با نگاهی به فروش فیلمهای بازیگران مختلف در گیشه، به خصوص بازیگرهایی که در فیلمهای وسترن فعالیتهای گستردهای کردهاند، سودآور بودن آنها به اثبات میرسد. تمام اعدادی که در این مقاله به آنها اشاره میشود، از سایتهای معتبر ثبت میزان فروش فیلمهای تاریخ سینما استخراج شدهاند. در این مقاله فقط به کارنامهی بازیگرانی توجه شده است که حداقل در سه فیلم وسترن نقشآفرینی کردهاند. همیشه وقتی که صحبت از میزان فروش فیلمها باشد، بازیگران قدیمی به حق خودشان نمیرسند، چرا که احتساب تورم، تمام معادلات را بر هم میزند و البته که پیدا کردن آمار دقیق میزان فروش فیلمهای قدیمی همیشه سختتر است. با تمام اینها تلاش شده است که در این مقاله آماری دقیق ارائه شود.
در قسمت پایانی فصل اول سریال «پرسی جکسون و المپنشینان» دیدیم که لوک، یکی از پسران هرمس، به پرسی خیانت کرد و در واقع تمام مدت یک دورگه شرور بوده است. پرسی، آنابث و گروور، پس از پایان فصل تابستان از هم جدا میشوند و در حالی که به هم قول میدهند برگردند و دوباره به یکدیگر بپیوندند، هر یک راه خودشان را میروند. پرسی و مادرش دوباره به هم میرسند و او در مدرسه جدیدی ثبتنام میکند. پایان فصل اول سریال تقریباً یک پایان خوش است، اما همزمان به خطهای داستانی نیمهتمام، مثل همکاری لوک و کرونوس، اشاره میکند و وعده این را میدهد که جنگ کرونوس تازه آغاز شده و او برای تصاحب همه آنچه المپنشینان دارند، خواهد آمد و در این راه با پرسی مبارزه خواهد کرد.
رابرت دنیرو فیلمهای شاخصی در کارنامه دارد که سینمادوستان و حتی طرفدارانش به اندازهی کافی به آنها توجه نکردهاند. فیلمهایی که گاهی کمدی و گاهی اکشن هستند و به نظر میرسد دنیرو برای گذران زندگی و کسب درآمد در آنها ایفای نقش کرده است. شاید برخی از فیلمهای این لیست نتوانند به اندازهی «قاتلان ماه کامل» مهم باشند، اما بیشک آثاری هستند که حداقل به خاطر رابرت دنیرو ارزش تماشا دارند.
جاناتان گلیزر حداقل ۱۲ سال را صرف کشف هویت فیلمسازی خود کرد. نبوغ او از همان کمدی سیاه اولش، «هیولای جذاب» (۲۰۰۰) هویدا بود و با «تولد» (۲۰۰۴) برداشتی هراسآور از عشق را به نمایش گذاشت که جلوتر از زمانهاش بود. او اما با «زیر پوست» (۲۰۱۳) سرانجام توانست به ایدههایی که در ذهن دارد، به شکلی درست رنگ واقعیت ببخشد. «زیر پوست» یک اثر علمی-تخیلی فلسفی آوانگارد در باب عینیت، ذات انسان و شکاف میان هویت و جنسیت بود که تماشای آن هر کسی را مشوش میکرد. گلیزر آنجا خودش را شناخت و حالا با چهارمین ساختهی خود -و بازهم در یک ژانر متفاوت- در اوج خودنمایی میکند.
زمانی که کمپانی دیزنی فاکس قرن بیستم را خریداری کرد، اکثر مردم انتظار داشتند که فیلمهای قدیمی «مردان ایکس» (X-Men) به خاطر راهاندازی مجدد این فرنچایز سینمایی از بین بروند. با این حال، از آن موقع تا حالا، دنیای سینمایی مارول اشارههای ریز و درشتی به آن دسته از فیلمهای «مردان ایکس» داشته که ارتباطی به فیلمهای خود استودیو مارول ندارند. واضح است که استودیو مارول ترجیح میدهد به جای حذف کامل و شروع دوباره «مردان ایکس»، از آشنایی مخاطبان با «مردان ایکس» فاکس استفاده کند و برخی از هواداران را به آرزوهای دیرینه خود برساند؛ مشابه کاری که با فیلمهای «مرد عنکبوتی» کمپانی سونی انجام داد.
برخی از سریالهایی که در ادامهی این مطلب معرفی میشوند، جزو همان آثارند که تماشای مجددشان به ما آرامش میدهد. اما برخی دیگر، دلایل دیگری دارند که آنها را شایستهی تماشای مجدد، بعد از گذشت بیش از یک دهه میکند. برخی از آنها جوکها و لطایف پیچیدهای دارند و یا داستانشان مملو از جزئیاتیست که ممکن است در همان تماشای اول، متوجه آنها نشده باشیم. لیستی که در ادامه میآید، شامل کمدیهای دلپذیر و سریالهای درام پیچیذه و جذاب است که حداقل نیمی از قسمتهایشان در دههی ۲۰۰۰ میلادی منتشر شده (برای همین هم هست که سریال شاهکار برکینگ بد را در لیستمان نداریم. چون بیشتر قسمتهایش در دههی ۲۰۱۰ منتشر شده).
اگر همین حالا از شما بپرسند از دست کدام کلیشههای فیلمهای هالیوودی خسته شدهاید لازم نیست زیاد فکر کنید تا پاسخ دهید؛ از طنزهای قابل پیشبینی تا صحنههای بیخاصیت و تکراری. نباید فراموش کرد که هدف غایی کلیشهها زیر سوال بردن خلاقیت نیست؛ بلکه تشویق سازندگان برای به چالش کشیدن خود و استفاده از عناصر آشنا در قالبی تازه است. شاید این به یاد نویسندگان و کارگردانان بیندازد که فراتر از الگوها و فرمولهای ثابت و تکراری، به ایدههایی روی بیاورند که واقعا احساسات بیننده را قلقلک میدهند. بالاخره آنچه در فرایند خلاقیت بدون مرز تولید میشود، یک اثر اصیل، تازه و بکر است که مانند آن را پیش از این ندیدهایم و همه میدانیم فیلمهای بزرگ همه از این خاصیت برخوردارند.
چرا پیامهای صریح فلسفی در سریالهای تلویزیونی با این سرعت در حال افرایش است؟ آیا این یک اتفاق در روند تولید محتوای رسانههای دیجیتال است؟ یا چیزی عمیقتر در مورد جامعه و نسل هزاره به ما میگوید؟ به نظر میرسد ما در حال زندگی در عصری از خلاقیت مخرب و بازجویی عمیق سنتها هستیم، درست مثل پایان عصر طلایی اروپا. ریک سانچز نسخه دیجیتالی مرد بدون خاصیت (Man Without Qualities) و بوجک هورسمن همان لئونارد بلوم است. شوخیهای ساده در قالب بُرندهترین و پوچترین بیانیهها درباره زندگی و موجودیت بین شخصیتها رد و بدل میشود. توجیه علاقه نسل جدید به طنز تلخ، تحقیرآمیز و نیهیلیستی با طوفان چالشهای محیطی، نابرابریهای عظیم جهانی و عدم اطمینان سیاسی که از نسلهای گذشته به ارث رسیده، جذاب است.