ایکسمن (بخش سوم)
چنگالهای آهنین به دنبال شهرت
"به قلم علی خامش"
در سینما و تلویزیون، بارها اتفاق افتاده است که یک شخصیت یا گروهی از شخصیتها به قدری به شهرت برسند که صاحب فیلم یا سریالی جدا برای خود شوند، مانند سریال «Frasier» که بر اساس یکی از شخصیتهای سریال «Cheers» نوشته شد یا فیلم «The Scorpion King» که پس از محبوبیت فراوان شخصیت ماتایوس[1] در فیلم «The Mummy Returns» تولید شد. بنابراین نکتهی عجیبی نبود که پس از موفقیت فراوان سهگانه اول X-Men، استودیو تلاش کند که برای محبوبترین شخصیت فیلم، ولورین، یک سری جداگانه طراحی کند. بدینترتیب فیلم «X-Men Origins: Wolverine» در سال 2009 و زمانی که سری همچنان به دنبال راهی برای ادامه یافتن بود ساخته شد.
فیلم داستان زندگی ولورین و برادرش، ویکتور کرید[2]، را دنبال میکرد و قصد داشت که در این فیلم اتفاقاتی که منجر به خلق چنگالهای آهنین ولورین و دیدارش با ویلیام استرایکر جوان شده بود را نمایش بدهد؛ و شاید اولین و بزرگترین مشکل فیلم از اینجا شروع شود. برخلاف «X-Men: First Class» که میدانست چگونه روند داستان را به سمتی هدایت کند که فیلمهای سهگانه اول دچار مشکل نشوند، این فیلم بیش از هرچیزی سعی داشت که برای اتفاقاتی که در سهگانه اول و به ویژه «X2» رخ داده بود دلیل بیاورد. به همینخاطر فیلم به هیچ وجه خط داستانی درستی را رعایت نمیکند. اتفاقات فیلم بیشتر از آنکه در خدمت روایت یک داستان برای فیلم باشند، اشارههای متعددی به سهگانه اول و اتفاقات آن هستند. به این دلیل فیلم X-Men Origins: Wolverine تبدیل به مجموعهای از صحنههای بدون تمرکز و بدون تداوم شده است.
ولی شاید تنها دلیل شکست فیلم در خلق یک داستان مستحکم، دلیلیابی برای سه گانه اول نباشد. در سینمای کمیک بوکی یکی از بزرگترین معضلاتی که میتواند گریبانگیر داستان شود، وجود منبع اقتباسی است که مخاطب به خوبی با آن آشنا است. این نکته که میتواند یک نقطه قوت سینمای کمیک بوکی محسوب شود، به این دلیل که فیلمسازان را مجبور میکند داستانی مناسب به مخاطب تحویل بدهند، همچنین میتواند یک معضل بسیار بزرگ شود. زمانی که فیلمساز و مخاطب تنها از فیلم اشارهای به داستانی بزرگتر که در کمیکهای قدیمی اتفاق افتاده انتظار دارند. بنابراین اگر مخاطب از طرفداران کمیک نباشد نمیتواند با این اشارات ارتباط برقرار کند و اگر مخاطب طرفدار سرسخت کمیک نیز باشد، این اشاره را متوجه میشود و خیلی زود از این اشارات خسته شده و به دنبال منطق خود داستان فیلم میگردد که در اینجا فیلم چیزی برای ارائه ندارد. در طول تاریخ سینما فیلمهای زیادی (چه اقتباس شده از کمیک و چه اقتباس شده از رمان یا یک سریال) در این دام افتادهاند و در سری X-Men شاید بزرگترین قربانی این دام X-Men Origins: Wolverine بود.
