روزی روزگاری در غرب، سرخ‌پوستی ترسید و فرار کرد ولی بازگشت؛ Red Dead Revolver حکایت‌گر این داستان عجیب است. «رِد»، یا آن‌طور که پدرش در زبان مادری‌شان صدایش می‌کرد Red، پسری بود نوجوان در ایام خوشی‌های غروبانۀ میان مردانگی و کودکی که در انتظار پدرش خارج از خانه ایستاده بود و باد به پاهایش می‌خورد […]

روزی روزگاری: نقد و بررسی بازی Red Dead Revolver؛ سال‌های دور از خانه

حسین غزالی
۵ خرداد ۱۴۰۲ - 17:20
روزی

روزی روزگاری در غرب، سرخ‌پوستی ترسید و فرار کرد ولی بازگشت؛ Red Dead Revolver حکایت‌گر این داستان عجیب است.

«رِد»، یا آن‌طور که پدرش در زبان مادری‌شان صدایش می‌کرد Red، پسری بود نوجوان در ایام خوشی‌های غروبانۀ میان مردانگی و کودکی که در انتظار پدرش خارج از خانه ایستاده بود و باد به پاهایش می‌خورد و شلوارش را تکان می‌داد. رد اما از دور صدای پای بلند پدرش را شنید که بر علف‌های خشک دشت می‌خورند. حس هفتم سرخ‌پوستی‌اش صدا را شنید و رِد روی برگرداند و پدرش را دید. از شیوۀ ملاقات رد با پدرش «نِیت»، مشخص بود که نیت اهمیت زیادی برای مسئلۀ خانواده قائل است. نیت کسی بود که حاضر نشد نیمۀ گمشده‌اش را برای مشتی دعواهای میان قبیله‌ای کنار بگذارد. چنین شد که نیت و خانوده‌اش برای مدتی طولانی، تنها در دشتی دورافتاده زندگی می‌کردند که تنها میهمانش ماه و ستاره‌های شب و علف‌های تنها بودند.

شخصیت Red در بازی Red Dead Revolver

این‌گونه بود که رد تمام عمرش را تا آن روز در تنهایی و بیگانگی با عالم متمدنی گذراند که کیلومترها آن‌طرف‌تر مشغول طی کردن ترقی تاریخی بشر و ساختن خانه‌هایی با مصالح تکنولوژیک جدید بودند. دور از هیاهو، دور از همهمه، ردِ جوان می‌ایستاد و در روشنایی شب به ماه بزرگ نگاه می‌کرد و از خودش همیشه می‌پرسید که ماورای آن دشت‌ها چه می‌گذرد. به‌واقع ولی ماورای دشت‌ها خبرهای خوشی نمی‌گذشتند؛ چنان‌چه مکزیک در نزاع و درگیری بود و درگیری و نزاع همیشه در مکزیک بودند. همیشه هوای گرم هیاهوی درگیری آدم‌ها برای قدرت از هرکجا که باشد به آن‌طرف دشت می‌رسد. رد هم این گرما را احساس می‌کرد؛ زمانی که مشتی انسان قدرت‌پرست که فقط زردی زر را می‌دیدند و سیاهی صندلی، طمع برشان داشت تا به چیزی که ابداً حق‌شان نبود دست‌برد بزنند.

در شبی که در آن ماه از همیشه روشن‌تر بود و رد مشغول بازی کردن با هفت‌تیر قدیمی پدرش، مردانی از دوردست آمدند و خانه را به آتش کشیدند و خانوادۀ رد را از میان برداشتند تا رد با علف‌های دشت تنها بماند. چنین شد که رد دستش در آتش خانۀ خودش سوخت و چون دیگر خانه‌ای نداشت، مجبور شد تا با جای سخت و دردناک از دست دادن اهلش در دل قدم بزند و بی‌هوا قدم بزند و کماکان بی‌هوا قدم بزند. رد آن‌قدر قدم زد تا دیگر نفهمید کجاست و برای چه قدم می‌زند. بدون خانه، بدون جایی که در آن برای اندکی سرش را آرام کند و تکیه بدهد، رد همیشه راه می‌رفت و پوسترهای خلافکارهای بی‌خانوادۀ دیگری را که فرار می‌کردند از دیوار اعلانات کلانتر می‌گرفت و دنبال می‌کرد.

این‌گونه بود که رد یک جایزه‌بگیر شد و اجازه داد تا زندگی شخصی‌اش حرفۀ آینده‌اش را تعیین کند. جایزه‌بگیری برای مردی که خانه ندارد بهترین کار دنیا است. برای کسی که خانواده دارد، عزیز دارد، اهلی دارد که همیشه منتظرش هستند تا شام را با هم سرو کنند، بدترین کار دنیا این است که چندماه تمام را خسته و حمام‌نرفته و نخوابیده، در دشت و صحرا و کوهستان و رود و مرداب یک روانی زهوار دررفته را دنبال کنی و بعد از آن مشخص نباشد که آیا زنده برمی‌گردی یا خیر.

می‌خواهم راه بروم؛ خانه‌ای ندارم.

مردی که رد هارلو را نمی‌شناخت

برای کسانی که نمی‌دانند، بررسی از این‌جا شروع می‌شود:

بازی ویدیویی ، تاریخچه و روزی روزگاری ، مقالات بازی ، نقد و بررسی بازی
Playstation 2, Red Dead Revolver, Rockstar Games, Rockstar San Diego

منبع متن: gamefa