جرج رومرو در سال ۱۹۶۸ همان زامبی‌های فیلم زامبی سفید را گرفت، به آن‌ها بعدی خونریز و تشنه‌ی کشتن و خستگی‌ ناپذیر اضافه کرد و ایشان را به جان آدمی انداخت. این میل سیری ناپذیر به کشتن و خوردن گوشت آدمی و این تصویر غیرجادویی که او به این فیلم‌ها اضافه کرد، دلیل خاصی داشت؛ او از پارانویای حاکم بر مردم کشورش در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی، ناشی از سیاست‌های غلط سیاست‌مداران کشورش و هم‌چنین جنایت‌های جنگ ویتنام واهمه داشت. اما آنچه که بیشتر او را آزار می‌داد و در واقع باعث ترس او شده بود، تغییر رفتار مردم کشورش در نتیجه‌ی تأثیر این سیاست‌ها بود.

  • ۱۲ فیلم ترسناک اسلشری برتر که مو بر تنتان سیخ می‌کنند

جرج رومرو آشکارا می‌دید که اعتمادی که مردمان یک جامعه باید به هم داشته باشند از بین رفته و چیزی از آن باقی نمانده است؛ همه به ظنین هستند و فضایی پارانویی در جامعه وجود دارد. به همین دلیل است که او زامبی‌ها را انتخاب کرد؛ چرا که در میان آن‌ها تفاوتی میان فقیر و غنی، زن و مرد، کودک و بزرگسال و غیره نیست. آن‌ها حتی میان قربانیان خود هم تفاوتی قائل نمی‌شوند و تصویر کردن همین توده‌ی بدون شکل و دفرمه، همان چیزی بود که رومرو برای نمایش نمادین جامعه‌ی خود به آن نیاز داشت.

مانند هر پدیده‌ی دیگری در طول این سال‌ها، به دلیل استقبال مخاطب، زامبی‌ها هم به محصولاتی برای پول درآوردن تبدیل شدند و در قالب فیلم‌ها و سریال‌های یک بار مصرفی سر از تلویزیون و سینما درآوردند. این موضوع تا آن اندازه همه‌گیر شد و ساختن فیلم‌های زامبی‌محور آنقدر هزینه بر شد که حتی خود جرج رومرو هم در اواخر عمر از تهی شدن تصویر مخلوقش از معنا بر پرده‌ی سینما گلایه داشت و ناراحت بود که این موجود دهشتناک که برای نقد مناسبات آدمی به وجود آمده بود، عملا به وسیله‌ای برای پول درآوردن تبدیل شده است.

  • ۱۳ فیلم ترسناک فراطبیعی برتر؛ از جن‌گیر تا طالع نحس

شکل راه رفتن و هم‌چنین قیافه‌ی دفرمه و کریه این موجودات، خوراک مناسبی برای ساختن فیلم‌های کمدی هم هست. موجودات فاقد عقلی که هیچ اراده‌ای بر اعمال خود ندارند در دستان فیلم‌سازان خوش ذوقی مانند ادگار رایت، به پدیده‌های خنده‌داری هم تبدیل شده‌اند. فانتزی ذهنی و دیوانه‌واری مانند تبدیل کردن یک زامبی به موجودی خانگی، از آن فکرهای جنون آمیزی است که فقط به ذهن آدم عشق سینمایی مانند او و دوستان خوش ذوقش می‌رسد. اما برای یک لحظه تصور کنید که از این موجود هیچ واهمه‌ای نداشته باشید؛ آیا باز هم می‌توانستید به رفتار او نخندید؟

زامبی‌ها امکانات بسیاری در اختیار فیلم‌سازان قرار می‌دادند تا از طریق حضور ایشان در دل قصه موقعیت‌های وحشتناک خلق کنند. زمانی کوچک‌ترین صدایی باعث می‌شد تا یک موجود خطرناک که توان دیدن آدم پنهان شده را نداشت، از حضور او مطلع شود و همین باعث ایجاد موقعیت ترسناک می‌شد. فاصله‌ی زندگی و مرگ به مویی بند بود و یک عطسه یا انداختن وسیله‌ای باعث به وجود آمدن حس تعلیق و همچنین احساس خطر می‌شد. فیلم‌ساز هم در این شرایط می‌توانست توانایی تکنیکی خود را به رخ بکشد و با خلق فضایی ترسناک، مخاطب را میخکوب کند. اما حال فیلم‌سازان به دنبال آن هستند تا لشکری از زامبی فراهم کنند و تا می‌توانند با جلوه‌های ویژه و تکنیک‌های سی جی آی به تعداد آن‌ها اضافه کنند، سکوت مرگبار آن زمان جای خود را به سر و صدای کر کننده داده و در این میان آنچه که قربانی می‌شود، احساس ترسی است که جای خود را به یک تنش مقطعی داده.

از سویی دیگر بیشتر فیلم‌های این چنینی از داستان‌هایی پر و پیمان و هم‌چنین پر فراز و فرود برخوردار نیستند. داستان در این فیلم‌ها فقط بهانه‌ای است برای برخورد میان این آدمیان از گور برخاسته و انسان‌هایی که در جستجوی محلی برای پنهان شدن می‌گردند. این موضوع سبب می‌شود تا تمرکز فیلم‌ساز بیشتر بر فضاسازی و خلق شخصیت‌هایی هم‌دلی‌برانگیز باشد؛ چرا که در غیر این صورت ترسی هم در سرتاسر فیلم وجود نخواهد داشت.

۱۲. من افسانه هستم (I am legend)

فیلم من افسانه هستم

  • کارگردان: فرانسیس لارنس
  • بازیگران: ویل اسمیت، آلیس براگا
  • محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۸٪

ترکیب جذاب ژانر وحشت و سینمای بقا در یک فضای پساآخرالزمانی. فیلمی با محوریت حضور زامبی‌ها و این بار آدمی تک‌افتاده که یک تنه زندگی سابق انسان بر روی کره‌ی زمین را نمایندگی می‌کند. البته زامبی‌های این فیلم تفاوتی با زامبی‌های اکثر فیلم‌های این گونه دارد؛ این تفاوت برمی‌گردد به عدم توانایی آن‌ها به حرکت کردن در طول روز و فرار از نور خورشید، مانند خون‌آشامان. این موضوع امکان این را به فیلم‌ساز داده تا به شخصیت اصلی خود و تنهایی او بپردازد و هم‌چنین با نمایش عدم وجود زندگی آدمی بر روی کره‌ی زمین، موقعیتی ترسناک خلق کند که به ترس ریشه‌ای آدمی به از بین رفتن نسلش پیوند خورده است.

آنچه که فیلم را ترسناک می‌کند و به آن بعدی مهیب می‌دهد، تصویر آخرالزمانی و ویران شده‌ی شهر نیویورک و تک افتادگی مردی تنها در میانه‌ی قاب فیلم‌ساز است که مانند یک قهرمان اساطیری در طول روز حکومت می‌کند و در یک جدال نابرابر، پیروزی خیر را هر روز صبح با بر آمدن آفتاب، یادآور می‌شود و البته تصویر نیویورک خالی از سکنه‌ی فیلم بسیار یادآور تصویر لندن فیلم ۲۸ روز بعد اثر دنی بویل است. با غروب خورشید و رخت بر بستن روشنایی و آغاز تاریکی، این مرد چاره‌ای ندارد تا در برابر نیروی شر حاضر سر خم کند و در گوشه‌ای پنهان شود. جدال میان این دو قطب متضاد با حضور زنی که نماد زیبایی است و خردسالی که نماد پاکی است، به مبارزه‌ای رو در رو تبدیل می‌شود و دو طرف چاره‌ای جز مقابله با هم ندارند.

هدف، نجات جان این دو انسان مظهر نیکی بر روی کره‌ی زمین است؛ پس قهرمان داستان در یک تلاش نفس‌گیر باید در قلمروی طرف مقابل حاضر شود و او را به مبارزه بطلبد. اگر به دنبال یک بلاک‌باستر در این مجکوعه می‌گردید که هم هیجان داشته باشد و هم از حضور یک ستاره بهره ببرد، من افسانه‌ هستم بهترین انتخاب ممکن برای شما است.