در فیلم شخصیتهای متفاوتی در حد چند کلمه معرفی میشوند که بیشتر دلیل حضور آنها، موفقیت و محبوبیت شخصیتشان در کمیک و یا سریال بوده. دو شخصیت گمبیت[3] و ددپول[4] هر دو به دلیل محبوبیت زیاد در بین طرفداران کمیک و سریال X-Men در این فیلم حضور داشتند و حضور آنها در فیلم نه تنها به درستی توضیح داده نشد و مخاطبی که با سریال و کمیک آشنا نبود نمیتوانست آنها را تشخیص بدهد، بلکه حتی برای آنان پایان دقیقی که فیلم را تبدیل به داستانی پیش از اتفاق افتادن «X-Men» و X2 تدارک دیده نشد و به همین دلیل عدم حضور آنها در سهگانه اول یک شکاف بزرگ منطقی به وجود آورد.
با اینحال، فیلم با وجود مشکلات بسیار فراوان داستانی از یک نقطه قوت بزرگ برخوردار است. تیم بازیگری انتخاب شده برای این فیلم در بهترین حالت خود ظاهر شدهاند. دنی هیوستون[5] به خوبی عناصر بازی برایان کاکس در X2 را مطالعه کرده و در شخصیت استرایکر جوان جا داده و به این دلیل به راحتی میتوان مشاهده کرد که چگونه شخصتی که دنی هیوستون در این فیلم نمایش میدهد میتواند در دوران پیری تبدیل به شخصیتی بشود که برایان کاکس در X2 خلق کرده. در کنار هیوستون نیز بازیگران دیگر شخصیتهای خود را به خوبی شناخته و سعی کردهاند که بهترین چیزی که فیلم به آنان اجازه میداده را خلق کنند، حتی اگر مانند رایان رینولدز[6] نقشی که سعی در خلق آن داشتند به بدترین وجه در فیلم نمایش داده شود. نکتهای که سری X-Men همیشه با خود حمل کرده (به استثنای «X-Men: Apocalypse» که در تلهی نامهای بزرگ بدون قدرت کافی گرفتار شد).
ولی قدرت بازیگری بالای فیلم در مقابل عدم وجود منطق داستانی و استفاده درست از شخصیتهای محبوب سری باعث شد که فیلم ضربهی بزرگی به سری بزند و نه تنها برنامهی X-Men Origins که قرار بود به گذشتهی هر شخصیت بپردازد را از کار انداخت، بلکه باعث شد که استودیو، مخاطب و سری با دید بسیار بدی به سراغ متیو وان و داستان گذشتهی او برود. با اینحال متیو وان با مطالعه مشکلاتی که فیلم در داستانگویی خلق کرده بود، از تلههایی که X-Men Origins: Wolverine در آن افتاده بود به خوبی اجتناب کرد و دوباره سری را به موفقیت رساند. با موفقیت دوباره شروع سهگانه دوم، استودیو تصمیم گرفت که باری دیگر به ولورین فرصت فیلمی جداگانه بدهد و بنابراین جیمز منگولد[7]، کارگردان «Cop Land» و «Walk the Line»، استخدام شد تا مخاطبی که با X-Men: First Class به سراغ سری آمده بود را با محبوبترین شخصیت X-Men آشنا کند و به این ترتیب در سال 2013 فیلم «The Wolverine» متولد شد.
در فیلم The Wolverine، بزرگترین جذابیتی که منگولد برای مخاطب به ارمغان آورد، تماشای یک ولورین انسانوار بود. در طول سری همیشه ولورین یک هیولای بزرگ بود که با مفاهیمی که دیگر قهرمانان و شخصیتهای سری دست و پنجه نرم میکردند، مانند خستگی و یا مرگ، آشنا نبود. بنابراین در این فیلم سعی شد که این قهرمان جاودانه با مشکلات عادی یک انسان روبهرو شود. با خلق این مشکل برای ولورین، فیلم جنبههایی از شخصیت ولورین را نمایش میدهد که پیش از این در سری به خوبی به آنان پرداخته نشده بود و این جنبههای احساسی و انسانی ولورین است. در The Wolverine، شخصیتی که به مخاطب عرضه میشود شخصیتی است که برخلاف ولورینهایی که پیش از این مشاهده شده گذشتهی خود را کامل به یاد دارد و حال باید با این گذشته کنار بیاید.
