اولین قسمت از فصل هفتمِ "بازی تاج و تخت" آرامشی داشت که با اتمسفر سریال در تضاد بود و در پسِ این آرامش ما شاهد آشنایی با ترکیبِ جنگِ بزرگی که قرار است در آینده برای تصاحب تختِ آهنین آغاز شود، بودیم. اما در قسمت دوم یعنی "StormBorn" یا "طوفانزاد" ما بار دیگر همان غافلگیریهای مشهور و همان تضادهای بینظیر و خاصِ بازی تاج و تخت را نظاره کردیم.
ابتدا از جبهه "دنریس" شروع کنیم، مشاورانی باهوش و آگاه مثل "تیریون" و "وریس" در یک سو، ارتشی که احتمالا هیچکدام از خاندانهای وستروس به تنهایی توانایی مقابله با آنها را ندارند، متحدانی قدرتمند نظیر "تایرلها" و "دورنها" که هر کدام تشنه به خون لنیسترها هستند و در آخر سه اژدها! تسلط بر وستروس با چنین قدرتی احتمالا سخت نیست اما یادمان نرود که این "بازی تاج و تخت" است و هیچ چیزی در این جهان قابل پیشبینی نیست و دستیابی به هیچ هدفی نیز آسان نیست و این را در "StormBorn" شاهد بودیم.
از نظر من بزرگترین نقطهی مثبت این قسمت، تکامل و ارتقای شخصیت "دنریس" بود، تا پیش از ورود به وستروس ما او را شخصیتی متواضع و مطلقا مثبت، خیرخواه و مردمدار دیده بودیم و این خصوصیات برای شخصی که میخواهد بر تخت آهنین بنشیند، کاملا در تضاد است. در "استورم بورن" این دغدغههای شخصی و تضادهای اخلاقی بیشتر نمایان شد. دنریس به طور خیلی ظریفی به سمت شخصیتی قدرتطلبتر، مغرورتر و خاکستریتر حرکت میکند که تغییری کاملا لازم برای معادلات داستان است. شاید این دیالوگ "النا تایرل" بهترین بسترسازی برای آیندهی شخصیت دنریس بود: "لردهای وستروس مانند گوسفند هستند، اما تو اژدها هستی، برای تصاحب وستروس اژدها باش"
"خیانت" کلیدواژه اصلی بسیاری از وقایع وستروس است و دنریس بخوبی نسبت به این موضوع آگاه شده است. بحث و جدلهای او برای گذشتهی تاریک "لرد وریس" و ترسِ از خیانتش و البته دیدار او با بانوی سرخمو، ملیساندرا و اصرارش به متحد شدن با جان نیز این مسئله را نمایان کرد، با این وجود دو حقیقت مشخص است، "لرد وریس" هنوز هم یک خدمتگذار کاملا وفادار نیست و براساس معادلات قدرت، جبههبندیاش مشخص میشود و البته اولویتِ ملیساندرا نیز خدمت به مذهب و خدایش است و دنریس و استنیس و ... همگی ابزار هستند. در این شرایط شاید بتوان تنها شخصیت باهوش و مطمئنِ جبههی دنریس را تیریون نامید، وجود خدمتگذاری وفادار چیزیست که در معادلات قدرت وستروس غنیمت محسوب میشود. هر چند یکی دیگر از معتمدین و نزدیکترین یاران دنریس به لطف سمول تارلی، ممکن است از بیماری صعب العلاجاش رها شود، نتیجه این درمان را احتمالا در اپیزود آینده خواهیم بود اما هر چه که هست، "سر جورا مورمنت" یکی از بهترین شخصیتهای سریال است که بعید است به این زودیها کنار برود.
از سوی دیگر پس از مدتها، بزودی شاهد یکی مهمترین وقایع موردانتظار سریال خواهیم بود، یعنی دیدار جان با دنریس؛ اما شاید ماحصل این دیدار، متفاوت از تئوریهای خوشبینانهی طرفدارای باشد. اول اینکه دنریس هر چه به جلو میرود، غرور بالاتری را درونش نشان میدهد، اصرار به زانو زدن جان و پشتیبانی از او در نبرد با لنیسترها دقیقا در تضاد با روحیات جان و البته هدف اصلی اوست، جان نگاهش به آنسوی دیوار است اما دنریس به تخت آهنین.