ویل اسمیت در قالب این قهرمان می‌درخشد و به خوبی دردسرهای زیستن به تنهایی را نمایان می‌کند. گرچه دغدغه‌ی فیلم‌ساز چندان متوجه تنهایی این مرد نیست و بیشتر بر تقابل او با طرف مقابل اصرار دارد اما در صورت درست ساخته نشدن این تنهایی، ابعاد دلاوری‌های قهرمان فیلم هم به درستی شکل نمی‌گرفت.

همه‌ی این موارد باعث شده تا بر خلاف باور عموم فیلم من افسانه هستم، صرفا فیلمی یک‌ بار مصرف و سرگرم کننده نباشد. جدال میان تضادهای مختلف این فیلم فقط به آن محیط آخرالزمانی ربطی ندارد و می‌توان میان تصاویر فیلم و اتفاقات حال حاضر زندگی بشری، تناسب‌های بسیاری پیدا کرد. در واقع فیلم من افسانه هستم از معدود فیلم‌هایی است که بین بعد مالی و پولساز سینمای زامبی‌محور و همچنین بعد نقادانه‌ی آن توانسته پلی بزند و میان آن‌ها توازنی برقرار کند.

«ویروسی زندگی طبیعی آدمی بر روی کره‌ی زمین را از بین برده و همه را به موجودات مخوفی تبدیل کرده که فقط می‌توانند شب‌ها این طرف و آن طرف بروند. روزها عرصه‌ی یکه تازی مردی به همراه سگش است که گویی آخرین انسان بازمانده بر روی کره‌ی زمین است. این توازن با آمدن زنی به همراه فرزندش به هم می‌ریزد …»

۱۱. قطار بوسان (Train to Busan)

فیلم قطار بوسان

  • کارگردان: یئون سانگ- هو
  • بازیگران: گنگ یو، دون لی
  • محصول: ۲۰۱۶، کره جنوبی
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

سینمای کره جنوبی در تولید سینمای ژانر پیشرفت بسیاری کرده است. گاهی محصولات ژنریک امروز این کشور با فاصله از تمامی کشورها و حتی آمریکا قرار می‌گیرند و این هم به لطف مخاطب شناسی و چرخه‌ی تولید، توزیع و پخش صحیح است و هم به دلیل پیشرفت در جنبه‌های فنی و تکنیکی مختلف؛ از گریم گرفته تا جلوه‌های ویژه.

فیلم روایت پدری است که در زمان تبدیل شدن انسان‌ها به زامبی، سعی می‌کند به همراه دخترش از مهلکه بگریزد تا با قطار به شهر بوسان که محل سکونت همسر سابقش است، برسد. فیلم‌ساز داستان یک خطی و بدون پیچیدگی خلق کرده و در واقع قصه را قربانی پرداخت روابط بین آدم‌ها کرده است.

زامبی‌ها از دیر باز زیرگونه‌ی مهمی از ژانر وحشت بوده‌اند و برخلاف بسیاری از هیولاها، نیازی به تاریکی برای تهدید نداشتند. آن‌ها ماشین‌های بی فکر و بدون اراده‌ای هستند که فقط در جستجوی قربانی تازه‌ای می‌گردند.

زامبی‌های این فیلم تفاوتی اساسی با زامبی‌های فیلم اکنون کلاسیک شده‌ی جرج رومرو یعنی شب مردگان زنده دارند. در آن فیلم‌های قدیمی آمریکایی این موجودات کریه به شکل نمادین، تصویری از انسان مسخ شده‌ی جهان امروز ارائه می‌کردند و در دستان جرج رومرو و دیگران سوژه‌ای بودند برای نقد جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردند؛ جامعه‌ای که کسی به دیگران اعتماد نداشت. بنابراین آرام راه رفتن و تنبلی‌شان جنبه‌ی تهدید آمیز آن‌ها را کم می کرد تا روی همان مسخ شدگی و نبودن قدرت اراده در وجودشان تمرکز شود. وسیله‌ای بودند برای بیان حرف فیلم‌ساز؛ انتقاد از جنگ ویتنام یا تأثیر بیش از اندازه رسانه بر تفکر یا هر چیز دیگری.

در حالی که در فیلم‌های جدیدتر و به ویژه همین فیلم، زامبی‌ها ماشین کشتار سریعی هستند که به سرعت قربانی می‌گیرند، متمرکز می‌مانند و به دنبال بخت‌برگشته‌ی بعدی راه می‌افتند. آن‌ها وقت خود را سر خوردن گوشت تن قربانی تلف نمی‌کنند و انگار که فقط به دنبال مبتلا کردن هر چه بیشتر مردم هستند.

چنین مشخصاتی در کنار فضای تنگ قطار و همین‌طور پُر بودن ظرفیت آن حضور تهدیدگر این موجودات را تشدید می‌کند و این فرصتی فراهم می‌آورد تا روابط میان انسان‌ها و جامعه‌ی سرمایه‌داری امروز کره جنوبی زیر ذره‌بین قرار گیرد. تقابل میان مرد خانواده و انسان حقیر و ترسویی که فقط به فکر نجات خودش است چند فصل نفس‌گیر فیلم را می‌سازد و محملی برای شخصیت‌پردازی و آشنایی تماشاگر با هر کدام از آن‌ها فراهم می‌کند.

جدال میان شجاعت و بزدلی، انسانیت و درنده‌خویی، عشق به خانواده و خود محوری در کنار ضرباهنگ و بازی درست بازیگران، باعث شده با فیلمی سرِپا طرف باشیم که نمی‌خواهد فقط فیلمی پر فروش اما معمولی باشد.

سکانس درگیری قهرمان فیلم با همان مرد ترسو برای توقف قطار که با الهام از سکانس پایانی فیلم خوب قطار افسار گسیخته (runaway train) اثر آندری کونچالوفسکی ساخته شده، شاید باعث شود که فیلم را بیش از یک مرتبه ببینید.

«پدری که به تازگی از همسرش جدا شده، به دلیل مشغله‌ی فراوان فرصت رسیدگی به فرزند خود را ندارد. در این میان فرزندش مدام بهانه‌ی مادر خود را می‌گیرد و پدر مجبور می‌شود تا به وسیله‌ی قطار، او را تا محل زندگی مادرش که شهر بوسان است، همراهی کند. هم زمان با عزم پدر برای سفر، اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است. آدم‌هایی پس از مرگ از جا بر می‌خیزند و دیگران را دنبال می‌کنند. به نظر می‌رسد که محیط قطار امن است اما …»

۱۰. مرده شریر (Evil Dead)

فیلم مرده شریر

  • کارگردان: سام ریمی
  • بازیگران: بروس کمپل، بتسی بیکر
  • محصول: ۱۹۸۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪

سام ریمی یک متخصص قدیمی سینمای وحشت و از خدایگان قابل احترام این ژانر است. نگارنده با فیلم‌های او خاطرات بسیاری دارد و همین سبب می‌شود که مرور آثارش جذاب و هیجان‌انگیز باشد. به لحاط تعداد صحنه‌های وحشت‌آور هیچ فیلم فهرست به گرد پای این یکی نمی‌رسد. آنچه که مرده‌ی شریر را صاحب چنین جایگاهی می‌کند، برخورداری از این تعداد بالای صحنه‌های دل‌خراش است بدون آنکه تأثیر خود را بر مخاطب از دست بدهد. چرا که آدمی در برابر هر چیزی بعد از تماشای دفعات مکرر، پس زده می‌شود و به جای ترس از سکانس‌های پیاپی وحشت، مقابل آن‌ها واکسینه می‌شود.

