با گذشت حدود 25 روز از پایان فصل هفتم سریال "بازی تاج و تخت" احتمالا اکثریت طرفداران سریال موفق به تماشای آن شدهاند و همانطور که وعده داده بودیم، طی مقالهای میخواهیم برترین لحظات فصل هفتم سریال را برای شما به اشتراک بگذاریم. فصل هفتم دارای لحظات مهم و تاثیرگذاری در زمینهی داستانی بود اما طی این مقاله سعی خواهیم کرد که هم برای نبردهای مهم و حماسی ارزش قائل شویم و هم برای سکانسهایی که صرفا از بابت نویسندگی و ثبت نقاط عطف داستانی حاوی ارزش هستند.
با پردیسگیم همراه باشید ...
نکته: مقاله فاقد ترتیببندی میباشد.
خیزش آریا استارک
یاسین: یکی از طوفانیترین افتتاحیههای سریال "بازی تاج و تخت"، سکانس قلع و قمع خاندان فری بود. آریا بار دیگر با چهرههای تسخیر شدهاش دستی به سر و روی لیست مرگش کشید. مواجه شدن با اتفاقات وحشتناکی از جمله به قتل رسیدن تعدادی از اعضای خانوادهاش، با توجه به سن و سال کم آریا، میتوانست برای هر دختربچهی دیگری که هم سن او بود پایان دنیا باشد. اما او تنها چیزی را که به پایان رساند شخصیت سابق خود بود، بعد از آن، آریا استارک شروعی دوباره را رقم زد تا کابوسی بی نام و نشان باشد برای دشمنانش. همانطور که در شروع فصل هفتم خاندان فری نابود، و در پایان این فصل پروندهی لرد بیلیش توسط او بسته شد.
تکامل کاراکتر سندور کلگان
سینا: سندور یکی از محبوبترین شخصیتهای من در سریال است و در این فصل شاهد تکامل و تحولی در کاراکتر او بودیم که واقعا هم لازم بود. یکی از مهمترین سکانسهای این سریال زمانی بود که سندور با نگاه درون آتش، بخشی از آینده خود را میبیند و این موضوع کاراکتر قلدر و بیهدف ما را به یک کاراکتر تکاملیافته و دارای هدف تبدیل کرد. اما سندوری که همیشه او را به عنوان شخصیتی سرد و خشن میشناختیم، این فصل دچار یک تضاد احساسی بزرگ شد و واقعا هم خوب درآمد و آن هم مشاهده همان پدر و فرزندی بود که در فصل قبل به آنها خیانت کرده بود. مشاهده جسد یخ زده این پدر و فرزند، نه فقط سندور بلکه مخاطب را نیز تحت تاثیر قرار داد و سکانس دفن کردن آنها و طراحی و رنگبندی سرد و بی روح آن، کاملا حس و درونیات سندور را به مخاطب منتقل کرد، یک گارگردانی قوی و بینقص.
اژدهاباش
یاسین: پند و اندرزهای یک پیرزن باتجربه، آنهم شخصی مثل ملکهی خارها یعنی اولنا تایرل، میتواند بسیار مفید باشد. دنریس تارگرین، بعد از گفتوگویی که با اولنا داشت بیشتر از همیشه احساس کرد که باید فرقی باشد میان گوسفندان و اژدها. به طور کلی اکثر گفتگوهایی که در سریال بازی تاج و تخت شکل میگیرد، همیشه یک نمودی در اپیزودهای آینده پیدا میکند. دلیل انتخاب این سکانس هم که البته در آن فقط اولنا تایرل خودنمایی میکند، اثرات سخنانش بر دنریس بود که در دراز مدت نتایج آن را مشاهده کردیم. دیدگاه، عدالت، رفتار و نوع محاکمهی دنریس، همگی تحت تاثیر این است که میخواهد اژدهای درونش را نمایان کند. خوشبختانه اولنا تایرل هم در این فصل نهایت استفاده را از قدرت نیش و کنایه زدنهای خود برد و روحیهی افرادی نظیر جیمی و سرسی لنیستر را شدیدا آشفته کرد.