ولورین در این فیلم برای اولین بار در حالی در کنار انسانیت میایستد که میتواند مشکلات آنان را درک کند و ترسهای آنان از نبرد را به خوبی مشاهده کند. این تصویر از ولورین که حال تبدیل به یک جنگجوی احساساتی شده است باعث میشود که مخاطبی که حتی با ولورین کمیک و یا سریال آشنا نیست به راحتی بتواند با او همذاتپنداری کند و احساسات مختلف او را تجزیه کند. در اینجا لازم است که به بازی عالی هیو جکمن نیز اشاره کرد. با وجود آنکه جکمن بارها اثبات کرده بود که حتی در بدترین شرایط و بدترین نمونهی شخصیت ولورین بهترین انتخاب برای نمایش این شخصیت است، در این فیلم بعد انسانی ولورین را نیز به همان قدرتی که بعد حیوانی او را نمایش میدهد بازی میکند.
در کنار ولورین، یکی از اصلیترین نقاط قوت فیلم را باید در شخصیتهای منفی آن جست و جو کرد. فیلم از چند شخصیت کمیک مانند وایپر[8] برای خلق شخصیتهای منفی کوچکتر استفاده میکند و آنها را برخلاف X-Men Origins: Wolverine در حد مناسبی معرفی کرده و به پایان میرساند ولی شخصیت منفی اصلی فیلم بسیار متفاوتتر طراحی شده است. در سهگانه اول X-Men، برایان سینگر به سراغ جنبههایی از انسانیت رفت که همهی انسانها یک بار با آن روبهرو شدهاند و آن نیز ترس از ناشناخته و نژاد دیگر است؛ در X-Men: First Class متیو وان شخصیت منفیاش را بر اساس قدرتطلبی که جنبهای غریزیتر از نژادپرستی است رفت و منگولد نیز در The Wolverine به سراغ اولین غریزهی بشریت یعنی بقا رفت. شخصیت منفی فیلم کاملاً بر اساس این غریزه طراحی شده است.
در فیلم، ما با شخصیتی روبهرو میشویم که وسواس اصلیاش بقا و زنده ماندن در هر محیطی است و زمانی که با ولورین و قدرت شفابخشی فراانسانیاش روبهرو میشود، تصمیم میگیرد که از این قدرت استفاده کند و خود را نجات بدهد. با وجود آنکه شخصیت منفی فیلم در ظاهر بسیار کلیشهای بنظر میرسد، دادن این جنبههای انسانی و نمایش قدرت غریزهی بقا نه تنها در او بلکه در تمامی شخصیتهای دیگر فیلم باعث میشود که شخصیت منفی بتواند دیدگاه خود را به درستی به مخاطب نشان بدهد و این وسواس دیرینهی بشریت را در اوج نشان بدهد. همچنین با خلق شخصیت منفی مانند او و استفاده جذاب منگولد از آدامانتیوم میتوان راهی که در نهایت قرار است به «Logan» ختم شود را به راحتی مشاهده کرد.
با موفقیت The Wolverine و نمایش جنبههای انسانی از شخصیتی که پیش از این یک قهرمان بدون نقطه ضعف بود، مخاطب حال میتوانست با شخصیت موردعلاقه خودش با دید جدیدی ارتباط برقرار کند و این مخاطب با این دید با ولورین فیلم «X-Men: Days of Future Past» روبهرو شد و حال در کنار ولورین تمامی دنیای سری X-Men را با دیدی جدید مشاهده کرد و به این ترتیب به آرامی راه برای به پایان رساندن شخصیت ولورین آغاز شد. هیو جکمن و جیمز منگولد تصمیم گرفتند که در سال 2017 و هفده سال پس از اکران اولین فیلم سری X-Men، به محبوبترین شخصیت آن یک پایان قهرمانانه تقدیم کنند و بدینترتیب Logan به روی پرده نقرهای آمد. پس از اکران X-Men: Apocalypse اعلام شد که آخرین هنرنمایی هیو جکمن در نقش ولورین قرار است با تاثیر از کمیک «Old Man Logan» ساخته شود. مخاطبی که حال 17 سال با این شخصیت همراه شده بود و او را از دید برایان سینگر، برت رتنر، متیو وان و جیمز منگولد در بهترین حالت و بدترین حالت دیده بود، باید برای آخرین بار با او همراه میشد.