دلیل چنین دستاوردی توسط سام ریمی، حضور سایه‌‌ی سینگین یک تعلق فزاینده در لابلای فیلم است. از سمت دیگر کارگردان فضای فیلم را به گونه‌ای چیده که در هر گوشه‌ی آن خطر وجود هیولایی کشنده وجود داشته باشد. دیگر موضوعی که به شکل گیری چنین حسی در فیلم کمک می‌کند، قرار دادن این احساس شجاعت در وجود شخصیت اصلی پس از روبه‌رو شدن با خطرات بسیار است. به عبارت دیگر آنچه که برای تماشاگر ممکن است به وقوع بپیوندد و تجربه‌ی تماشای فیلم را خراب کند و بعد از دیدن نماهای ترسناک، دیگر حسی به آن‌ها نداشته باشد در قهرمان فیلم به وجود می‌آید. او از جایی به بعد تصمیم می‌گیرد به جای فرار از خود دفاع کند و شیطان مجسم فیلم را به مبارزه می‌طلبد.

سام ریمی بعد از ساختن فیلم مرده‌ی شریر، دو دنباله بر آن ساخت که باعث شد شخصیت اصلی آن به فرهنگ عامه وارد شود و حتی بازی‌های کامپیوتری مختلفی بر اساس آن ساخته شود. چنین موفقیتی از همان خرق عادت او از وارد کردن خوی شجاعت در رگ و پی قهرمانش ناشی می‌شود. حتی امروزه نیز سریالی به نام اش علیه مرده شرور (ash vs evil dead) در حال ساخته شدن است که به دلیل همین موفقیت و اقبال عامه از قهرمان فیلم سام ریمی است. در واقع امروزه می‌توان فیلم مرده‌ شریر را فیلمی کالت با تمام مختصاتش نامید.

جنبه‌ی دیگری در فیلم سام ریمی وجود دارد که شاید در نگاه اول به نظر بعید برسد؛ آن هم حضور یک نوع کمدی دیوانه‌وار است که به سنت ساخت بی مووی‌ها (b movies) و زی مووی‌ها (z movies) بازمی‌گردد. در این چنین فیلم‌هایی عشق فیلم‌سازان به سینما و ساختن فیلم تبدیل به جنونی می‌شود که با ناشی‌گری‌های آن‌ها در هم می‌آمیزد و تبدیل به کمدی‌های ناخواسته، از نوع دیوانه‌وارش می‌شود. اما سام ریمی از این سنت به شکلی آگاهانه استفاده می‌کند و سر و شکل فیلمش را با اغراق‌های همیشگی آن گونه فیلم‌ها پر می‌کند. اگر تاکنون چنین فیلمی ندیده‌اید که احساسات متناقض و غریبی در شما بیدار کند تماشای آن را از دست ندهید. ضمن اینکه موفقیت این فیلم سبب شد تا داستانی در سینمای وحشت دوباره پا بگیرد که امروز در سرتاسر دنیا طرفداران بسیاری دارد: سفر عده‌ای جوان و نوجوان به دور از چشم اجتماع برای گذراندن تعطیلات و مواجهه با موجودی که یکی یکی از آن‌ها قربانی می‌گیرد.

مرده‌ی شریر در ایران با نام کلبه‌ی وحشت هم شناخته می‌شود.

«چند جوان برای گذراندن یک تعطیلات به کلبه ای در وسط جنگل سفر می‌کنند. آن‌ها بعد از اقامت به زیرزمین می‌روند و با نوار و کتابی روبه‌رو می‌شوند. پخش کردن نوار باعث می‌شود روحی شیطانی از خواب بیدار شود و در وجود تک تک آن‌ها حلول کند …»

۹. بازگشت مردگان زنده (The Return of the living Dead)

فیلم بازگشت مردگان زنده

  • کارگردان: دن او بانون
  • بازیگران: تام متیوز، جیمز کارن
  • محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪

فیلم بازگشت مردگان زنده، همان قدر که ترسناک است، به دلیل فضای جاری در آن به سینمای کمدی هم تعلق دارد. دن او بانن در سینمای وحشت و پروسه‌ی تولید برخی از بهترین‌های آن‌ها مانند فیلم بیگانه (alien) اثر ریدلی اسکات دستی داشته و ذهنش پر بود از ایده‌های ناب مربوط به این ژانر که فرصتی برای بروز پیدا نمی‌کردند. او با ساختن فیلم بازگشت مردگان زنده برخی از این ایده‌ها را پیاده کرد و یکی از بهترین فیلم‌ها با محوریت زامبی‌ها را ساخت.

زامبی‌های فیلم بازگشت مردگان زنده هم ادای دینی به مخلوق جرج رومرو هستند و هم مستقل از آن موجودات، تفاوت‌های آشکاری با اجداد خود دارند. این زامبی‌ها کمی سریع‌تر حرکت می‌کنند و برای آدمی خطرناک‌تر به حساب می‌آیند. به همین دلیل هم مبارزه کردن با آن‌ها سخت‌تر و خون بارتر از مبارزه به زامبی‌های فیلم‌های قدیمی‌تر است.

دن او بانن هم مانند بسیاری از کارگردان‌های دیگری که در این زیرژانر دست به طبع آزمایی می‌زنند، داستان را قربانی خلق موقعیت‌های مد نظرش و هم‌چنین توجه به محیط و فضاسازی کرده است. در این‌جا هم خبری از داستانی پر فراز و فرود و روابط علت و معلولی پیچیده و انگیزه‌ها و عقده‌های شدید روانی در وجود انسان‌ها نیست؛ بلکه همه چیز طوری طراحی شده تا موقعیت مورد نظر فیلم‌ساز به وجود بیاید.

این موقعیت در اغلب مواقع جنگ و گریز با زامبی‌های فیلم است. اما باز هم تفاوتی میان این جنگ و گریزها با عمده‌ی فیلم‌های این زیرژانر وجود دارد؛ در این فیلم به دلیل ماهیت شخصیت‌ها و همینطور موقعیت‌های چیده شده، درگیری‌ها با کمی شوخی و خنده همراه است و مخاطب گاهی به اتفاقات درون قاب می‌خندد. پس نباید در حین تماشای فیلم بازگشت مردگان زنده توقع یک فضای وهم‌آلود و ترسناک حداکثری را داشت، بلکه باید از موقعیت‌ها و هم‌چنین نبوغ ذاتی فیلم‌ساز در فهم و بازی با کلیشه‌های ژانر وحشت لذت برد.

امروزه فیلم بازگشت مردگان زنده را به خاطر چیز دیگری هم می‌شناسند؛ به خاطر طراحی چهره‌ی زامبی‌ها. به لحاظ تاریخی تا قبل از این فیلم افرادی که در نقش زامبی‌ها حاضر می‌شدند با یک گریم سبک و حرکاتی سنگین در قالب این موجودات قرار می‌گرفتند و در مقابل دوربین بازی می‌کردند. پس از این فیلم بود که گریم‌ها سنگین‌تر شد و حرکات زامبی‌ها هم رهاتر و ترسناک‌تر. پس می‌توان فیلم بازگشت مردگان زنده را سرآغاز شکل‌ گیری و به وجود آمدن زامبی‌های کریه و ترسناک امروزی دانست.

از سویی دیگر این فیلم را به خاطر استفاده‌ی خلاقانه از موسیقی راک و پانک هم می‌شناسند؛ به طوری که امروزه آلبوم موسیقی فیلم به اندازه‌ی خود آن در بین علاقه‌مندان به سینمای وحشت معروف است. فیلم بازگشت مردگان زنده آنقدر موفق بود که دست اندرکارن هالیوود تصمیم گرفتند ماجراهای آن را در قالب چند دنباله ادامه دهند.

