فرما است که انگار از دل همان داستان‌های باستانی بیرون آمده اما این منطق به جای حکمرانی بر جهانی اسطوره‌ای، بر جهان و مردمانی عادی حاکم است که فقط می خواهند از دست مصیبتی که در آن گرفتار آمده‌اند، فرار کنند. انگار این بخت‌برگشتگان همان قهرمانانی هستند که دنیای امروز به آن‌ها نیاز دارد، نه قهرمانانی رویین تن از جهانی افسانه‌ای.

بازی بازیگران فیلم یکی از نقاط قوت اساسی فیلم است. جرج کلونی در این جا هیچ شباهتی به جرج کلونی فیلم‌های دیگرش ندارد. او مردی آواره و در به در است که فقط می‌خواهد با همسر و فرزندانش باشد. کلونی به خوبی توانسته نقش این مرد تیپاخورده را که هیچ بهره‌ای از آن کاریزمای ذاتی پرسونای کلونی نبرده، بازی کند و در واقع کاری کند که ما فراموش کنیم چه بازیگری در حال اجرای نقش اصلی است. جان تورتورو هم مانند همیشه در فیلمی از برادران کوئن می‌درخشد و عالی است. به این جمع تیم بلیک نلسون را هم اضافه کنید تا ترکیب بازیگران اثر کامل شود.

داستان فیلم «ای برادر کجایی؟» داستانی تلخ است که با شیرینی تعریف شده. مخاطب ممکن است که جا به جا شلیک خنده سر دهد و از دیوانگی‌های سه شخصیت اصلی فیلم روده‌بر شود. برادران کوئن هم سنگ تمام گذاشه‌اند تا اعلام کنند هر بدبختی را می‌توان با کمک موسیقی تحمل کرد و پشت سر گذاشت.

«سال ۱۹۳۷. می سی سی پی. سه زندانی با نام‌های اورت، پیت و دلمار در حین کار اجباری از زندان فرار می‌کنند، در حالی که با زنجیری به هم متصل هستند. اورت ادعا می کند که پس از سرقت از یک ماشین حمل پول، بیش از یک میلیون دلار را در زمینی خانوادگی پنهان کرده است. آن‌ها فقط چند روز تا رسیدن به این زمین فرصت دارند وگرنه تمام منطقه به خاطر احداث سد، زیر آب خواهد رفت. این در حالی است که افراد پلیس در به در دنبال آن‌ها هستند. حال این سه مرد اول باید فکری به حال سر و وضع خود و زنجیری کنند که به پای آن‌ها وصل شده است …»

۷. تقاطع میلر (Miller’s Crossing)

تقاطع میلر

  • بازیگران: گابریل بیرن، مارسیا گی هاردن، جان تورتورو و آلبرت فینی
  • محصول: ۱۹۹۰، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

برادران کوئن این بار فقط به جهان ذهنی نویسندگان هاردبویلد ناخنک نزده‌اند؛ بلکه فیلمی ساخته‌اند که به تمامی در همان حال و هوا سیر می‌کند. در اواخر دهه‌ ۱۹۲۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی مکتبی ادبی در آمریکا پا گرفت که به ادبیات هاردبویلد یا ادبیات سیاه معروف شد. داستان‌هایی سیاه که ریشه در حوادث تاریخی آن زمان مانند شکل‌گیری جرائم سازمان یافته و قانون منع مصرف مشروبات الکلی داشتند و جهان رازآلود داستان‌های معمایی اواخر قرن نوزدهم انگلستان را گسترش دادند. در این گونه جدید ادبی نویسنده با تأکید بر احوالات شخصیت اصلی و هم‌چنین فضاسازی، حل معما را در اولویت‌ بعدی قرار می‌داد و مخاطب هم برای لذت غرق شدن در همین فضای تیره به خواندن مشغول می‌شد.

اقتباس از این نوع رمان‌ها بود که به سینمای نوآر معروف شد و جهان گانگسترها را از این رو به آن رو کرد. حال برادران کوئن برای ساختن فیلم «تقاطع میلر» از دو تا از معروف‌ترین کتاب‌های آن دوران الهام گرفته‌اند؛ کتاب‌های خرمن سرخ و کلید شیشه‌ای، هر دو نوشته‌ی دشیل همت. در این دو کتاب هم مانند تمام کارهای خوب ادبیات سیاه، تمرکز نویسنده بر شخصیت اصلی و فضاسازی است و به همین دلیل هم مخاطب در تمام مدت به همراه شخصیت اصلی تغییرات اتفاق افتاده در شهر را متوجه می‌شود.