بدونشک اگر اولین قسمتهای سری، X-Men و X2، در شکل دادن به شروعی که میتواند پایهگذار یک دنیای خاص باشد بسیار کمک کردند، Logan به بهترین نحو در خدمت پایان دادن به یک شخصیت بود. شخصیتی که در Logan وجود دارد از ابتدا اینگونه طراحی نشده بود و بارها از فیلترهای نویسندههای مختلف و کارگردانان مختلف عبور کرده و با سبکهای مختلف نمایش داده شده است، اتفاقی که در سینمای کمیک بوکی بسیار عادی است؛ بنابراین برای آن که بتوان شخصیتی مانند ولورین را به پایان رساند باید بسیار تلاش کرد. منگولد با خلق یک دنیای جدا و ایزولهتر از دنیای سری و باز ارجاع به غریزیترین احساسات بشری یک داستان مستحکم طراحی میکند و جکمن با مطالعهی روند بازیاش در طول این 17 سال شخصیتی را نمایش میدهد که در امتداد شخصیتهایی باشد که بارها آن را نمایش داده. تلاش منگولد و جکمن در انتها بسیار بارور بوده و Logan تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای سری میشود. فیلمی که به خوبی حزئیات سری X-Men را با جزئیات تاریخ سینما (علیالخصوص ژانر وسترن) ترکیب میکند و برای یکی از محبوبترین شخصیتهای سری پایانی باشکوه را به ارمغان میآورد.
سینمای کمیک بوکی در قرن جدید تبدیل به دنیایی بسیار بزرگ شده است که هر فیلم برای دیده شدن و برای دوباره دیده شدن نیازمند خلق تجربهای جدید است. این دنیای بزرگ به قدری عناصر مختلف به مخاطب عرضه میکند که با اکران هر فیلم امکان دارد که فیلمهای قدیمیتر این سینما زیرسوال رفته و حتی از یاد بروند؛ به این دلیل رقابت بزرگی در این سینما حاکم است که نیازمند آن است فیلمها و سریهای مختلف مدام در حال ریسک باشند. در این میان چند فیلم هستند که به راحتی جای خود را در این سینما محکم کردهاند. فیلمهایی مانند «Batman» تیم برتون که در خلق فضاسازی بسیار جلوتر از زمان خود ظاهر شده، «The Avengers» که به درستی مخاطب خود را شناخته و حس طنز را جلوتر از جدیت داستان قرار داده، «The Crow» که حس وحشت را با تار و پود فیلم در هم آمیخته و «Deadpool» که موفق شده است عناصر سینمای پست مدرن را در سینمای کمیک بوکی وارد کند. در این میان سری X-Men از قلهها و درههای زیادی گذر کرده است و در این میان شاید جزو معدود سریهایی باشد که مهر خود را در سینمای کمیک بوکی جاودانه کرده است و به راحتی نه از ذهن منتقدان و نه از ذهن مخاطبان خارج نمیشود. با وجود آنکه سری در طول پخش خود از مشکلات زیادی برخوردار بوده و فیلمهایی مانند X-Me: Apocalypse و X-Men Origins: Wolverine را نیز در خود جای داده، در انتها لحظههای بیادماندنی و نقشآفرینیهای جذاب در این سری به قدری فراوان هستند که حتی سالها بعد از اکران و پایان هر سهگانه، بتوان از آنان بعنوان قلههای سینمای کمیک بوکی یاد کرد.
[1] Mathayus
[2] Victor Creed (Sabretooth)
[3] Gambit
[4] Wade Wilson (Deadpool)
[5] Danny Huston
[6] Ryan Reynolds
[7] James Mangold
[8] Viper
منبع متن: pardisgame