«سرکارگری به همراه یکی از زیردستان خود به منطقه‌ای ممنوعه می‌روند و به اشتباه باعث آزاد شدن گازی می‌شوند. در نتیجه‌ی آزاد شدن این گاز مرده‌ها از جا بر می‌خیزند و به سمت انسان‌ها حمله می‌کنند. چیزی نمی‌گذرد که یک آخرالزمان کامل شکل می‌گیرد و سرکارگر و تعدادی از افراد دیگر در جستجوی راهی برای مبارزه و مخفی شدن می‌گردند …»

۸. روز مردگان (Day of the Dead)

فیلم روز مردگان

  • کارگردان: جرج رومرو
  • بازیگران: جوزف پیلاتو، لورن کاردیل
  • محصول: ۱۹۸۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

فیلم روز مردگان به جهانی می‌پردازد که مدت‌ها است تحت سلطه‌ی زامبی‌ها در آمده و سال‌ها است که از آن روز نحسی که پاندمی شکل گیری این موجودات باعث مرگ میلیاردها نفر شد، گذشته است. در واقع جرج رومرو دیگر کاری با آن روز نخستین ندارد و آن ماجراها و ترس‌ها و نگرانی‌های اولیه را نمایش نمی‌دهد؛ چرا که او بارها به جدال میان بازماندگان و زامبی‌ها در روزهای نخستین پرداخته است و حال وقت آن است تا به زمانی بپردازد که سال‌ها از آن روزها می‌گذرد.

پرداختن به این موقعیت چند امکان را پیش روی جرج رومرو می‌گذارد: اول اینکه او در این شرایط هم که بازماندگان راهی برای مخفی شدن پیدا کرده‌اند و تمام هستی خود را باخته‌اند، نوک پیکان انتقاد خود را به سمت آدمی و خصلت‌های او می‌گیرد. گویی در هیچ شرایطی قرار نیست انسان حرص و طمع خود را کنار بگذارد و مدام قصد دارد برتری خود بر عالم هستی را به نمایش بگذارد؛ حتی در زمانی که همه‌ی نشانه‌ها از شکست کامل او حکایت دارند.

دوم اینکه گذشت سال‌ها از شکل گیری زامبی‌ها سبب می‌شود تا جرج رومرو یکی دیگر نظریات خود در باب زامبی‌ها را پیاده کند: امکان رشد آن‌ها و پیدا کردن مهارت‌های جدید. سال‌ها عادت کرده بودیم که زامبی‌ها را موجوداتی فاقد قدرت تعقل و تفکر ببینیم که فقط می‌کشند و می‌خورند و به دنبال قربانی بعدی خود می‌گردند. آن‌ها ماشین کشتاری بودند که هیچ بهره‌ای از هوش نبرده بودند و همین هم باعث می‌شد تا فقط در قالب گروهی و در جمع ترسناک باشند. حضور یک زامبی تنها بر پرده نه ترسی منتقل می‌کرد و نه قهرمان داستان را چندان به زحمت می‌انداخت. او به راحتی از پس این زامبی برمی‌آمد و به راه خود ادامه می‌داد.

حال تصور کنید راهی به وجود می‌آمد که زامبی‌ها پیشرفت کنند. اینکه قدرت تفکر داشته باشند و برای اجرای اعمال خود نقشه بکشند. حال آن‌ها تبدیل به ماشین کشتاری می‌شوند که حتی به تنهایی هم ترسناک هستند چرا که می‌توانند برای حرکت بعدی خود برنامه‌ریزی کنند.

باید به جرج رومرو حق داد که با زامبی‌های خود چنین کند. او خالق آن‌ها بود و حال گویی با الهام از تفکرات داروین، موجودات خود را با شرایط جدید تطبیق می‌دهد. او این نظریه را مطرح کرد که آن‌ها مانند هر موجود دیگری با قرار گرفتن در محیط جدید، به مهارت‌های جدیدی می‌رسند و از این طریق باز هم راهی جدید برای فیلم‌سازان بعدی گشود. البته که در فیلم روز مردگان این عامل هم زیر سر انسان‌ها است و آن‌ها مقصر هستند؛ چرا که دانشمندی با وجود برخورداری از نیت خیر و تلاش برای درمان انسان‌ها، ناخواسته برخی از قابلیت‌های انسانی را به زامبی‌ها بازمی‌گرداند.

فیلم روز مردگان به خوبی توانسته فضای آخرالزمانی خود را ترسیم کند. محاصره‌ی تعدادی آدم بخت برگشته در یک محیط زیرزمینی و تلاش آن‌ها برای دوام آوردن در دستان فیلم‌ساز بزرگی مانند جرج رومرو فرصتی برای ایجاد ترس فراهم کرده است. اگر از علاقه‌مندان به این گونه فیلم‌ها هستید و از گیر کردن عده‌ای انسان در محیطی کوچک لذت می‌برید، دیدن فیلم روز مردگان امری بسیار واجب است.

فیلم روز مردگان آنقدر موفق بود که هنوز هم بر اساس طرح اصلی آن فیلم‌ها و مجموعه‌های مختلفی ساخته می‌شود یا داستان اصلی آن مورد بازسازی قرار می‌گیرد.

«سال‌ها پس از آخرالزمان زامبی‌ها، گروهی کوچک از دانشمندان و پرسنل نظامی در مخفی‌گاهی زیرزمینی زندگی می‌کنند. آن‌ها باید راهی برای فرار از دست زامبی‌ها بیابند؛ ضمن اینکه دانشمندان این گروه به دنبال راهی برای پیدا کردن درمان این پاندمی با آزمایش بر روی زامبی‌ها می‌گردند …»

۷. ۲۸ هفته بعد (۲۸Weeks later)

فیلم 28 هفته بعد

  • کارگردان: خوان کارلوس فرسنادیو
  • بازیگران: رابرت کارلایل، جرمی رنر و رز برن
  • محصول: ۲۰۰۷، آمریکا، انگلستان و اسپانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪

پس از موفقیت جهانی فیلم ۲۸ روز بعد اثر دنی بویل، طبیعی بود که فیلم‌هایی با الهام از آن داستان و آن فضا ساخته شود. حتی سریالی مانند مردگان متحرک (the walking dead) هم شروع داستان خود را ملهم از شروع آن فیلم ساخت و در واقع فرانک دارابونت بزرگ به دنی بویل ادای دینی واضح کرد. فیلم ۲۸ هفته بعد هم با چنین رویکردی ساخته شده اما همان‌طور که از نام آن پیدا است به هفته‌ها بعد از همه گیری آخرالزمان زامبی‌ها می‌پردازد و زمانی را نمایش می‌دهد که ارتش و نیروهای دولتی تمام تلاش خود را برای غلبه بر این شرایط به کار بسته‌اند.

دلیل قرار گرفتن فیلم ۲۸ هفته بعد در این جایگاه هم همین است که جهان و نگاه خود را از فیلم ۲۸ روز بعد جدا کرده و به بیانی مستقل رسیده است. این درست که در ابتدای فیلم به روزهای آغازین آخرالزمان پرداخته می‌شود و ما با شخصیت اصلی و اتفاقات در همان زمان آشنا می‌شویم اما نمایش این سکانس، زمینه‌ی شکل گیری ادامه‌ی داستان را فراهم می‌کند. اما فارغ از این الزامات دراماتیک، این سکانس آغازین یکی از بهترین سکانس‌های سینمای زامبی‌محور هم هست. در این سکانس همه یز به اندازه است و مخاطب با یک اتفاق بسیار دراماتیک روبه‌رو می‌شود که بار تلخ احساسی آن تا پایان فیلم بر دوش شخصیت اصلی سنگینی می‌کند. از سوی دیگر هماهنگی موسیقی فیلم با تصاویر در این سکانس، بسیار گیرا است و ما را تحت تآثیر قرار می‌دهد.