اما در شمال وستروس و در وینترفل، شاهد وقایع آشنا و جالبی بودیم. جایگاه پیتر بیلیش و عیان کردن علاقهاش به سانسا در حضور جان و البته برخورد آنها، شباهت بسیار زیادی به برخوردی مشابه بین ند استارک و لیتل فینگر داشت. او نهایتا به ند خیانت کرد و زمینهساز شکلگیری فجایعِ بعدی خاندان استارکها شد اما اکنون او یکی از مهمترین متحدین جان است، کسی که اگر ارتشش نباشد توان نظامی آنها کاهش مییابد و این موقعیت پیچیدهای را برای جان ایجاد کرده است. کماکان برخورد جان و لیتلفینگر یکی از نقاط تضادِ جالب داستان است که در آینده مشخص نیست با چه اتفاقی به پایان میرسد. آیا در این خط داستانی نیز شاهد یک خیانت دیگر خواهیم بود؟
و اما به خط داستانی آریا میرسیم، چیزی که در فصل هفتم جزو نقاط طلایی داستان محسوب میشود. پس از وقایع قسمت اول و انتقام از خاندان فری، سانسا عازم مقر پادشاهی بود اما پس از اینکه خبر تصاحب وینترفل توسط جان را میشنود، احساسات و عواطف خانوادگیاش بر او غلبه میکند و به سمت شمال باز میگردد. در یکی از طلاییترین بخشهای قسمت دوم، شاهد برخورد سانسا و نایمریا هستیم، برخوردی که از لحاظ کارگردانی و طراحی بصری احتمالا گیمرهای زیادی را به یاد اولین برخورد ما با "سیف" در Dark Souls انداخت!
برخورد آریا با گرگی که به نظر نایمریا میرسید، از لحاظ بصری یکی از بهترین بخشهای قسمت دوم بود. اما نقطهی مهم این ملاقات در پایان آن است، جایی که نامیریا درخواست آریا برای ملحق شدن به او را رد میکند، سپس آریا میگوید که "این تو نیستی" و در ابتدا شاید این برداشت را بتوان کرد که در واقع نایمریا، نامیریای واقعی نیست اما شاید برداشت بهتر چیزی عکس این باشد، یغنی آریا با آریای فصلهای ابتدایی تفاوت زیادی کرده است. با این وجود آریا نشان داد که هنوز کمی از آن شور و احساسان دخترانه در وجودش وجود دارد و با کنار زدن هدفش یعنی انتقام از سرسی، تجدید دیدار با خانواده را انتخاب کرد.
در پایان قسمت دوم شاهد نبرد دریایی بین یورون گریجوی و ناوگان دریایی دنریس با رهبری آشا گریجوری بودیم که اولین غافلگیری نظامی سریال را به دنبال داشت، یعنی شکست ناوگان یارا و به اسارت در آمدن الاریا سند و یارا که حکم همان هدیهای را دارد که وعدهاش به سرسی داده شده بود. نکتهای که در مورد شخصیتپردازی یورون گریجوی وجود دارد، شباهت نسبی او به "رمزی بولتون" است، از این جهت که سریال سعی دارد به یکباره یک شخصیت مطلقا منفی، بدذات و بسیار خشن را خلق کند تا با شکلگیری یک دو قطبی، احساسات بیشتری را در حین نبردها تحت تاثیر قرار دهد. هر چه که هست، "یورون گریجوی" به یکباره در حال تبدیل شدن به یکی از مهمترین شخصیتهای سریال است، شخصی که دقیقا به مانند "رمزی" گذشتهای در فصلهای ابتدایی ندارد اما اکنون نقش بسزایی در معادلات قدرت وستروس ایفا میکند.
در آخر طرح و سیاست جامع تیریون برای تصاحب مقر پادشاهی بر روی تقسیم نیروها متمرکز شده است، این استراتژی در جنگ، اصولا استراتژی پراکنده نامیده میشود که سرعتی بالاتر اما ریسکِ بیشتری برای پیروزی دارد. ریسک بزرگ این استراتژی در این است که در صورت شکست یکی از جبهههای نبرد، تمامی جبههها تحت تاثیر قرار میگیرند. اکنون که ناوگان دریایی دنریس بدست "یورون گریجوی" به آتش کشیده شده است، یکی از مهمترین ابزارها برای محاصرهی دریایی مقر پادشاهی از بین رفته و این قطعا معادلات جدید و البته جالبی را در آینده شکل میدهد. در قسمتهای آینده باید ببینیم که آیا دنریس کماکان به رویکرد هوشمندانه و اخلاقی خود ادامه میدهد و از ارتشِ وحشی دوتراکی خود در "کسترلی راک" به جای مقر پادشاهی خواهد کرد؟
پس از اولین شکست شاید اکنون دنریس به این نتیجه برسد که لزوما سلطنت بر ویرانهها نیز چیز بدی نباشد، برای حکومت بر گوسفندها، باید اژدها بود.
در پایان دیدگاه شما در مورد قسمت دوم چه بود؟ از نظر شما داستان و روابط بین شخصیتها به چه سمتی خواهد رفت؟ خوشحال میشویم تئوریهای خود را به اشتراک بگذارید ...
منبع متن: pardisgame