تحلیل و بررسی سریال Black Mirror؛ قسمت اول
"به قلم شهرزاد قاسمی و محمد حیدری"
همیشه تماشای موشهایی که در گردونه ای میدوند و میدوند و به هیچ جا نمیرسند برایم غم انگیز بوده ، مهم نیست که اینکار چقدر آنها را سرگرم میکند .
تا به حال شده لحظه ای خود را از جریان خروشان زندگی جدا کنید؟ کناری بایستید و فقط نگاه کنید؟ تصور کنید در یک ایستگاه مترو هستید. سروصدای انسانها ، چشمهای منتظرشان ، نگاههای خیره به تلفن همراه . شما هم جزئی از این جریان خاکستری هستید ، در انتظار مترو ، گم شده اید ، چیزی در وجودتان آرام و قرار ندارد و به تلفن همراهتان زل زده اید . برای خود من بارها پیش آمده است ، با سرعت حرکت میکردم یا با حرص در اینترنت به جستجو میپرداختم، عکسهای رنگی ، انسانهای خوشحال و خوش قلب . ناگهان صفحه خاموش میشود ،خودم را میبینم، صورت خسته ای که شباهتی به انسانهای خندان داخل تلفن همراهم ندارد و بعد سرم را بلند میکنم، همه چیز منجمد شده است ، زندگی ایستاده ، چرخ دندهها حرکت نمیکنند . مترو خشکش زده ، انسانها هم همینطور. و من ... ناگهان همه چیز را شفاف تر میبینم ، مثل یک موزیک خیلی تند ، که آهسته میشود .... آهسته تر ...کش میآید و بعد...سکوت . و من به غیر واقعی بودن خودم و دیگران پی میبرم. گویی که از خوابی عمیق و طولانی پریده ام .
اولین باری که سریال "آینه ی سیاه" را دیدم در خاطرم است. نمیدانستم که قرار است دقیقا با چه چیزی رو به رو شوم . سریالی در مورد تکنولوژِی ؟ تلفن همراه بد است ؟! انسانها از هم دور شده اند ؟! زندگی ماشینی شده است؟! سرم از این کلیشهها پر بود که داستان شروع شد و پس از تماشای آن فهمیدم که این سریال یک تلاش متظاهرانه ی دیگر نیست بلکه در نشان دادن تاثیر مخرب تکنولوژِ بسیار قوی و خلاقانه عمل کرده است . این سریال ، اثری علمی تخیلی و درام ساخته ی چارلی بروکر و محصول سال 2011 است و، به هنرمندانه ترین شکل ممکن سعی کرده است تاثیر تکنولوژی را روی انسانها نشان دهد . تاثیرش روی سیاست ، روابط انسانها ، جنگ و حتی مرگ . هر قسمت از آیینه ی سیاه ، داستان مجزایی را شامل میشود و به جرات میتوان گفت که هر کدام از این اپیزودها میتوانند یک فیلم سینمایی کامل و یک اثر هنری مستقل باشند
از جمله سریالهای مشابه میتوان به "منطقه نیمه روشن" اشاره کرد. این سریال محصول سال 1959 بوده و مانند "آینه ی سیاه" هر اپیزود آن داستانی جدا دارد و بسیاری از آنها به تکنولوژی در آینده و اثرات آن اشاره میکنند.
پیامها و مفاهیم در آیینه ی سیاه کاملا شفاف هستند ، کافیست در زمان حال و بر روی همین کره ی خاکی زندگی کنید. این آیینه روایتگر داستان انسانهایی است که برای محبوبیت بیشتر و بالا رفتن امتیازشان حاضرند با مصنوعی ترین نقابشان سعی کنند دیگران را تحت تاثیر قرار دهند. انسانهایی که به جای کمک کردن به یک غریق ترجیح میدهند فقط یک تماشاچی باشند و کنجکاوی سیری ناپذیرشان را ارضا کنند و ذهنهای بیماری که جولانگاهی فراخ برای خود پیدا کردهاند. فکر نمیکنم که هیچ کدا م از اینها مفاهیم غریبی باشند. اینها چیزهایی هستند که در این چرخه ی بی انتها از فرط تکرار برایمان عادی شدهاند، ما را جزئی از خود کردهاند.