در ادامه فیلم‌ساز سعی می‌کند که منحنی ایجاد وحشت در فیلم را کنترل کند و با نمایش توانایی ارتش در کنترل اوضاع، تصویری متفاوت از سینمای زامبی‌محور به نمایش بگذارد. شخصیت‌های اصلی حال این امید را دارند که در جایی بهتر زندگی کنند؛ جایی که خطری از سوی زامبی‌ها آن‌ها را تهدید نمی‌کند. اما مخاطب آشنا با فیلم‌های این‌چنین خوب می‌داند که چنین شرایطی همیشگی نیست و به زودی خطایی انسانی همه چیز را به هم خواهد ریخت و اوضاع به نفع زامبی‌ها تغییر خواهد کرد. فیلم‌ساز در همین بخش آرام داستان به خوبی شرایطی فراهم می‌کند و نشانه‌هایی قرار می‌دهد تا مخاطب همواره آماده‌ی خراب شدن شرایط باشد؛ در واقع مخاطب می‌داند که دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد؛ فقط مسأله‌ی زمان آن اتفاق مطرح است و این یعنی ایجاد تعلیق.

اینکه داستان فیلم در انگلستان اتفاق می‌افتد و از جایی به بعد هم تسلط ارتش بر اوضاع نمایش داده می‌شود و سپس زامبی‌ها بر همه چیز چیره می‌شوند، یک تعلیق بزرگ‌تر هم برای مخاطب به همراه دارد. نمایش آغاز اتفاقات در جایی مانند انگلستان که به واسطه‌ی موقعیت جغرافیایی از بقیه‌ی دنیا جدا افتاده این تفکر را با خود مطرح می‌کند که بقیه‌ی جهان از شر این بیماری فعلا در امان است. حال دوباره و با این دیدگاه به پایان فیلم توجه کنید؛ آن نمای پایانی از این منظر بسیار هولناک‌تر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می‌رسد.

۲۸ هفته بعد همانقدر که به دلیل فضاسازی خوب، مخاطب را با خود همراه می‌کند، از فضای احساسی حساب شده هم بهره می‌برد؛ فضایی که به خوبی شخصیت‌ها را پرورش می‌دهد و باعث می‌شود تا مخاطب نگران سرنوشت تک تک آن‌ها شود. علاوه بر این‌ها در این فیلم ارتش آمریکا، در کشور انگلستان باعث به وجود آمدن فاجعه می‌شود. آیا نمی‌توان چنین تصور کرد که نمایش این موضوع عمدی است و اشاره به اتفاقات ابتدای قرن حاضر و کشیده شدن پای ارتش بریتانیا به جنگ‌های آمریکا در خاور میانه دارد؟

«۲۸ هفته بعد از همه‌گیر شدن ویروس خشم در کشور انگلستان، ارتش آمریکا سعی دارد تا دوباره مردم را در این کشور جا بدهد و زندگی را دوباره سامان دهد. اما با آغاز موج دوم ویروس و همه‌گیری تازه همه چیز به هم می‌ریزد و هیچ چیز طبق برنامه پیش نمی‌رود …»

۶. زامبی‌لند (Zombieland)

فیلم زامبی‌لند

  • کارگردان: روبن فلچر
  • بازیگران: وودی هارلسون، جسی آیزنبرگ و اما استون
  • محصول: ۲۰۰۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

در مقدمه گفته شد که فیلم‌های زامبی‌محور جان می‌دهند برای طراحی و ساخته شدن فیلم‌های کمدی. به ویژه که امروز هر مخاطبی تعدادی از آن‌ها را دیده و از قواعد کلی حاکم بر این فیلم‌ها آگاه است. مثلا همه می‌دانیم که در اکثر فیلم‌های این‌چنینی زامبی‌ها موجودات کندی هستند اما هیچ‌گاه خسته نمی‌شوند؛ یا همه می‌دانیم که آن‌ها بدون برنامه‌ریزی پیش می‌روند و فقط باید قربانی را ببینند یا صدای او را بشنوند وگرنه نمی‌توانند تشخیص دهند که در چه مکانی قرار گرفته‌اند. همه‌ی این پیش آگاهی‌های ما باعث شده تا سازندگان فیلم زامبی‌لند به فکر خلق داستانی باشند که در آن از این دانسته‌ها استفاده شود.

مثلا فرض کنید که شخصیتی را در دل موقعیتی آخرالزمانی با وجود زامبی‌ها قرار دهید که از این شرایط به نفع خود استفاده می‌کند و نقاط ضعف زامبی‌ها را به خوبی می‌شناسد و تبدیل به نقطه‌ی قوت خودش می‌کند. مثلا می‌داند که به دلیل سرعت کم زامبی‌ها باید بتواند سریع بدود و به دلیل خسته نشدن آن‌ها باید توان بدنی بالایی داشته باشد. در چنین محیطی او این دانسته‌ها را به قوانین زندگی خود تبدیل می‌کند تا بتواند دوام بیاورد و به زندگی ادامه بدهد. سازندگان زامبی‌لند فیلم خود را با چنین دیدگاهی ساخته‌اند و خب طبیعی است که چنین نگاهی به سمت یک پارودی خودخواسته و بازی با کلیشه‌های ژانر کشیده می‌شود.

دیگر موضوعی که فیلم به آن می‌پردازد و دست‌مایه‌ی ساخت کمدی در چنین شرایطی قرار می‌دهد، قرار گرفتن چند انسان عجیب در کنار هم است. در واقع به دلیل کم بودن انسان‌ها در کره‌ی خاکی، این جمع ناجور برای دوری از تنها ماندن چاره‌ای جز با هم بودن ندارند. در چنین شرایطی فیلم شروع می‌کند با کلیشه‌های فیلم‌های نوجوانانه و هم‌چنین کمدی رومانتیک‌ها شوخی کردن. در واقع با وجود کم بودن بازماندگان، و هم‌چنین پشت سر گذاشتن آن همه سختی، باز هم همان قواعد گذشته برای ابراز عشق وجود دارد و شخصیت اصلی کماکان خجالتی است.

در این میان فیلم یک برگ برنده‌ی معرکه دارد؛ بازیگر خوبی چون وودی هارلسون که با بازی معرکه‌ی خود جور جذاب شدن بسیاری از سکانس‌ها را می‌کشد و مخاطب را مجذوب توانایی‌های خود می‌کند. وودی هارلسون نقش تنها شخصیت داستان را بازی می‌کند که تکلیفش با خودش مشخص است و با این دنیا به تمامی کنار آمده و احتمالا از حضور در آن لذت هم می‌برد. او به خوبی توانسته از پس رنگ‌آمیزی طیف‌های متنوع فردی نقش بربیاید؛ چرا که او نقش شخصیتی را بازی می‌کند که مانند یک بمب ساعتی همواره آماده‌ی انفجار است.

فیلم زامبی‌لند در گیشه موفق بود و توانست دل مخاطبان سینما را به دست بیاورد. از سوی دیگر فیلم مورد توجه منتقدان سینما هم قرار گرفت و گروه بازیگران آن تحسین شد. همه‌ی این موارد دست به دست هم داد تا هالیوود دنباله‌ای بر این فیلم بسازد؛ دنباله‌ای با نام زامبی‌لند: شلیک نهایی (zombieland: double tap) که متأسفانه به خوبی نسخه‌ی اول نیست.

«یک داشنجوی خجالتی پس از اینکه متوجه می‌شود دنیا در حال نابودی است، تصمیم می‌گیرد تا به سمت خانه برود با این امید که خانواده‌ی او ممکن است که جان سالم به در برده باشند. او در طول راه با سه نفر غریبه آشنا می‌شود و آن‌ها با هم سفری دور و دراز را آغاز می‌کنند …»

۵. طلوع مردگان (Dawn of the Dead)

فیلم طلوع مردگان

  • کارگردان: زک اسنایدر
  • بازیگران: وینگ ریمز، سارا پولی
  • محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪

این اولین فیلم زک اسنایدر در مقام کارگردان است. او با همکاری جیمز گان، فیلم‌نامه‌ای نوشت که در واقع نسخه‌ای بازسازی شده از اثر معروف و درخشان جرج رومرو با همین نام بود. او همان داستان را گرفت، کمی به اکشن آن افزود، زامبی‌ها را ترسناک‌تر کرد و آدمیان مختلف را به جان هم انداخت و چندتایی هم موقعیت کمیک آن گوشه و کنار قرار داد تا از همان فیلم اول امضای کاری خود را مشخص کند. زک اسنایدر تا کنون بسیاری از المان‌های تصویری و داستانی حاکم بر این فیلم را در ادامه‌ی پرونده‌ی کاری خود حفظ کرده است.