این فیلم تفاوتی آشکار با دیگر فیلم‌های گانگستری دارد: در این جا هیچ خبری از پلیس نیست و شهر به تمامی در اختیار گانگسترها است. درواقع شهر ساخته و پرداخته شده توسط برادران کوئن یک آرمان‌شهر برای خلافکاران و پادآرمان‌شهری برای مردم معمولی است و البته نمی‌توان هیچ فرد عادی را در طول فیلم سراغ گرفت؛ همه یا اعضای باندهای خلافکار هستند یا یکی از قربانی‌های آن‌ها.

اما در این میان شخصیتی وجود دارد که بیش از همه از اتفاقات جاری در شهر آگاه است. او که آگاهانه از فیلم «یوجیمبو» (Yojimbo) ساخته‌ی آکیرا کوروساوا به این فیلم راه پیدا کرده، مردی است که در میان دو گروه رقیب در رفت و آمد است و دوست دارد که هر طور شده هر دو را گوشمالی دهد. بازی موش و گربه‌ی او با دو طرف رقیب، جذابیت فیلم را می‌سازد و سبب می‌شود که مخاطب گام به گام با داستان همراه شود. طراحی این شخصیت چنان بی نظیر است که فقط یک بار باید فیلم را به خاطر زیر نظر گرفتن رفتار وی به تماشا نشست.

تیم بازیگری فیلم عالی است. آلبرت فینی معرکه بازی کرده و گابریل بیرن هم در قالب شخصیت اصلی فیلم می‌درخشد اما قطعا بهترین بازی فیلم از آن جان تورتورو است. او دقیقا همانی است که باید باشد، هم احساس شفقت مخاطب را برمی‌انگیزد و هم گاهی چنان لج درآر ظاهر می‌شود که تماشاگر هم آرزوی مرگ کاراکترش را می‌کند.

«جانی می‌خواهد تکلیف خلافکار خرده‌پایی به نام برنی را یک سره کند. اما خواهر برنی با سردسته‌ی خلافکاران شهر یعنی لیو رابطه دارد و به همین دلیل هم لیو از برنی محافظت می‌کند. از آن سو گروه رقیب لیو در حال قدرت گرفتن است و از آن جایی که آن‌ها اصل و نسبی ایتالیایی دارند، از قاچاق اجناس از خارج از کشور بهره می‌برند. همین باعث شده که این دسته‌ی رقیب روز به روز قدرتمندتر شود. لیو از جانی می‌خواهد که برای حل این مشکل به او کمک کند اما جانی به هر کجا که سرک می‌کشد، ردپای برنی را می‌یابد …»

۶. درون لوین دیویس (Inside Llewyn Davis)

درون لوین دیویس

  • بازیگران: اسکار آیزاک، کری مولیگان و جان گودمن
  • محصول: ۲۰۱۳، آمریکا، فرانسه و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

برادران کوئن این بار یکی از تلخ‌ترین فیلم‌های خود را ساخته‌اند. اگر بیشتر فیلم‌های آن‌ها دربرگیرنده‌ی زندگی افرادی است که در دل یک موقعیت خطرناک گرفتار آمده‌اند و نیش و کنایه‌ای به سیستم در پس و پشت داستان وجود دارد، در این جا این نیش و کنایه به پیش زمینه منتقل و تبدیل به دلیل اصلی ساخته شدن فیلم شده است. در این جا مردی برای موفقیت باید فردیت خود را فراموش کند و با جماعت ساده‌نگر اطرافش همرنگ شود؛ موضوعی که در هر صورت از او یک قربانی می‌سازد. اگر در حرفه‌ی خود موفق شود و با جماعت همرنگ، فردیت خود را با پول تاخت زده و اگر هم در کسب درآمد ناموفق باشد، پولی ندارد که از پس خودش برآید. پس با داستانی طرف هستیم که هیچ روزنه‌ی امیدی در نهایت برای مخاطب باقی نمی‌گذارد.

اما دلیل تلخی فیلم این موضوع و نقد سیستم نیست. برادران کوئن دوربین خود را آگاهانه به سمت مردم هم می‌برند و آن‌ها را بیش از همه نقد می‌کنند؛ مردمی که حاضر هستند هر نوع موسیقی مزخرفی را گوش کنند اما به پای کار عمیق مردی که حاضر نیست از استانداردهایی عدول کند، ننشینند. آکاهی گردانندگان صنعت موسیقی از این سلیقه هم باعث می‌شود که مرد مدام طرد شود، یا شاید هم خود این گردانندگان پشت صحنه علاقه‌ای به بالا بردن سلیقه‌ی عمومی ندارند. این داستان برای من و شما در دنیای امروز خیلی ملموس و قاب درک است؛ چرا که می‌توان چنین اتفاق‌هایی را در همین فضای مجازی به شکل روزمره دید.

