یادداشت سردبیر
باورکردنی نیست ولی از فتح الدورادو به دستان توانمند نیتن دریک 10 سال میگذرد، 10 سال از تولد مجموعه آنچارتد، فرانچایزی که ما را با خود به همه جای جهان برد، از جنگلهای آمریکا تا معابد تبت، از صحرای ربع الخالی تا دریای همیشه متلاطم کارائیب، هیچوقت از یاد نخواهم برد لحظهای را که در کوچه پس کوچههای همیشه بارانزده لندن، هنگامی که چارلی کاتر خارج از برنامه چند مشت اضافه حوالی قهرمانمان کرد و ما به مانندش فریب مرگ ساختگی نیتن را خوردیم و سپس خندههایی که از این حماقت در فضای اتاق پیچید، یا زمانی که سالیوان کهولت سن را بهانه قرار میداد تا اواسط هر شماره از بازی ما را ترک کند، چقدر غریب بود هنگامی که کلوئی خود در شیمبالا از خلوت نیتن و النا به کناری کشید تا به آنها با هم خیره به ویرانههای باقی مانده شوخی کنند و لبخند بزنند، چقدر کم هستند اثاری که در این لحظات خلوتشان در ذهنها جاودانه شوند.
در پس تمام زرق و برقها آنچارتد برای من چنین تدائی میشود، که حتی در هنگام سختترین و محیرالعقولترین مسائل هم یک خط گلدرشتی از انسانیت توامان با طنز باید همیشه همراهمان باشد، چرا که در پس شگفتیهای جهان چیزی جز این نیست و نخواهد بود.
پس کلاه از سر باید برداشت برای آنچارتدی که طی 10 سال، نه فقط گیم بلکه مای مخاطبش را با خود به سرتاسر تاریخ برد و رشد و تعمیم داد.
1- نیتن دریک دزدی که قلب های ما را ربود
محمد تقوی: اولین باری که ایندیانا جونز را دیدم را به وضوح به یاد دارم. پرفسور محبوب و باستان شناس باهوش، "هریسون فورد" حس کنجکاوی و ماجراجویی را به زیبایی قلقلک میدهد و با ترکیب جست و جو در مقبرهها و بناهای باستانی در کنار مبارزه با آن نازیهای همیشه متخاصم، ایندی و ماجراهایش را فراتر از یک محصول سرگرمی قرار داده و تبدیل به نمادی میشوند برای تمام کسانی که در پی کشف واقعیات نهفته در تاریخ، پا را در مکانهای قدیمی، خطرناک و دست نخورده میگذارند و حس ماجراجویی را در دل ما زنده میکنند.
حال چنین ایدهای را نزد یکی از ماهرترین تیمهای بازیسازی تاریخ بگذارید؛ کسانی که با کرش بندیکوت، در پلی استیشن تا ابد ماندگار شدند و با جک و دکستر، ژانر پلتفرمر را چندین مرحله ارتقا دادند. تیمی که در کنارشان "امی هنینگ" باتجربه را میدید، خالق میراث کین (Legacy of Kain) و نویسندهای چیره دست و ماهر. روبرویشان با یکی از قدرتمندترین کنسولهای تاریخ گذاشته شد تا هر چه در چنته دارند استفاده کنند و بودجهای در حد فیلمهای اکشن هالیوودی از سوی سونی اهدا شد تا کاراکترهای کارتونی و دنیاهای نیمه فانتزیشان را کنار بگذارند و سراغ دنیای ما بیایند، آن هم با دیدی نو در پیش زمینهای آشنا.