کمتر پیش می‌آید که بازسازی یک فیلم به اندازه‌ی اولی فیلم خوبی باشد و زک اسنایدر از پس انجام این کار به خوبی برآمده است. دلیل این امر به این نکته‌ی اساسی بازمی‌گردد که فیلم طلوع مردگان او روی پای خودش ایستاده و توانسته به اثری مستقل از نسخه‌ی اصلی تبدیل شود. دلیل این امر به چند نکته باز می‌گردد: اول اینکه زک اسنایدر به همان اندازه که به شخصیت‌های داستان خود اهمیت می‌دهد، به گله‌ی زامبی‌های بیرون از محیط هم اهمیت می‌دهد. برای او این زامبی‌ها موجودات مهمی هستند که فقط به درد خلق یک موقعیت ترسناک نمی‌خورند بلکه می‌توانند به شخصیت اصلی ماجرا تبدیل شوند.

نکته‌ی دوم اینکه زک اسنایدر میزان اکشن حاکم بر فیلم را افزایش داده و سعی کرده شخصیت‌هایش را در دل این سکانس‌های اکشن و در برخورد با موقعیت‌ها پر خطر تعریف کند. بسیاری از لحظه‌های جذاب فیلم در همین موقعیت‌ها خلق می‌شود و شخصیت اصلی آدم‌های قصه به واسطه‌ی تصمیم‌گیری در لحظات سخت این سکانس‌ها متجلی می‌شود. در چنین شرایطی فیلم چند موقعیت و سکانس درجه یک هم دارد؛ از جمله زمانی که شخصیت‌های گیر کرده در مرکز خرید سعی می‌کنند کمی غذا به فردی در همسایگی برسانند یا زمانی که سوار بر اتوبوسی سعی در فرار دارند.

نکته‌ی سوم کنار هم قرار گرفتن شخصیت‌های مختلف با پس زمینه‌های مختلف اما امروزی است. زک اسنایدر تلاش کرده درگیری‌های میان شخصیت‌ها را به روز کند و از آن‌ها انسانی قرن بیست و یکمی با عقاید قرن بیست و یکمی بسازد. این عامل شاید بیش از هر عامل دیگری باعث شده تا فیلم طلوع مردگان او روی پای خودش بایستد و مستقل از آن شاهکار جرج رومرو باشد.

اما همه‌ی این‌ها به آن معنی نیست که زک اسنایدر ادای دین به استادش یعنی جرج رومرو نمی‌کند. همان نام فیلم و همان پلات داستانی نشان می‌دهد که او تا چه اندازه به سینمای استاد علاقه دارد. دیگر موضوعی که در هر دو فیلم مشترک است و تماشای آن‌ها را جذاب می‌کند، گیر کردن عده‌ای انسان در دل یک موقعیت است. این موقعیت امکاناتی در اختیار فیلم‌ساز قرار می‌دهد که یکی از آن‌ها خستگی و کلافگی آدم‌ها از این شرایط در یک مدت طولانی است. نتیجه‌ی این کلافگی می‌تواند انجام کارهای احمقانه یا به جان هم افتادن افراد باشد.

«پس از آنکه همه‌ی اهالی یک شهر به زامبی تبدیل می‌شوند، عده‌ای بازمانده به درون مرکز خریدی هجوم می‌برند و با بستن تمام راه‌های ورودی و خروجی در آنجا پناه می‌گیرند. این در حالی است که زامبی‌ها دور تا دور آن مرکز خرید را محاصره کرده‌اند و روزها و شب‌ها سپری می‌شود، بدون آنکه کمکی از جایی برسد …»

۴. طلوع مردگان (Dawn of the Dead)

فیلم طلوع مردگان

  • کارگردان: جرج رومرو
  • بازیگران: کن فوری، تام ساوینی
  • محصول: ۱۹۷۸، آمریکا و ایتالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

در ذیل عنوان فیلم طلوع مردگان زک اسنایدر گفته شد که گیر افتادن عده‌ای انسان برای یک مدت طولانی در یک مکان ثابت، بدون آنکه امیدی برای رهایی وجود داشته باشد، باعث می‌شود تا آن‌ها با هم درگیر شوند و دست به حرکات احمقانه بزنند. این دقیقا همان چیزی است که جرج رومرو روی آن متمرکز می‌شود و دقیقا همان چیزی است که فیلم او را در مرتبه‌ای بالاتر از نسخه‌ی خوب زک اسنایدر قرار می‌دهد. برای جرج رومرو همواره آدم‌ها ترسناک‌تر از عامل ایجاد وحشت هستند و همین است که او را به فیلم‌سازی صاحب جهان‌بینی یگانه تبدیل می‌کند.

در فیلم طلوع مردگان زک اسنایدر عامل ایجاد ترس در ظاهر زامبی‌ها هستند، اما در اینجا این آدمیان هستند که باعث ایجاد تنش و ترس می‌شوند. در واقع جرج رومرو هم‌نشینی انسان و زامبی را به گونه‌ای به تصویر می‌کشد که آدم‌ها آهسته آهسته بدون آنکه توسط زامبی‌ها گاز گرفته شوند، خصوصیاتی شبیه به آن‌ها پیدا می‌کنند؛ گویی استعداد تبدیل شدن به این موجودات کریه از همان ابتدا در وجود آدمی قرار دارد و در واقع این موضوعیک امر ذاتی است؛ همین است که فیلم طلوع مردگان جرج رومرو را چنین مهیب جلوه می‌دهد.

از سوی دیگر جرج رومرو نتیجه‌ی از بین رفتن امید را هم نمایش می‌دهد. در فیلم زک اسنایدر از بین رفتن امید و رسیدن کمک باعث می‌شود تا آدم‌ها تصمیم بگیرند در جستجوی راهی بگردند و خود را از آن محیط نجات دهند. در واقع آن‌ها روی پای خود می‌ایستند و به خود اتکا می‌کنند اما فیلم جرج رومرو محصول دوران پارانویای دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی است و در آن خبری از این خوش‌بینی‌ها نیست. همه چیز بدبینانه‌تر از آن است که در ابتدا تصور می‌شود؛ چرا که این آدمیان پس از آنکه امید خود را از دست می‌دهند، به جان هم و حتی به جان زامبی‌ها می‌افتند. از این طریق جرج رومرو در ادامه‌ی شاهکار باشکوهش یعنی فیلم شب مردگان زنده، بیانیه‌ی دیگری علیه نظم حاکم بر کشورش از طریق مخلوقاتش یعنی زامبی‌ها صادر می‌کند.

تفاوت دیگر این فیلم با نسخه‌ی زک اسنایدر در میزان خطرآفرینی زامبی‌ها است. گفتیم که عامل ایجاد وحشت در اینجا انسان‌ها هستند نه زامبی‌ها. در ادامه‌ی همین نگاه جرج رومرو از زامبی‌هایش تصویری وارونه نمایش می‌دهد. آن‌ها حتی مورد تمسخر آدم‌های قصه هم قرار می‌گیرند و این آدم‌ها سر به سر آن‌ها هم می‌گذارند. چنین چیزی عملا در سینمای امروز وجود ندارد مگر در فیلم‌های کمدی زامبی‌محور؛ چرا که حفظ ترس جاری در فیلم با چنین رویکردی نیازمند به کمال و استادی است که فقط از فرد کار بلدی مانند جرج رومرو برمی‌آمد.