اما فارغ از این‌ها، فیلم «درون لوین دیویس» یکی از بهترین فیلم‌های کارنامه‌ی کاری برادران کوئن در قرن حاضر است. در این جا آن‌ها شخصیتی همدلی‌براگیز خلق کرده‌اند که قطعا مخاطب را با خود همراه می‌کند. از سوی دیگر محیطی فراهم آورده‌اند که انگار کاری جز بلعیدن اطرافش ندارد. نیویورک این فیلم شهری است که می تواند هم بخشنده باشد و هم گیرنده، زمانی از دل آن باب دیلن بیرون آمده اما حالا تمام فرصت‌های قهرمان این درام را نابود می‌کند و او را در انتها در گوشه‌ی کثیف خود رها.

حاشیه‌ی صوتی فیلم معرکه است. چند ترانه‌ی محشر این جا و آن جای آن قرار دارد و اسکار آیزاک هم نشان می‌دهد که می‌تواند بخواند و ما را شگفت‌زده کند. این موضوع اهمیت بسیاری در دل درامی این چنین دارد؛ چرا که شخصیت اصلی خواننده است و در صورت درست اجرا نشدن نقش، فیلم از دست خواهد رفت. ضمن این که می توان طنز تلخ برادران کوئن را هم این جا و آن جای فیلم سراغ گرفت. آن‌ها در دل این درام سیاه هم می‌توانند کاری کنند که من شما حداقل لبخندی بزنیم و این موضوع از توانایی این دو برادر خبر می‌دهد.

«دهه ۱۹۶۰. نیویورک. لوین دیویس خواننده‌ی گمنامی است که تلاش می‌کند در حرفه‌ی خود به موفقیت برسد. او به اصولی در کار خود اعتقاد دارد و حاضر نیست سراغ هر نوع موسیقی برود. این باور به هنر باعث شده که نتواند توقع مردم عامه را برآورده کند و به همین دلیل هم روز به روز تنهاتر و بی پول‌تر می‌شود. در این میان یک پیشنهاد شغلی به او داده می‌شود تا با عده‌ای دیگر در ضبط یک آلبوم همکاری کند. اما …»

۵. دهشت‌زده (Blood Simple)

دهشت‌زده

  • بازیگران: جان گنز، فرانسیس مک‌دورمند، هولی هانتر و دن هدایا
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

گاهی برخی از کارگردان‌ها با همان فیلم اول خود راهی صد ساله می‌روند. گاهی همان فیلم اول کاری می‌کند که کارگردان از همان ابتدا بر صدر بنشیند و مخاطب برای فیلم بعدی او لحظه شماری کند. در بسیاری از مواقع چنین کارگردان‌هایی در همان قدم دوم متوقف می‌شوند تا مخاطب تصور کند که فیلم اول او فقط یک اتفاق بوده و همه چیز دست به دست هم داده که فیلمی معرکه ساخته شود. اما این اتفاق برای برادران کوئن نیوفتاد و آن‌ها پس از ساختن اولین فیلمشان، باز هم مدام شاهکار خلق کردند. اما این فیلم اول هنوز هم در صدر آثار آن‌ها ماند.

«دهشت‌زده» یک فیلم اولی کامل است. از سر و روی آن می‌بارد که فیلم با بودجه‌ای محدود ساخته شده، از سر و روی آن می بارد که کاگردانانش هزاران ایده‌ی معرکه داشته‌اند اما تصمیم گرفته‌اند که آن را برای زمانی دیگر نگاه دارند، از سر و روی آن می‌بارد که این کارگردانان کاربلد هوز نوعی خام دستی که مختص فیلم اولی‌ها است، در کار خود دارند که با نبوغی معرکه جبران شده و همین نبوغ هم باعث شده که فیلم چنین معرکه شود. اما مهم‌تر از همه از سر و روی اثر می بارد که سازندگان ایده‌ای یکه نسبت به سینما دارند و با یک جهان‌بینی قوام یافته به سراغ فیلم‌سازی آمده‌اند. همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که فیلم چنین معرکه باشد.

بسیاری از المان‌های سینمایی برادران کوئن را می‌توان در همین فیلم اول دید؛ جهانی پست مدرنیستی، بازی با ژانرهای مختلف، بازی با توقعات مخاطب، ساختن شخصیت‌هایی مورددار، طراحی نقشه‌ی یک خلاف بزرگ و در نهایت اجرا نشدن درست آن، استفاده از خشونت و خیلی اتفاقات دیگر. بسیاری از همین ایده‌ها در فیلم‌های بعدی این دو برادر هم به مرور وجود داشت و فقط بسط و گسترش پیدا کرد.