البته آیینه ی سیاه در اکثر اپیزودهایش روند پیشرفت تکنولوژی را در آینده نشان میدهد ؛ چیزهایی که هنوز اختراع نشدهاند ،بیشتر سعی دارد بگوید که اگر روند فعلی ادامه پیدا کند به کجا خواهیم رسید . مانند بازیهای کامپیوتری که شما را عملا در یک دنیای ساختگی قرار میدهند و شما حتی نمیتوانید بازی را از واقعیت تشخیص دهید و یا تکنولوژی ای که امکان زندگی در یک دنیای مجازی بعد از مرگ را به شما میدهد ، به عبارت دیگر یک جاودانگی مجازی ! ولی هرچقدر هم که این اختراعات دور از ذهن باشند ، تاثیرشان کاملا ملموس است. موضوع پیشرفت تکنولوژی نیست ، اینکه ماشینها پرواز خواهند کرد یا اینکه بتوانید یک کپی کوچکتر از خودتان داشته باشید مهم نیست. این سریال سعی ندارد به شما شگفتیهای علم و تکنولوژی را نشان دهد و اعجابش را به رخ بکشد . موضوع اصلی این سریال انسانها هستند. اینکه آنها تغییر نمیکنند. شخصیتهای داخل سریال در واقع همین اشخاصی هستند که هر روز میبینیم . که گاهی خودمان هم شاملشان میشویم. با این تفاوت که آنها به واسطه ی تکنولوژی پیشرفته تر، بیشتر زوال پیدا کردهاند.
اگر تو یه دانشمند باشی و بخواهی به یک انسان فلج امکان راه رفتن دوباره را بدهی ، تکنولوژی به تو کمک میکند. همینطور اگر یک قلدر اینترنتی باشی و بخواهی از مخفیگاه تاریکت دنبال طعمه بگردی بازهم تکنولوژی همراهیت میکند تا اینکار را به بهترین شکل ممکن انجام دهی ؛ همه جا قربانیت را زیر نظر بگیری و مثل عروسک خیمه شب بازی آنها را برقصانی.
هر قسمت بدون زیاده گویی یک مفهوم را بیان میکند. در هر قسمت از بازیگرهای متفاوت و اکثرا معروفی همچون جروم فلین و دنیل کالویا استفاده شده که بازی طبیعی و تاثیر گذاری را به نمایش گذاشتهاند. داستان پردازی و موسیقی قوی و انتخاب درست آن هم به درک آسان تر و زیبایی هر چه بیشتر این سریال کمک کرده است. چیز دیگری که در این سریال شما را جذب میکند عنصر شوک است. شما ممکن است در ابتدای هر قسمت فکر کنید که چقدر همه چیز ساده بیان میشود. خیلی راحت اصل مطلب را متوجه میشوید و شاید مثل من این مساله توی ذوقتان بزند اما به این سادگیها نیست. هر قسمت از این مجموعه حداقل یک بار باعث میشود که چشمهایتان از حدقه بیرون بزند و مو به تنتان سیخ شود. حالا این مساله میتواند از دیدن یک اختراع عجیب باشد یا به خاطر فهمیدن یک حقیقت دردناک. یه حقیقت دردناک بیخ گوشمان
با اطمینان خاطر میتوانم بگویم که نه تنها بخش دوم این مقاله بلکه فضایی به بزرگی چند ده و یا چند صد مقاله ی کامل نیز فضای کافی برای شرح و بررسی همه ی مفاهیم، پیامها ، هشدارها و درسهایی که سریال آینه ی سیاه سعی در انتقالشان به ما دارد را نخواهند داشت. هشدارهایی نسبت به خطراتِ بسیار جدی پیش روی انسان و جامعه ی بشری (چه از بُعد اجتماعی و چه از منظر زندگی خصوصی) که نه تنها از پوست بدن به ما نزدیک شدهاند بلکه همچون بیماری ای لاعلاج در حال گسترش هستند. در ادامه ی مقاله سعی بر آن خواهیم داشت تا با نگاهی بسیار اجمالی، گذرا اما در عین حال موشکافانه به بررسی (و یا بهتر بگویم ، معرفیِ) همه ی اپیزودهای منتشر شده از این اثرِ بسیار تاثیرگذار بپردازیم.
حکومت قدرتمندتر است یا فضای مجازی؟
یا بهتر است بگونه ای دیگر این سوال را بپرسم: حکومت قدرتمند تر است یا ذهن کنجکاو و در عین حال ویرانگر جامعه ای که تارهای چسبناک دنیای ارتباطات در تک تک سلولهای آن ریشه دوانده است؟
حال تصور کنید که در چنین دنیایی، دختر یک مقام عالی رتبه ی سلطنتی توسط فرد (و یا افرادی) ناشناس به گروگان گرفته شده و تنها انجام یک شرط آزادی او را تضمین میکند: "نخست وزیر این کشور باید بر روی آنتن زنده تلویزیون و در مقابل دیدگان همه ی شهروندان این کشور با یک "خوک" رابطه ی جنسی برقرار کند! "سرود ملی" روایتگر قدرت بی حد و مرزیست که با اجماعِ دو قدرت بزرگ و خاموش، یعنی کنجکاویِ آمیخته به جنونِ پنهان در میان ذهن عامه ی مردم و فضای مجازی بوجود میآید. قدرت مخربی که براحتی هرچه تمامتر میتواند یک پایههای قدرت یک حکومت را به لرزه درآورد. سرود ملی، روایتگر تباهی ایست که بواسطه ی گسترش افسارگسیخه ارتباطات، همچون سلولی سرطانی میان عامه ی مردم ، سیاستمداران و تک تک اجزای این سیستم تار تنیده و تنها ذهن یک هنرمندِ دست از همه چیز شسته، میتواند این تارها را با ملودیِ مناسب به صدا درآورد. آری ... یک هنرمند!!!