نقش بزرگ هاتپای
سینا: شاید در نگاه اول این سکانس، یک لحظه ساده و عادی باشد اما یکی از نقاط عطف داستان را نویسندگان در اینجا رقم زدند. تغییر مسیر سفر آریا کاملا معادلات داستانی که میتوانست روی دهد را تغییر داد. اگر آریا همان هدف قبلی خود یعنی قتل سرسی را ادامه میداد و موفق می شد، احتمالا اکثر رویدادهای بعدی داستانی از نبردهای آنسوی دیوار تا مرگ پیتر بیلیش را نمیدیدیم اما این تغییر مسیر که بواسطه شخصیت هات پای رخ داد، عملا داستان را وارد مسیری متفاوت کرد. از سوی دیگر ما بعد از مدتها همان آریای فصلهای ابتدایی را دیدیم، اریا هنوز هم یک دختر است و احساسات خود را دارد و سکانس لحظه آخر این بخش که بین امید و خانواده، در کنار انتفام اولی را انتخاب کرد، با یک موسیقی به جا و کارگردانی قوی ماندگار شد.
این تو نیستی
یاسین: روبهرو شدن آریا با نامیریا، کم بیربط نیست که بگوییم فصل هفتم بیشتر از هرچیزی به دگرگون شدن و تکامل شخصیتهای درون سریال پرداخته است. این سکانس شاید سرآمد لحظهی تغییرات درونی آریا باشد، زمانی که جلوی نامیریا زانو میزند و از او میخواهد که در ادامهی راه یاریاش کند. اما به نظر میرسد که حتی نامیریا هم متوجه شده است که آریا دیگر آن دختربچهی بازیگوش سابق نیست. همهچیز زمانی مشخص میشود که ما این جملهی نسبتا اعتراف آمیز را از زبان آریا میشنویم، "این تو نیستی" ، او با خشنودی این وضعیت را اعلام میکند و مورد خطاب او کسی نیست جز خودش.
خشم یورون گریجوی
سینا: سکانس پایانی قسمت دوم، یکی از غافلگیرکنندهترین سکانسهای سری بود، جایی که یورون گریجوی، به وعده خود وفا کرد و یک هدیه بزرگ را برای سرسی تدارک دید! چه هدیهای بهتر از قاتلان دخترش! این سکانس هم از لحاظ غافلگیری، سکانس غیرقابل پیشبینی بود و این موضوع آنرا در قیاس با اکثر رویدادهای این فصل متمایز میکرد و هم از لحاظ نویسندگی سطح خوبی داشت. مثلا لحظه اسارت یارا و منفعل عمل کردن تیان واقعا خوب در آمد و البته شخصیت یورون هم بشدت از لحاظ منفی بودن ارتقا پیدا کرد تا در آینده بهتر بتوان حرکات او را درک کرد.
بوسهی مرگ
یاسین: شاید نقطهی اوج بیرحمی سرسی لنیستر در فصل هفتم، زمانی بود که انتقام دخترش را از فرزند الاریا سند میگیرد. حس دلسوزی مادرانهی توام با فرجام خواهی سرسی و اجرای عدالت دلخواهش، شخصیت اورا به خوبی به چالش میکشد. سکانسی که به آن اشاره کردهایم، بار آن تماما بر روی دوش سرسی قرار دارد، به نرمی سخنانش را آغاز و ناگهان ضربهی نهایی خود را وارد میکند و الاریا سند را مات و مبهوت میسازد. درست همانند یک بوسهی ناگهانی، این بار از جنس زهرآگین و کشندهاش. سرسیِ فصل هفتم، بازتابی است از تمامی وجههای شخصیتیاش. زمانی که پس از مدتها با تیریون صحبت میکند، حداقل به واسطهی رابطهی خونیشان، سعی میکند تا جایی که میتواند جانب منطق را رعایت و به عنوان یک خواهر ایفای نقش کند. سرسی به لطف برادرخود، جیمی، بچهای در راه دارد. این موضوع در فصل هشتم بیش از هرچیزی اورا در موقعیتهای دراماتیک قرار میدهد و به احتمال زیاد، او را بسیار حساس و شکننده خواهیم دید، برخلاف سرسی فصل هفتم.