اما نکته‌ی جالب در این فیلم رسیدن به یک مود خاص از فضایی تلخ، سیاه و سرد است که می‌توان در سکانس‌های مفصل خشونتش دید.  تمام داستان فیلم بر اساس گسترش یافتن یک سوتفاهم پیش می‌رود. شخصیت‌های درام به جای بازگشتن و رو در رو شدن با مشکلات، هی به این سوتفاهم ساخته شده دامن می‌زنند تا در نهایت همه قربانی وضع موجود شوند. یک خیانت به ماجرایی جنایی وصل می‌شود و در نهایت همه را مانند مردابی خود غرق می‌کند.

فیلم «دهشت‌زده» معرفی کننده‌ی بازیگر معرکه‌ای مانند فرانسیس مک‌دورمند هم به عالم سینما بود. حال سینما می‌رفت که صاحب یکی از بهرین بازیگران زن تاریخش شود، آن هم نه به خاطر مشخصات ظاهری، بلکه صرفا به خاطر توانایی‌هایش.

«جولی که در تگزاس کافه‌ای دارد، به قاتلی پول می‌دهد که همسر خیانت کارش را به همراه مرد همراهش بکشد. قاتل به خانه‌ی مرد یعنی ری می‌رود و ابی، همسر جولی را در آن جا می بیند. زمانی که هر دو خواب هستند عکسی از آن‌ها می‌گیرد و بدون آن که کسی را بکشد خارج می‌شود. او به نزد جولی می‌رود و با نشان دادن عکس ادعا می کند که هر دو کشته است. او حق‌الزحمه‌اش را می‌گیرد و با تفنگ ابی که از خانه‌ی آن مرد یعنی ری برداشته به جولی تیراندازی می‌کند. ری به کافه می‌آید و با دیدن جنازه‌ی جولی و اسلحه‌ی ابی، تصور می کند که آن دو با هم درگیر شده و ابی، جولی را کشته است. پس سعی می‌کند جنازه را از کافه خارج کند و در منطقه‌ای دورافتاده دفن کند اما …»

۴. بارتون فینک (Barton Fink)

بارتن فینک

  • بازیگران: جان تورتورو، جان گودمن
  • محصول: ۱۹۹۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

فیلم «بارتون فینک» درباره‌ی یک نویسنده‌ی ایده‌آل گرا است که به سختی در ساحل شرقی آمریکا روزگار می‌گذراند. او متوجه می‌شود که فرصت شغلی خوبی در هالیوود وجود دارد که می‌تواند به او در مخارجش کمک کند. همین چند خط به ظاهر ساده باعث می‌شود که برادران کوئن اثری در باب مشقات خلق اثر هنری، تلاش یک هنرمند روشنفکر برای هماهنگ کردن خود با بازار و کم کردن توقعاتش، سیستم ریاکار و پول پرست هالیوود و در نهایت جامعه‌ای مصرف‌گرا خلق کنند که فقط به مصرف کردن و پول درآوردن بیشتر فکر می‌کنند. همین ایده سال‌ها بعد در فیلم دیگر برادران کوئن یعنی «درون لوین دیویس» گسترش یافت و منجر به خلق شاهکاری دیگر در کارنامه‌ی کاری این دو برادر شد. ضمن این که تفاوت زندگی و نگاه به هنر در نیویورک و آمریکا هم از زیرلایه‌های فیلم است و برادران کوئن هم مانند فیلم‌سازی چون وودی آلن، در این جا بر سطحی‌نگری لس آنجلس نشینان حمله می‌کنند.

بازی جان تورتورو در قالب نقش اصلی فیلم یکی از نقاط اوج کارنامه‌ی هنری او است؛ بازیگری معرکه‌ای که متاسفانه به خاطر چهره‌ی خاصش کمتر از آن چه که لیاقش را داشته دیده شده اما توانسته در بسیاری از آثار از جمله چند فیلم برادران کوئن و البته «بتمن» (the batman) همین امسال ساخته‌ی مت ریوز و در نقش کارمین فالکون بدرخشد و نشان دهد که هالیوود در طول این سال‌ها چه گوهری را از دست داده است.

برادران کوئن پس از ساختن فیلم «دهشت‌زده» یک به یک قله‌های موفقیت را در آمریکا طی کردند. آن‌ها جهان ذهنی خود را با شجاعت بیشتری به تصویر کشیدند و فیلم‌هایی خلق کردند که فقط فیلم‌سازان بزرگ تاریخ سینما می‌توانستند پا به پای آن‌ها پیش آیند. اما هنوز هم چیزی کم بود؛ هنوز نیازمند فیلمی بودند که چشم جهانیان را خیره کند و باعث شود که آن‌ها در جهان سینما شناخته شوند و شهرتشان از مرزهای آمریکا فراتر رود.