راستش اگر به ده سال پیش برمیگشتیم، هرگز چنین آیندهای را برای این سری متصور نبودم. نسخهی اول با وجود تمام مشکلاتی که ناتی داگ حین ساخت گرفتار شد مثل کارکرد ضعیف پردازندهی CELL (که با وجود گذر این همه سال از یاد کسی نرفته و نمیرود) ساخت موتوری جدید که بتواند آن جزئیات فوتورئالیستی مد نظر ناتی داگ را به تصویر بکشد و خب معضلاتی که ساخت نسخهی اول یک سری دارد، اینکه اصلا گیم پلی قرار است چگونه باشد، محوریت بازی بر چه اساسی است و آیا همهی اینها کافی است. اما اهمیت Drake’s Fortune بعد از ده سال در آغاز کردن راهی پر پیچ و خم برای یکی از پرطرفدارترین سری بازیهای تاریخ است.
اگر سری به نسخههای بعدی بزنیم از آن غوغایی که تریلر اول نسخهی دوم به پا کرد و در نهایت یکی از بهترین بازیهای تاریخ را ارمغان آورد میتوانیم حرف بزنیم. اثری که به نظرم پس از آن بسیاری از سازندگان ارزشهای سینماتیکش را سرلوحهی کارشان قرار دارند تا شاید به آن کیفیت برسند. کیفیتی که خود ناتی داگ با نسخهی سوم و آن تنوع بینظیر در محیط و در نسخهی چهارم با استفاده از کنسولی جدید مرزهای جدیدی را تعیین کردند و به قول یکی از اعضای باسابقهی استودیو: "ناتی داگ محکوم به ساختن بازیهای بزرگ است" این صعود کیفی و جایگیری ناتی داگ با بهترینها، مقامی است که با نام آنچارتد به دست آمده و سقوط را برایشان غیرممکن میکند.
اما خود بازی اول؟ خب شاید بیانصافی محض باشد که یک بازی که در سال 2007 عرضه شده را با استانداردهای کنونی مقایسه کنید. از مشکلات عجیب و غریب کنترل (اگر یادتان نیست یا نمیدانستید حرکاتی مثل پرتاب نارنجک و یا حفظ تعادل بر روی شاخههای درخت با استفاده از موشن کنترلر Sixasis انجام میشد) تا برخی مشکلات داستانی که تقریبا همگی در نسخههای بعدی برطرف شدند. اما از آن طرف اگر به گرافیک بازی توجه کنید و به یاد داشته باشید که با اثری روبرو هستیم که ده سال پیش منتشر شده و همان اول هم از این طریق سروصدا کرده، ارزشهای کار ناتی داگ کمی بیشتر نمایان میشود.
اما نکتهای است که همان بازی اول را با تمام ضعفهایش به یاد ماندنی میکند. ناتی داگ همواره ثابت کرده که به مانند بهترینها، رویکردی کاملا جدید به موضوعات کلیشهای دارد و به نظرم این، موضوعی است که بازیهایشان از جمله آنچارتد اصلی را تا این حد منحصر به فرد میکند. داستانی ایندی گونه، نیتن دریک بذلهگو در کنار بهترین همراهانش النا فیشر دقیق و شجاع و ویکتور سالیوانی که با وجود سن بالایش ذرهای از میزان امیدش به زندگی کم نمیشود، رابطهی فوق العادهای که میان این شخصیتها پیاده میشود و در نهایت ماجراهایی که با آنها میگذرانیم مهمترین نکتهی سری ارزشمندی مثل آنچارتد است. فارغ از شکستن محدودیتها و ارائهی بهترین فاکتورهای ممکن در یک بازی، آنچارتد بیش از همه چیز با شخصیتهای فوق العادهاش به یاد مخاطبانش خواهد ماند؛ اگر شک دارید سعی کنید ریز به ریز نسخهی اول را با خود مرور کنید! بعید میدانم چیز زیادی از جزئیات داستان سری در یاد کسی مانده باشد.