اتحاد
یاسین: در فصل هفتم، زمان نسبتا زیادی را شاهد کنشمندی میان دو شخصیت جان اسنو و دنریس تارگرین بودیم، از اولین برخورد این دو که هیچیک از آنها حاضر به زیرپا گذاشتن غرور خود نبود، تا زمانی که سرانجام برای کشف یکسری از حقایق گذشتگان خود، سفری به درون غار داشتند. اتفاقات و داستانهایی که بر روی دیوارهای غار حکاکی شده بود، به آن دو (به خصوص دنریس) این را گوشزد کرد که در هر حکومتی اتحاد شرط اول است. شاید دنریس به نوبهی خود نیز در آن لحظه سفری هم به درون خود داشت تا جهانبینی خود را با توجه به شرایط موجود، تغییر دهد و احتمالا از همان موقع بود که ارتباطی عمیق میان خود و جان اسنو (اگون تارگرین) احساس کرد. احساس مسولیت و تعهدی که جان اسنو و دنریس تارگرین نسبت به یکدیگر پیدا کردند، در سه اپیزود بعدی (پنج و شش و هفت) به خوبی به تکامل رسید و باید دید که در فصل بعدی، دنریس و برادرزادهاش چه تصمیماتی در قبال یک دیگر خواهند گرفت.
نبرد The Loot Train
سینا: سکانس پایانی قسمت چهارم که نبرد The Loot Train را به تصویر کشید، از چند جهت لحظاتی خاص و مهم را پدید آورد. از لحاظ محتوایی طی این نبرد، ما توانستیم جنگِ درون تیریون را مشاهده کنیم و به این حقیقت برسیم که عذاب درونی تیریون در زمان قلع و قمع شدن سپاهیان لنیستری، و البته استرس او برای کشته نشدن برادرش، نشان از این میداد که زنجیرهی تعصب او به خاندانش کماکان پاره نشده است. اگر در حوزه کارگردانی هم نگاه کنیم، توع تصویربرداری ورود دنریس و اژدهایش همان غافلگیری و بهتزدگی را که باید به لنیسترها وارد میشد، به مخاطب هم وارد کرد و یکی از دلایل مهماش این بود که ما نبرد را از زاویه دید جیمی مشاهده میکردیم. پایان این سکانس و رشادت جیمی برای کشتن مادر اژدهایان نیز قطعا یکی از ماندگارترین لحظات کل سری بود. ضمن اینکه حیف است از طراحی مدرن و بینقص صحنه نبرد نیز گذشت.
نبرد بزرگ در آنسوی دیوار
سینا: هر چقدر هم به ایرادات فیملنامه و نبود منطق زمانی در قسمت ششم بپردازیم، اما یک حقیقت غیرقابل کتمان است و آن هم قوی بودن طراحی سکانس نبرد وایتواکرها و جنگویانی است که برای بدست آوردن یک وایتواکر به رهبری جان به آنسوی دیوار رفته بودند. موقعیت این سکانس بشدت پرتنش بود و محاصرهی وایتواکرها به واقع شرایطی نفسگیر را ایجاد کرده بود. شروع نبرد با همان ابعاد فنی قوی و شبیهسازی مثال زدنی که از GOT انتظار داشتیم همراه بود و زمان سر رسیدن دنریس، با اینکه قابل پیشبینی بود اما لحظهای حماسی و پرشور را رقم زد. حیف است به پایان این قسمت و تسخیر ویسریون بدست پادشاه شب هم اشاره نکنیم، لحظهای که با نمایی بسته بر روی چشمان اژدها واقعا پایانی قوی را رقم زد. هر چند متاسفانه باید اعتراف کرد که این سکانسها اگر بر پایه منطق زمانی بهتری رقم میخوردند و رویدادهای آن کمتر قابل پیشبینی میشدند، قطعا به یکی از ماندگارترین سکانسهای کل سری تبدیل میشدند.
تجدید دیدار
سینا: سکانس ملاقات سرسی و تیریون، یکی از مهمترین سکانسهای داستانی این فصل بود. ما شاهد یک تضاد احساسی شدید بین دو شخصیت مهم سریال بودیم. گفتگویی که با تنش آغاز شد، با بازی فوقالعاده لینا هیدی و پیتر دینکلیج ادامه یافت و سرانجام با یک کات مهم خاتمه پیدا کرد، کاتی که پس از شنیدن ماجرای بارداری سرسی رخ داد. اهمیت این اپیزود نه فقط در کارگردانی عالی آن، نه فقط در بازی خوب بازیگران و نه فقط در نویسندگی قویاش، بلکه در ایجاد شدن تئوریهای مهم برای آینده نیز نفهته است. این سکانس نه تنها اپیزود هفتم را عمیق و پرتنش کرد، بلکه برای فصل هشتم هم ایدهها و تئوریهای ریز و درشت زیادی را در ذهن مخاطب ایجاد کرد.
در آخر دیدگاه شما در مورد فصل هفتم چیست؟ از نظر شما بهترین لحظه فصل هفتم، کدام بود؟
منبع متن: pardisgame