آن چه که گفته شد، درباره‌ی فیلمی بود که برادران کوئن را به آن چه که استحقاقش را داشتند، رساند. با همین فیلم برادران کوئن تبدیل به کارگردانان آمریکایی مورد علاقه‌ی جشنواره‌ی کن شدند. در طول سال‌هایی که از برگزاری جشنواره‌ی کن می‌گذرد، سینمای آمریکا پر افتخارترین کشور شرکت کننده در جشنواره بوده و علاوه بر درخشش در بخش مسابقه، همواره بلاک باسترهایی برای گرم کردن مراسم، البته در خارج از بخش مسابقه راهی کن کرده است. پس رابطه‌ی سینمای آمریکا با کن، رابطه‌ای بسیار خوب است که هم به بخش هنری آن کمک می‌کند و هم در بخش رسانه‌ای و مالی سود بسیاری به کن نشینان می‌رساند.

اما برادران کوئن خارج از این چارچوب رسانه‌ای قرار می‌گیرند و با آثارشان جنبه‌ای دیگر از سینمای آمریکا را نمایان می‌کنند. گرچه آن‌ها چند سال پیش از این یکی با فیلمی مانند «دهشت‌زده» در آمریکا شناخته شدند اما این فیلم «بارتون فینک» و جایزه‌ای که برای آن‌ها به ارمغان آورد، باعث شد که آن‌ها به عنوان کارگردانانی مطرح و مورد توجه خاص و عام قرار گیرند، چرا که «بارتون فینک» در زمانی که غول‌های سینمایی آثاری معرکه به کن فرستاده بودند، موفق شد که نخل طلا را از آن خود کند.

«سال ۱۹۴۱. بارتون فینک، نمایش‌نامه نویس روشنفکری در نیویورک است که روزگار سختی به لحاظ مالی دارد. او به هالیوود در لس آنجلس می‌رود تا آن جا درباره‌ی زندگی یک کشتی‌گیر فیلم‌نامه‌ای بنویسد. هتل محل اقامت این مرد جای مناسبی نیست و او مدام از آن محل ناراضی است. در این میان فروشنده‌ی بیمه‌ی نیمه دیوانه‌ای به اتاق کناری او نقل مکان می‌کند. نزدیکی این دو مشکلات بسیاری برای نویسنده ایجاد می‌کند؛ و این درحالی است که بارتون فینک باید هر چه زودتر نوشته‌ی خود را آماده کند …»

۳. جایی برای پیرمردها نیست (No Country For Old Men)

جایی برای پیرمردها نیست

  • بازیگران: خاویر باردم، جاش برولین و تامی لی جونز
  • محصول: ۲۰۰۷،‌ آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪

برادران کوئن قرن حاضر را به شیوه‌ای معرکه پشت سر گذاشته‌اند. ساختن تعدادی فیلم شخصی که هم از جهان‌بینی آن‌ها سرچشمه می‌گیرد و هم مناسب اکران گسترده است، فقط از کارگردان‌هایی برمی‌آید که نام آن‌ها تبدیل به عنوانی خوشنام شده و مخاطب را به سالن سینما می‌کشاند. در این جا و در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» داستان درگیری عده‌ای قاچاقچی و مرگ آن‌ها به پیدا شدن پولی گره می خورد که سه طرف را درگیر خود می‌کند. اول مردی که پول‌ها را در محل حادثه پیدا کرده، دوم قاتلی حرفه‌ای که در جستجوی پول‌ها است و لحظه به لحظه آن مرد اول را تعقیب می‌کند و سوم هم کلانتری از دنیای قدیم که این جهان جدید را نمی‌شناسد و به همین دلیل هم از تماشای آن وحشت کرده است.

از سمت دیگر برادران کوئن توانایی بالایی در ترکیب کردن ژانرهای مختلف دارند. همین چند سال پیش بود که در فیلم «چکامه‌ی باستر اسکراگز» المان‌های سینمای وسترن را با ژانرهایی مانند موزیکال و کمدی در هم آمیختند و فیلمی معرکه ساختند که گام به گام شکل‌گیری غرب وحشی و در نهایت پیدایش تمدن را نمایش می‌داد. در این جا هم مولفه‌های سینمای وسترن با مولفه‌های سینمای جنایی و ترسناک در هم آمیخته و از فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» اثری ساخته که می‌تواند مخاطب خود را شگفت‌زده کند.