به عنوان کسی که در نقطهای دیرتر وارد سری شد و از طرفی طرفدار پروپاقرص کشف رازهای تاریخ است، بازی اول در میان ارزش کیفی فوق العادهی نسخههای بعدی گم میشود. اما من به آنچارتد دیدی متفاوت دارم. به نظرم هر 4 بازی سری (به اضافهی نسخههای فرعیتر مثل Golden Abyss و Lost Legacy اگر آنها را حساب کنید!) را میتوانیم یک بستهی فوق مهیج از ماجراهای تعدادی از دوست داشتنیترین شخصیتهای تاریخ در نظر بگیریم. جایی که نیتن از یک دزد یاغی و انسان خوش شانس تبدیل به مردی میشود که تنها یک چیز برایش اهمیت دارد و آن هم خانواده است، نه النا (یا حتی سم) بلکه تمام عزیزانی که در این مسافرت ده ساله با آنها بوده. این داستان طولانی، پر پیچ و خم و جذاب بیشک از مهمترین داستانهایی است که در صنعت گیم گفته شده و پیشرفت روایت بازیهایی که همین الآن داریم میرویم مدیون آنچارتد است. بنابراین بازی Drake’s Fortune شاید شاهکار نباشد، اما سرآغازی بود بر یکی از به یاد ماندنیترین ماجراهای تاریخ: ماجرای نیتن دریک، دزدی که قلبهای ما را ربود.
2- آنچارتد: سال صفر
هفته قبل 10 سالگی فرانچایز آنچارتد بود و هنگامی که بخاطر چنین بهانههایی صحبت از ماجراجوییهای "نیتن دریک" میشود، یا شاهد مدح و ستایش نسخه چهارم هستیم و یا خاطرات طرفدارانش از انقلابی که آنچارتد 2 به راه انداخت را میشنویم و این تعاریف کاملا بر روی آغازگر این ماجراجویی یعنی "آنچارتد 1" سایه افکنده است. به همین دلیل دوست دارم که در این متن، از نسخه اول بیشتر بگویم و به این بپردازم که چرا برای من قابلاحترامترین نسخه این فرانچایز است.
آنچارتد 1، بهترین بازی این مجموعه نیست اما برای من دوستداشتنیترین آنهاست، آنچارتد 1 آغازگیر مسیری است که به دنبال آن نه تنها استودیویی مثل Naughty Dog به سطحی افسانهای رسید بلکه ملاکها و استانداردهای جدیدی در حوزه داستانسرایی بازیهای خطی نیز خلق شد. آنچارتد 1 بنیانگذار جریانی است که در دوران اولیه PS3 ثابت کرد که بازیها میتوانند از لحاظ سطح هیجان و صحنههای سینماتیک پا به پای بلاکباسترهای هالیوودی حرکت کنند و حتی همین Naughty Dog بعدها نشان داد که میتواند از آنها پیشی هم بگیرد.
فرانچایز آنچارتد مسیری طولانی از شش بازی مختلف بود و تمامی خاطرات ما و تمامی لحظات خوش ما از یک قاب دوربین شروع شد، دوربین که؟ النا! شخصیتی که در زیر سایه جذابیت نیتن و سالی شاید کمتر به آن اشاره شود اما یک عنصر مهم در جهانِ طنز بازی و روابط بین شخصیتها محسوب میشود. بازی با قاب دوربین النا آغاز شد و طی نیم ساعت اول جلوهای از کاتسینهای سینمایی را دیدیم که پیش از آن در کمتر بازی ارائه شده بود.
تمامی نسخههای آنچارتد حتی Golden Abyss بازیهای خوبی هستند اما از لحاظ روح و هویت برخی از آنها شاید مقداری از اصل فاصله گرفتند که با توجه به چندکارگردانه شدن اثر کاملا هم بدیهی است؛ اما این هویت اصلی را طبیعتا باید نخستین آنچارتد دانست و این نسخه از چند جهت برای من ارزش بالایی دارد.