رسانه ، برنامههای استعداد یابی ، شوهای تبلیغاتی ، تلویزیون ...
مخدرهایی کاملا قانونی که بر خلاف نمونههای کلاسیک، نه تنها توسط دولتها مصرفشان جرم بحساب نمیآید بلکه هر روز به دست همان کنترل کنندگانِ جامعه به اذهان عموم مردم تزریق میشوند. عموم مردمی که بواسطه ی همین افیونهای الکترونیک براحتی تحت کنترل اقشار قدرتمندتر درآمده و همانند سوخت ای انسانی و "کاملا به صرفه و بازگشت پذیر" چراغهای این عمارت عظیم را روشن نگه میدارند. اما "عشق" و زخمهای ترمیم ناپذیرِ ناشی از آن در هر شرایطی چشمهای کورشده را به روی حقایق باز کرده و بندهای اسارت را از پای انسان باز میکند. اینطور نیست ؟؟
حال تنها سوال در این میان این است : مخدرِعشق قوی تر است یا افیون رسانه و توهمِ شایستگی؟ در نهایت ، اثر ماندگار کدامیک ذهن پیچیده ی انسانی را تحت کنترل خود درخواهد آورد ؟
پاسخ ، به روشنی هر چه تمام تر در میان این آینه به شما نمایش داده خواهد شد...
پاسخی که شاید تلخ تر از چیزی باشد که همواره تصور میکرده ایم ...
اهمیت وجود "خاطرات" در زندگی ما بر هیچکس پوشیده نیست. تنها لحظه ای خود را در شرایطی تصور کنید که تک تک خاطرات گذشته ی شما از ذهنتان حذف شده باشند. آیا میتوان گفت که شما همان انسان قبلی هستید؟ یا همان شخصیت پیشین ؟
یک انسان بدون خاطرات ، چه تفاوتی با یک فرد مُرده خواهد داشت؟
همین میزان اهمیت ، باعث میشود تا بشر در آینده ای نزدیک تکنولوژی ای برای ثبت لحظه به لحظه ی خاطرات از طریق چشم ، ضبط تک تک صحنههای دیده شده و حتی امکان پخش دوباره ی آنها بصورت یه فیلم را در اختیار مردم جامعه قرار دهد.
همه چیز در ابتدا رویایی بنظر میرسد، اما این دسترسی بی حد و حصر و بسیار با جزییات به خاطرات ممکن است بشکلی کاملا اتفاقی ما را با حقیقتی بسیار تلخ مواجه کند : "هر آنچه که تابحال در ذهن خود و در واقعیتِ بیرونی خود در مورد زندگی و عزیزانِ بسیار نزدیکَمان تصور کرده بودیم دروغیهایی بیش نبوده اند". آری ، گاهی جزییات بسیار کوچک که در حالت عادی براحتی هر چه تمامتر از کنارشان گذشته و یا آنها را فراموش میکنیم باعث تبدیل شیرین ترین خاطرات، به تلخ ترین و فاجعه بار ترین خاطراتمان میشوند ... در واقع حقیقت این است که واقعیت ، از آنچه تصور میکنیم بسیار تلخ تر است.
شاید واقعا بهتر است با خاطرات مبهم و دروغین خود زندگی کنیم ، و تا حد ممکن از حقیقت فاصله بگیریم ...