علاوه بر آن برادران کوئن توانسته‌اند داستان خود را به تعلیقی فزاینده گره بزنند. شخصیت منفی ماجرا با بازی معرکه‌ی خاویر باردم در هر قدم خود تنش موجود در فضا را افزایش می‌دهد و عدم توانایی کلانتر در دستگیری او ماجرا را پیچید‌ه‌تر هم می‌کند. این در حالی است که مردی که پول‌ها را برداشته لحظه به لحظه به مرگی دردناک نزدیک‌تر می‌شود.

ایده‌ای در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» وجود دارد که اگر آن مردی که پول‌ها را پیدا کرد در آن لحظه در آن جا نبود چه می‌شد؟ این موضوع که همه چیز به شکلی ناگهانی آغاز می‌شود و سپس مانند گلوله‌ای برف که از یک ارتفاع زیاد به پایین می‌غلتد بزرگتر و بزرگتر می‌شود تا در نهایت حمام خونی راه بیاندازد در آثار مختلف برادران کوئن مانند «فارگو» هم وجود داشت اما در این جا تبدیل به محور اصلی درام و موتور پیش برنده‌ی درام می‌شود و بر خلاف آن فیلم هم دیگر دست نجات‌گری در میان نیست که در پایان همه چیز را سامان دهد. پس شاید نگاه برادران کوئن به زندگی در طول این سال‌ها تلخ‌تر هم شده باشد. در چنین قابی است که فیلم به درامی اخلاقی در باب عوض شدن دنیا و قواعدش تبدیل می‌شود.

چشم‌اندازهای فیلم در همان مناطقی فیلم‌برداری شده که زمانی لوکیشن فیلم‌های وسترن بود. همان مکان‌ها، همان وقایع و همان دردسرها. فقط تفاوتی در این جا وجود دارد، در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» هیچ کس به اندازه‌ای خوب نیست که بتوان او را قهرمانی کلاسیک و متعلق به سینمای وسترن به حساب آورد و حتی کلانتر داستان هم آن قدر پیر و فرسوده است که بیشتر درگیر تمام شدن دوره‌ و زمانه‌اش باشد تا هل دادن محل زندگی خود به سمت رستگاری.

بخشی از جذابیت فیلم به بازی خوب خاویر باردم و البته طراحی دقیق شخصیت او برمی گردد. او نقش مردی را بازی می‌کند که به شکلی عجیب آدم می‌کشد؛ کپسولی پر از هوای فشرده در دست دارد و آن را روی پیشانی قربانی قرار می‌دهد و با آزاد کردن هوا وی را به قتل می‌رساند. این حضور او در فیلم جلوه‌هایی از سینمای اسلشر به اثر اضافه کرده و ضمنا در طراحی شخصیت بسیار شبیه به جایزه‌بگیرهای سنگدل سینمای وسترن است.

داستان اخلاقی برادران کوئن و تصویر تلخی که از رویای آمریکایی و جهان سپری شده‌ی یک پیرمرد ارائه می‌دهند گرچه تا حدودی نمادین است اما این دلیل نمی‌شود که آن‌ها توان خود در قصه‌گویی را فراموش کنند. این توان تا آن جا پیش می‌رود که می‌توان فیلم را یکی از جذاب‌ترین آثار قرن بیست و یکم هم نامید.

تامی لی جونز در نقش کلانتری که دورانش به سرآمده خوش می‌نشیند و جاش برولین هم نقش کسی که سعی می‌کند مسیر رویای آمریکایی را وارونه طی کند و یک شبه ره صد ساله برود را خوب بازی می‌کند اما هر دو شخصیت بازی شده توسط آن‌ها خبر ندارند آن کس که همه چیز را تحت کنترل دارد، انسانی است که با کپسول اکسیژن آدم می‌کشد.

«جایی برای پیرمردها نیست» جوایز بسیاری را درو کرد اما قطعا مهم‌ترینشان اسکار بهترین فیلم سال ۲۰۰۷ میلادی بود.