اول از همه، بازی از لحاظ رویکردش به طنز و نمایش کاتسینهای سینمایی در خلال گیمپلی و البته نوآوریاش در بیان کلیشهها با قالبی نوآورانه، نقطه عطفی برای درخشش Naughty Dog در این حوزه بود؛ اگر فقط نیم ساعت اول را بازخوانی کنیم، ما بازی را با دیالوگنویسیهای فوقالعادهای بین النا و نیتن آغاز کردیم، نیتن یک جوان جذاب و ماجراجو است و النا یک عکاس و فیلمبردار سربههوا که رابطهی این دو تیپ از شخصیت بشدت سرگرمکننده، مفرح و در عین حال باارزش در آمده است. و نقطه پایان مقدمه بازی هم دقیقه صحنه قال گذاشتن النا توسط نیتن و سالی هست! یعنی از همان ابتدا، تیمِ سالی و نیتن به النا به چشم یک بار اضافه نگاه میکردند و از سویی تیپِ کاراکتر سمج النا در مواجهه با رویکرد نیتن و سالی، روندی فوقالعاده جذاب و فان را ایجاد کرده بود که تا پایان این سری بازی نیز ادامه داشت.
همچنین نکته مهمی که آنچارتد 1 بشدت در آن موفق عمل کرد و از این لحاظ نسبت به بازیهای مشابهش پیشی گرفت، این است که رویکرد طنز و فان کاتسینها و دیالوگها، در طراحی مراحل و حتی مبارزات نیز بسط پیدا کرده بود. در آنچارتد 1 نوع قرارگیری دشمنان برای هدشات کردنشان تبدیل به یک عنصر فان شده بود، در آنچارتد 1 شاتگان بدستهایی که برای تکه پاره کردن شما به سرعت نزدیکتان میشدند، بیشتر از یک عنصر چالشبرانگیز بخشی از جهانِ سرگرمگننده و مفرحِ بازی بودند و یا حتی شما برخی از لحظات داستانی را تصور کنید، مثلا بخشی که النا با طناب ماشین را به دیوار زندانی که نیتن آنجاست متصل میکند تا او را نجات دهد. اصلا چنین رویکردی در فرار از زندان به خودی خود فان و غیرمنطقی است اما غیرمنطقی در مواجه با واقعیت نه جهانِ انچارتد و این ساختار دوستداشتنی را امی هنینگ در آنچارتد 1 به هنرمندانهترین شکل ممکن پیاده کرد.
شاید حجم صحنههای سینماتیک به گرد پای آنچارتد 2 هم نرسد اما آنچارتد 1 آغازگر مسیری در بازیهای اکشن ماجراحویی بود که در آن به هر جا که میخواستیم سرک میکشیدیم، حسی عمیق از یک روایت تاریخمحور را تجربه میکردیم و به معنای واقعی کلمه، عنصر ماجراجو بودن را حس میکردیم. این تجربه تاریخمحور در اواخر بازی با عناصری فانتزی عجین شد و ما موجودات و تجربیاتی را تجربه کردیم که عملا روح حاکم بر اثر را تغییر میداد که متاسفانه این فانتزیمحور شدن و این جسارت برای تغییر روح و هویت بازی هر چقدر که پیش رفتیم در آنچارتدها کمرنگتر شد.
در مجموع زمانی که صحبت از این شد که متنی را به مناسبت 10 سالگی این فرانچایز بنویسیم، بیدرنگ قلم من به سمت آنچارتد 1 رفت؛ آنچارتد 1 برای من آغازگر خلق شخصیتی جذاب و دوستداشتنی مثل نیتن بود و در کنارش ما النا فیشری را ملاقات کردیم که کل این ماجراجویی در اصل از قاب دوربین او آغاز شد و در نهایت کاراکتری مثل سالی که چنان در نسخه سوم تکامل پیدا کرد که اکنون دیگر بسختی میتوانیم بگوییم که نیتن بهترین شخصیت بازی است! قصه نیتن دریک با آنچارتد 4 به پایان رسید اما جهانِ آنچارتد چنان عمیق و چنان غنی است که میتواند چندین قصه فرعی را به خوبی Lost Legacy در آن روایت کرد. تولدت مبارک آنچارتد!
منبع متن: pardisgame