مرگ عزیزان ، درست همانند مرگ خود ما ، مرحله ای کاملا غیرقابل گریز و بخشی جدایی ناپذیر از چرخه ی حیات هر انسان است. اثر منفی این موضوع بر روی ذهن انسان گاهی تا حدی زیاد است که دیده شده یک شخص بعد از مرگ یکی از افراد بسیار نزدیک به خود ، دست به خودکشی زده است. بدین معنی که مرگ خود را به تحملِ درد فراق شخصی دیگر ترجیح داده است. اما سوال اصلی اینجاست : چه خواهد شد اگر تکنولوژی در آینده این امکان را به ما بدهد که بتوانیم با آپلود کردن همه ی فیلمها ، ایمیلها ، تماسهای شخصی و غیره از یک شخص مُرده ، او را به زندگی بازگردانیم؟ به شکلی که حتی بتوانیم از نظر فیزیکی با کلونِ عزیزِ از دست رفته ی خود زندگی کنیم؟
آیا این کلون، میتواند جای خالی آن فرد را آنگونه که باید پر کند؟
آیا تکنولوژی میتواند علاوه بر ظاهر، "احساسات" یک فرد مُرده را از آرامگاه ابدی او خارج کند؟
براستی آیا زندگی ... به حالت پیشین خود بازخواهد گشت؟
آیا احساسات انسانی ، بواسطه ی تکنولوژی قابل بازگشت خواهند بود؟
شاید دنیای تکنولوژی با ابزارآلات خود بتواند تصویری سراب گونه از بسیاری از نیازهای ما را برایمان ترسیم کند، اما در نهایت ذات فلزی ، ربات گونه و سرد این مخلوقِ خالی از عواطف، هرگز نخواهد توانست به جایگزینی مناسب برای گوشت ، استخوان و ذات احساسی انسان بدل شود.
آینده ی نظام قضایی به گونه ای پیش رفته که فصل تازه ای از شیوه ی محاکمه ی مجرمان متهم به قتل (و یا جرایم سنگینِ مشابه) جایگزین روشهای قدیمی این موضوع شده است. در این روش بر خلاف روشهای پیشین که اکثرا حکم صادره هیچگونه ارتباط "مستقیمی" با "نحوه ی انجام جرم" توسط متهم ندارد ، شخص مجرم در چرخه ای ابدی از تکرارِ شرایط محیطی ، احساسی و روحی قربانی قرار میگیرد. روشی که ابزارهای اصلی آن بجای میلههای زندان ، صندلی الکتریکی ، طناب دار و غیره، خاطراتِ ثبت شده ی خود متهم و احساس گناه و عذاب وجدانیست که در عمیق ترین لایههای ذهنی او ثبت شدهاند.
طناب دار ای از جنس خاطرات و وجدان انسانی، که بمراتب محکم تر، کشنده تر و برنده تر از همان طناب از جنس معمول آن است.
اما آنچه اجرای چنین قوانین و شرایطی را جالب تر میکند حضور تماشاگرانیست که هر روزه همچون تئاتری زنده به تماشای این چرخه و زجر کشیدن متهمان مینشینند. تماشاگرانی که از دیدن زجر کشیدن شخص متهم لذت برده و با دوربینهای خود تک تک این لحظات را به حکم یادگار ثبت میکنند. تصویری بشدت یادآور انسانهای امروزی و نمایی که آخرین جملات کتاب "مزرعه ی حیوانات" جورج اورول را بوضوح در ذهنتان تداعی میکند:
دنیای امروزِ سیاست دنیایی عجیب، بسیار پیچیده و در عین حال گاها مضحک است! با گذشته زمان به شکلی روز افزون شکاف میان طبقات سیاسی جامعه و مردم در حال افزایش بوده و سینه ی غالب مردم به صندوقچه ای لبریز از خشم و نفرت نسبت به سیاسیون تبدیل شده است. همین موضوع باعث شده تا برخی اوقات شاهد ورود افرادی به سیاست باشیم که جز لودگی، شوخیهای زننده و انتقادی و برخی رفتارهای کاملا نامتعارف (نسبت به باقی سیاسیون) تقریبا هیچ هدف سیاسی بزرگی را دنبال نمیکنند. افرادی که به دلیل خستگی مردم از سیاستها ، چهرهها و برنامههای تکراری پیشین، ناگهان سیل عظیمی از هواداران را به سمت خود جذب کرده و به شکلی حتی گاها "کاملا ناخواسته" وارد دنیای سیاست میشوند.
اما فارغ از همه ی مسائل مذکور، آنچه همواره در این میان کمتر به آن توجهی میشود حقایق شخصیتی و زندگیِ حقیقی همین افراد، تضاد قابل توجه میان آرمانهای سیاسی و اهداف (و احساسات) روزمره آنها و تقابل نامقدس و نابودگریست که در این بین میان عناصر مختلف نقش آفرین در این عرصه به وجود میآید.
ممکن از پس از برداشتن نقاب شخصیتی بسیار شیرین، پرانرژی، دوست داشتنی و ایده آل، با صحنه ای غیرمنتظره و کاملا متفاوت از هر آنچه در ذهن خود تجسم کرده اید روبرو شوید!
این اپیزود، داستان مضحک و در عین حال تلخ و اندوهناک پشت چهره ی یکی از همین شخصیتهای آشنا! را برای بیننده روایت میکند. روایتی تاریک که لبخندی بسیار تلخ را بر لبانتان حک خواهد کرد.
ادامه دارد ...
منبع متن: pardisgame