«لوئلین ماس در صحرا به دنبال شکار می‌گردد. او به طور اتفاقی شاهد کشتار عده‌ای قاچاقچی می‌شود و دل را به دریا می‌زند و به سر صحنه‌ی جنایت می‌رود. وی کیف پر از پولی را در محل می‌یابد و تصمیم می‌گیرد آن را برای خودش نگه دارد اما خبر ندارد که پلیسی با تجربه و قاتلی خطرناک از دو راه مختلف در جستجوی او هستند. او دست دوست خود را می‌گیرد و راهی سفر می‌کند تا در امان باشد و خودش هم به راهی دیگر می‌رود اما …»

۲. فارگو (Fargo)

فارگو

  • بازیگران: فرانسیس مک‌دورمند، ویلیام اچ میسی و استیو بوچمی
  • محصول: ۱۹۹۶، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

زمانی که «فارگو» اکران شد همه‌ی منتقدان و مخاطبان سینما از کمال جاری در این فیلم شگفت‌زده شدند. انگار برادران کوئن سال‌ها روی ایده‌هایی تکراری پافشاری کرده بودند تا به کمال مطلوب همین فیلم دست یابند. داستان همان داستان آشنای سینمای کوئن‌ها است؛ دوباره کسی دیگرانی را استخدام می‌کند تا خلافی برایش انجام دهند. او تصور می‌کند که نقشه‌اش حرف ندارد و از این طریق تمام مشکلاتش حل می‌شود. اما باز هم جمع شدن عده‌ای پخمه دور هم کار دستشان می دهد و همه چیز را خراب می‌کند.

این داستان را می‌توان در فیلم «دهشت‌زده» هم دید. سال‌ها بعد در فیلم دیگری مانند «مردی که آن جا نبود» هم همین ایده تکرار می‌شود اما هیچ کدام به خوبی این یکی نیستند. این موضوع دلایل متنوعی دارد اما یکی از آن‌ها پوچی حاکم بر فضای این فیلم است. نه این که در آن فیلم‌ها خبری از این پوچی نیست. اتفاقا «دهشت‌زده» در ترسیم این پوچی فیلم موفقی است اما مساله بر سر کمالی است که این فیلم به آن دست پیدا کرده.

موضوع دیگر به حضور یک شخصیت پلیس معرکه در دل درام برمی‌گردد. نقش این پلیس را فرانسیس مک‌دورمند بازی می‌کند و هیچ شباهتی به آن کارآگاهان همه فن حریف و زرنگی که از پس حل هر معمایی برمی‌آیند، ندارد. او زنی معمولی است که زندگی معمولی دارد و همین هم در این دنیای وارونه باعث می‌شود که کارش پیش برود؛ بالاخره طرف مقابل او هم عده‌ای آدم زیرک نیستند که برای هر کارشان نقشه‌ای دارند و هر نقشه‌ای را هم با دقت طراحی می‌کنند.

از سوی دیگر روابط علت و معلولی فیلم توسط اتفاقات پیش برده می‌شود. در طرح و توطئه‌ی درام این حوادث غیرمترقبه یا اشتباهات شخصیت‌ها است که نقشی اساسی دارد، نه باهوشی یک طرف و نقشه‌های از پیش تعیین شده. این اتفاقات هم خیلی خوب جای خود را در داستان پیدا کرده‌اند تا نتیجه به یکی از بهترین فیلم‌های دهه‌ی ۹۰ میلادی تبدیل شود.

بازی فرانسیس مک‌دورمند یکی از نقاط قوت اصلی فیلم است. همین بازی برایش جایزه‌ی اسکاری به همراه آورد و البته فیلم‌نامه‌ی دقیق فیلم هم باعث شد که برادران کوئن شب اسکار آن سال را دست خالی ترک نکنند. این فیلم آن قدر موفق بود که سال‌ها بعد بر اساس ایده‌ی اصلی آن سریالی چند فصلی با همین نام ساخته شود و برادران کوئن در نقش تهیه کننده‌ی آن، دوباره بتوانند به همان حال و هوا بازگردند.

برخی از سکانس‌های فیلم امروزه به سکانس‌های سرشناسی تبدیل شده‌اند که بسیاری در همین دوران نه چندان طولانی به آن‌ها ارجاع می‌دهند؛ از جمله سکانس کشتن شخصی با یک دستگاه تکه تکه کردن چوب که هم مخاطب را غافلگیر می‌کند و هم حسابی می‌ترساند.

«سال ۱۹۸۷. جری دچار مشکلات مالی است. او قصد دارد دو نفر را استخدام کند که همسرش را بدزدند. جری فکر می‌کند که پدرزنش تمام پول را خواهد پرداخت، بدون آن که از نقشه‌ی او بویی ببرد. تعمیرکار جری دو نفر را به او معرفی می کند و جری از آن‌ها می خواهد که همسرش را بدزدند. در همین حال جری موفق می‌شود که از طریق یک معامله‌ی کلان پولی به دست بیاورد و مشکلاتش را رفع کند. او به سرعت تصمیم می گیرد که نقشه‌ی ربودن همسرش را لغو کند اما دیگر خیلی دیر شده است …»

۱. لبوفسکی بزرگ (The Big Lebowski)