فیلم طلوع مردگان یک سکانس معرکه دارد که هم عصاره‌ی جهان و نگاه فیلم است و هم استادی جرج رومرو در کارگردانی را نمایان می‌کند: سکانس حمله‌ی چند موتورسوار از ناکجا آبادی به درون مرکز خرید و درگیری آن‌ها با شخصیت‌های گیر کرده در آنجا. در این میان تعداد زیادی زامبی هم تکخ پاره می‌شود و از همین سکانس و نمایش سبوعیت آدم‌ها می‌توان فهمید که چه در سر جرج رومرو در آن دهه‌ی پر آشوب ۱۹۷۰ میلادی می‌گذشته است. خلاصه داستان فیلم مانند مورد قبلی همین لیست است اما جهان آن‌ها کاملا با هم متفاوت دارد.

«پس از آنکه همه‌ی اهالی یک شهر به زامبی تبدیل می‌شوند، عده‌ای بازمانده به درون مرکز خریدی هجوم می‌برند و با بستن تمام راه‌های ورودی و خروجی در آنجا پناه می‌گیرند. این در حالی است که زامبی‌ها دور تا دور آن مرکز خرید را محاصره کرده‌اند و روزها و شب‌ها سپری می‌شود، بدون آنکه کمکی از جایی برسد …»

۳. شان مردگان (Shaun of the Dead)

فیلم شان مردگان

  • کارگردان: ادگار رایت
  • بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست
  • محصول: ۲۰۰۴، آمریکا، فرانسه و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪

ادگار رایت و سایمون پگ و نیک فراست، در کنار هم بخشی از خاطرات خوش ما از سینمای کمدی در قرن حاضر را شکل دادند. پارودی‌ها یا نقیضه‌هایی که این سه نفر بر ژانرهای علمی- تخیلی، اکشن و وحشت ساختند تبدیل به برخی از بهترین فیلم‌های کمدی عصر حاضر شدند و هر سه نفر را به ثروت و شهرت رساندند. اگر از تماشای فیلم شان مردگان لذت بردید حتما دو فیلم پلیس خفن (hot fuzz) و ته دنیا (the wotrld’s end) را هم ببینید که در واقع سه گانه‌ی پاردودی ادگار رایت و سایمون پگ یا سه گانه‌ی سه طعم کورنتو را کامل می‌کنند.

در این فیلم داستان عاشقانه‌ی پسری بی دست و پا به پایان دنیا و خیزش زامبی‌ها پیوند می‌خورد. چنین موقعیتی در دستان فیلم‌ساز تبدیل به محملی می‌شود تا تعدادی زیادی از فیلم‌های زامبی‌محور و فرمول‌های کلیشه‌ای آن‌ها را دست بیاندازد. نام فیلم ادای احترام واضحی به مجموعه فیلم‌های جرج رومرو و زامبی‌های او است. همین رویکرد در جای جای فیلم وجود دارد و ادگار رایت در عین ادای دین به فیلم‌های محبوبش آن‌ها را دست هم می‌اندازد. این رویکرد به طوری جدی است که هر چه تعداد بیشتری فیلم ترسناک زامبی‌محور دیده باشید، بیشتر از تماشای فیلم شان مردگان لذت می‌برید و هم‌چنین بیشتر به شوخی‌های آن می‌خندید.

فیلم شان مردگان تفاوتی عمده با پارودی‌های آمریکایی متمرکز بر سینمای وحشت مانند مجموعه فیلم‌های ترسناک (scary movies) دارد که از سمت و سوی انگلیسی آن می‌آید. اگر در آن فیلم‌های عمدتا آمریکایی، ایجاد موقعیت کمیک با پرده‌دری و اجراهای مبتذل اشتباه گرفته می‌شود، سازندگان فیلم شان مردگان هیچ‌گاه دست به چنین کاری نمی‌زنند. در واقع برای ساختن پارودی از هر فیلمی و در قالب هر ژانری اول باید عاشقانه آن ژانر یا آن فیلم را دوست داشته باشی و به همه‌ی جوانب آن آگاه باشی تا بتوانی نقیضه‌ای بر آن بسازی و اینگونه به فیلم مورد علاقه‌ی خود ادای دین کنی. کاری که تیم سازنده‌ی شان مردگان انجام داده‌اند اما آن فیلم‌های آمریکایی فقط برای درآوردن پول ساخته شده‌اند.

به همین دلیل است که خاطره‌ی خوب فیلم شان مردگان با مخاطب علاقه‌مند به فیلم‌های زامبی‌محور می‌ماند و او این تجربه را فراموش نمی‌کند. چون در سرتاسر فیلم علاقه به این ژانر وجود دارد و سازندگان هیچ‌گاه به هیچ چیز توهین نمی‌کنند، بلکه با آگاهی آن را دست می‌اندازند. در چنین چارچوبی زامبی‌های فیلم هم به کمک شخصیت‌ها می‌آیند و تم عاشقانه‌ی فیلم تبدیل به وسیله‌ای می‌شود تا این موجودات ترسناک تبدیل به حیوانات خانگی دوست‌ داشتنی شوند.

نقطه قوت ادگار رایت و تیم سازنده‌ی فیلم در خلق درست فضایی است تا چنین داستان دیوانه‌واری قابل باور شود. در واقع از سر و روی فیلم شان مردگان می‌بارد که محصول ذهن خلاق عده‌ای دیوانه‌ی سینما است که ایده‌های جنون‌آمیز خود را با تمام وجود داخل فیلم ریخته‌اند و آن‌ها را عاشقانه مخلوط کرده‌اند و اینگونه خوراکی آماده کرده‌اند که به دل مخاطب هم می‌نشیند.

«شان بیست و نه ساله پس از آنکه مادرش با مردی بدخلق ازدواج کرده و نامزدش هم او را رها کرده با دوستش زندگی می‌کند. شان تصمیم دارد با نامزدش که لیز نام دارد آشتی کند و با او زندگی خود را شروع کند. او در صدد اجرای این تصمیم است که متوجه می‌شود مرده‌ها از گورها برخاسته‌اند و به مردم حمله می‌کنند. حال شان به همراه دوست خود تصمیم می‌گیرند تا به کمک مادر و لیز بشتابند …»

۲. ۲۸ روز بعد (۲۸Days later)

فیلم 28 روز بعد

  • کارگردان: دنی بویل
  • بازیگران: سیلیان مورفی، نائومی هریس
  • محصول: ۲۰۰۲، انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪

روایت پساآخرالزمانی فیلم ۲۸ روز بعد از آن‌جا آغاز می‌شود که فردی پس از ۲۸ روز از کما خارج می‌شود. در این مدت تمدن بشری بر اثر ویروسی از بین رفته و نسل بشر به زامبی تبدیل شده است. حال این مرد باید در جستجوی راهی برای نجات باشد. اما او نمی‌داند که به چه کسی می‌تواند اعتماد کند و به که نه.

فیلم ۲۸ روز بعد یکی از تحسین شده‌ترین فیلم‌های ژانر وحشت در دو دهه‌ی گذشته است و این از جایی ناشی می‌شود که فیلم‌ساز داستانی پر افت و خیز را در فضایی مناسب و با شخصیت‌هایی پرداخت شده، تعریف می‌کند. و برخلاف بسیاری از فیلم‌های زامبی محور، فقط روایت‌گر تلاش عده‌ای انسان برای فرار از دست این موجودات شوم نیست، بلکه نمایان‌گر سویه‌ی تاریک وجود انسان در نبود حاکمیت قانون هم هست.

ساخت چنین اتمسفری به طرح یک پرسش اساسی در فیلم می‌انجاند: آدمی تا چه اندازه از خوی حیوانی خود فاصله گرفته و به آنچه که ادعایش را دارد نزدیک شده است؟ آیا گذشت تمام این قرن‌ها و پیشرفت ظاهری انسان باعث شده تا او در باطن هم پیشرفت کند و متمدن شود یا فقط حیوانی ست که در حجاب تمدن زندگی می‌کند؟

جواب دنی بویل به این پرسش‌ها وحشتناک، غیر قابل باور و در عین حال واقع‌بینانه است. اینکه در صورت کنار رفتن بسیاری از حجاب‌های تمدن امروز، انسان به همان حیوان غارنشینی تبدیل می‌شود که چیزی جز غلبه‌ی قوی‌تر بر ضعیف نمی‌شناسد و میل کمک به هم‌نوع در او از بین خواهد رفت. قضیه زمانی تاریک‌تر می‌شود که این نیروی اهریمنی از سوی نهادی به نام ارتش رهبری می‌شود که در ظاهر وظیفه‌اش حفاظت از جان شهروندان در براب خطرات است. حال این نهاد خودش به خطری برای بازماندگان تبدیل می‌شود.