لبوفسکی بزرگ

  • بازیگران: جف بریجز، جان گودمن، جان تورتورو، جولین مور، استیو بوچمی، فیلیپ سیمور هافمن و سم الیوت
  • محصول: ۱۹۹۸، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

رسیدیم به فیلم اول فهرست. برادران کوئن درست دو سال بعد از ساختن شاهکاری چون «فارگو» فیلمی کاملا دلی و شخصی ساختند که تمام عناصر سینمای آن‌ها را یک جا دارد. هم شخصیت‌هایی لاابالی و عارف مسلک، هم آدم‌هایی واداده و بریده از این دنیا، هم فضایی پوچ که در آن هیچ چیز معنایی جدی ندارد و هم قصه‌ای که بر مبنای حوادثی اتفاقی پیش می‌رود. البته بزرگترین دستاورد آن‌ها هیچ کدام از این‌ها نیست: «لبوفسکی بزرگ» برخوردار از معروف‌ترین و معرکه‌ترین شخصیتی است که تاکنون برادران کوئن طراحی کرده‌اند.

دود یا جف لبوفسکی مردی است که تمام زندگی خود را به بیهودگی می‌گذارند. در دنیا برای او به جز سه چیز، هیچ چیز دیگری آن چنان ارزش ندارد که زندگی خود را به خطرش متوقف کند؛ این سه چیز هم موسیقی، بولینگ و فرش کف اتاقش هستند. داستان هم زمانی برای او شروع و در واقع جدی می‌شود که عده‌ای به همین فرش زیر پایش گند می‌زنند.

از این جا برادران کوئن موقعیتی ابزورد ترسیم می‌کنند که می‌تواند استعاره‌ای از وضعیت بشر در دوران حاضر باشد. شخصیتی تصمیم گرفته به کار دنیای بیرون کاری نداشته باشد. او زندگی خودش را دارد و پیوندهایش را با تمام دنیا بریده. از این زندگی هم راضی است. اما انگار دنیا هنوز دست از سرش برنداشته و نقشه‌هایی برای او دارد.

اما اگر تصور می کنید که این موضوع باعث می‌شود که این مرد عصیان کند، خیال خام کرده‌اید. در واقع کوئن‌ها این جا روی شخصیتی سرمایه‌گذاری کرده‌اند که شاید هیچ کارگردان دیگری جرات نداشته باشد فیلمی را با حضور او بسازد. اما مانند فیلم‌های قبلی و بعدی برادران کوئن، قهرمان‌ها افرادی خوش قد و بالا که فقط خیر دیگران را می‌خواهند، نیستند. آن‌ها همین مردان و زنان بی‌خیالی هستند که فقط می‌خواهند زندگی خودشان را داشته باشند. همین مرام هم در پایان از آن‌ها قهرمانی گم نام می‌سازد که در پایان با صدای جادویی سم الیوت بدرقه می‌شوند.

جف بریجز اگر فقط همین یک نقش را هم بازی می‌کرد، در تاریخ سینما ماندگار می‌شد. بی خیالی شخصیت او و همین طور زندگی ساده و بدون برنامه‌اش باعث شد که «لبوفسکی بزرگ» در سرتاسر دنیا طرفداران بسیاری برای خود پیدا کند و به یک فیلم کالت تمام عیار تبدیل شود.

«دود یا جف لبوفسکی مرد لاابالی و بیکاری است که زندگی خود را به بیهودگی می‌گذراند. روزی عده‌ای به گمان این که او یک میلیونر است به خانه‌اش هجوم می آورند. در واقع این خلافکارها او را با شخص دیگری که هم نام او است اشتباه گرفته‌اند. جف لبوفسکی ثروتمند و هم نام دود، همسری دارد که پول زیادی به مردی به نام تری بدهکار است، به همین دلیل تری عده‌ای آدم را استخدام کرده که لبوفسکی را بترسانند. جف برای گرفتن غرامت به خانه‌ی هم نامش می‌رود اما او دود را از خانه‌اش بیرون می‌کند. چندی بعد لبوفسکی از دود می‌خواهند که به او کمک کند، چرا که کسانی همسرش را ربوده‌اندو تقاضاهایی در قبال آزادی او دارند …»

  • ۱۵ فیلم برتر آلفرد هیچکاک از بدترین تا بهترین (فیلم‌ساز زیر ذره‌بین)

نوشته رتبه‌بندی تمام فیلم‌های برادران کوئن؛ از بدترین به بهترین (فیلم‌ساز زیر ذره‌بین) اولین بار در دیجی‌کالا مگ. پدیدار شد.

منبع متن: digikala