البته تمام آنچه که گفته شد به آن معنا نیست که دنی بویل راه هرگونه امید را بر روی مخاطب می‌بندد. هنوز هم امیدی هست تا در قالب جمعی دوستانه، شخصیت‌ها را به سوی نور راهنمایی کند. درست که برخی از آدم‌ها در این جهنم از زامبی‌ها نفرت‌انگیزتر هستند اما گاهی پیمان‌های انسانی در گوشه و کنار یافت می‌شود.

تقابل میان همین دو قطب و پرداخت درست آن‌ها باعث می‌شود که پایان فیلم با سوظنی فزاینده همراه باشد. تماشاگر پس از پشت سر گذاشتن آنچه که تا کنون دیده دیگر به ادعای کمک هیچکس باور ندارد. پس با این پرسش فیلم را ترک خواهد کرد که: آیا آن هلیکوپتر پایانی برای نجات آمده یا بهره‌کشی؟

با در نظر گرفتن این فضای پر از سوتفاهم و بدگمانی (به ویژه تأکید بر حضور ارتش) و همچنین سال ساخت فیلم نکته‌ی دیگری به ذهن می‌رسد: آیا دنی بویل در حال پیش‌بینی شرایط جنگی خاورمیانه و درگیری ارتش بریتانیا در آن است؟ به نظر می‌رسد که جواب مثبت است و او به حضور ارتش کشورش در خاک خاورمیانه نقدی جدی دارد.

فضاسازی پساآخرالزمانی فیلم در کنار روابط افراد، ترسی هستی شناسانه را نشانه می‌رود. ترس از اینکه ناگهان چشم باز کنیم و ببینیم تمام آنچه که زندگی می‌پنداشتیم، جز خواب و خیالی شیرین نبوده است. ترسی کاملا انسانی که فصل لندن خالی از سکنه به خوبی آن را ترسیم می‌کند.

«جیم ۲۸ روز پس از بیهوشی چشم باز می‌کند و خود را در بیمارستانی می‌بیند. او تصور می‌کند شرایط بیمارستان عادی است؛ تا اینکه متوجه می‌شود بیمارستان به هم ریخته و پر از خون است. او بلند می‌شود و با حال بد از بیمارستان خارج می‌شود و شهر را هم خالی می‌بیند؛ چهار هفته است که ویروسی زندگی انسانی را از بین برده و بازماندگان بخت برگشته هم به دنبال مکان امنی می‌گردند. حال جیم به تنهایی باید فکری به حال خود کند …»

۱. شب مردگان زنده (Night of the living dead)

فیلم شب مردگان زنده

  • کارگردان: جرج رومرو
  • بازیگران: راسل استراینر، دوان جونز
  • محصول: ۱۹۶۸، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۶٪

بدون تردید فیلم شب مردگان زنده مهم‌ترین فیلم زامبی‌محور تاریخ سینما است. این فیلم جرج رومرو بود که ما را با مفهوم زامبی‌های خون ‌ریز آشنا کرد و برای اولین بار مخاطب را از حمله‌ی دسته جمعی آن‌ها ترساند. اما فارغ از این اهمیت تاریخ سینمایی، ما با فیلمی سر پا و خوش‌ساخت روبه‌رو هستیم که با بودجه‌ای محدود ساخته شده اما حرف خود را بی پرده می‌زند و آدمی را پس از تماشا به فکر فرو می‌برد.

زمانه زمانه‌ی جنگ ویتنام است و کم کم مردم از طولانی شدن آن جنگ خسته شده‌اند. بسیاری نمی‌دانند چرا آمریکا خودش را در کشوری واقع در جنوب شرقی آسیا درگیر جنگ کرده و جوانان کشور را به سمت مرگ فرستاده است. از سوی دیگر جنگ سرد در جریان است و عده‌ای هم اعتقاد دارند که حضور آمریکا در ویتنام الزامی است؛ چرا که پیشروی ایدئولوژی حاکم بر شوروی در شرق آسیا خطرناک است و در دراز مدت به کشور خودشان ضربه می‌زند.

رییس جمهور لیندن جانسون روزبه‌روز از محبوبیتش کاسته می‌شود و چنین فضای تیره‌ای باعث محبوبیت فرد تند رویی مانند ریچارد نیکسون می‌شود. همه‌ی این موارد دست به دست هم می‌دهد تا مردم آمریکا در خانه‌هایشان را از ترس و عدم اطمینان به یکدیگر به روی هم ببندند، اجتماعات مختلف با خشونت برگزار شود و کسی تحمل نظر مخالف خود را نداشته باشد، تندروی زیاد شود و حتی عده‌ای موسوم به هیپی، عشق و زیبایی را در مواد مخدر و جریان ضد فرهنگ جستجو کنند. در چنین قابی و با این پس زمینه جرج رومرو موجودی به نام زامبی خلق می‌کند.

دوباره جملات بالا را بخوانید و به حالات زامبی‌های این فیلم نگاه کنید. زامبی‌های این فیلم همان مردمان زمانه‌ی عدم اعتماد جنگ سرد و جنگ ویتنام هستند. همان مردمان پارانویید که در خانه‌ی خود را می‌بندند و شب‌ها با ترس می‌خوابند، همان مردمانی که تحمل نظر مخالف خود را ندارند؛ مردمانی به جان هم افتاده که هیچ دلیلی برای اتحاد ندارند. به همین دلیل است که این زامبی‌ها چندان ترسناک نیستند و چندان سریع حرکت نمی‌کنند؛ آن‌ها قرار است حرف فیلم‌ساز را به صریح‌ترین شکل ممکن بیان کنند و جرج رومرو به همین دلیل در سال‌های پایانی عمر از تغییر ماهیت زامبی‌ها بر پرده‌ی سینما شاکی بود؛ چرا که این موجودات جدید فقط ماشین کشتاری بودند که حامل هیچ معنایی جز وسیله‌ی کسب درآمد نبودند.

از سویی دیگر در آن روزها اخبار بد از مبارزات مردمان سیاه پوست برای برابری و آزادی دست به دست می‌چرخید. فردی به نام مارتین لوتر کینی پیدا شده بود و با خود امید به جبهه‌ی آزادی‌ خواهان آورده بود؛ اما ناگهان همه چیز فرو پاشید و او هم ترور شد. حال به سکانس پایانی فیلم شب مردگان زنده نگاهی دوباره بیاندازید؛ آیا از این صریح‌تر می‌توان نسبت به آینده‌ی این جنبش برابری خواهانه و مرگ رهبرش موضع گرفت؟ به دلیل همین پایان بندی معرکه و البته بسیار تلخ است که می‌توان پایان فیلم شب مردگان زنده را یکی از بهترین و جسورانه‌ترین پایان‌های تاریخ سینما نامید.

«مکان: پیتسبرگ. پس از سقوط یک ماهواره، مرده‌ها از گورهای یک قبرستان بلند می‌شوند و به باربارا و جانی حمله می‌کنند. این دو از دست آن‌ها می‌گریزند و به سمت کلبه‌ای در نزدیکی فرار می‌کنند. در این کلبه افراد دیگری از جمله خواهر و برادری جوان و یک جوان سیاه پوست هم هستند. همه‌ی آن‌ها در آنجا پناه می‌گیرند و امید دارند که توسط مردگان کشته نشوند…»

نوشته ۱۲ فیلم زامبی‌محور ترسناک تمام دوران از بدترین تا بهترین اولین بار در دیجی‌کالا مگ. پدیدار شد.

منبع متن: digikala